responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : سفرنامه گوهر مقصود: خاطرات سياسى و اجتماعى دوره استبداد صغير نویسنده : طهرانى، سيد مصطفى    جلد : 1  صفحه : 153

ترسيدم تلف شوم يا دو مرتبه به مرض سختى مبتلا گردم.

ناچار با خود عهد نمودم كه در اين چند روزه رمضان غير از حرم مطهر به جاى ديگر نروم و باكسى صحبت نكنم، شايد قدرى از خيالات منصرف گردم.

به هر زحمتى بود، ساعتى خوابيدم. برخاسته حرم مشرّف شده، يك ساعت و نيم به اذان مانده مراجعت كرده و بعد از خوردن سحر و اداى فريضه خوابيدم.

چهار ساعت [و] نيم از دسته گذشته برخاسته، به آستانه مشرّف شدم، دو ساعت به غروب مانده بيرون آمدم.

[حادثه‌اى در صحن‌]

در صحن بزرگ رسيدم، جمعى را ديدم در گوشه صحن مقدس ايستاده و بر گرد يكديگر صف زده‌اند. دانستم در اينجا قضيه‌اى است و حادثه‌اى است. خواستم چشم خود را بربندم و به زودى بگذرم. شخصى مرا فرياد زد كه جناب آقا تشريف بياوريد و ملاحظه نماييد و سيره و عادات و اخلاق اهل وطن خودتان را ملاحظه بفرماييد كه تا چه درجه پاس حقوق نوعيّت خود را داشته و چه اندازه وظايف اسلاميّت را به جاى مى‌آورند.

من به طرف ايشان روانه شدم. در ميان آن جمع شخص فقيرى را ديدم در حال احتضار و سكرات، از شدت مرض به رو اوفتاده و نفس به شماره رسيده، پرسيدم: «اين مرد كيست و حال او چيست؟»

گفتند: «اين شخص زوّار و از اهل رشت است به عنوان زيارت با اهل ولايت خود به ارض اقدس آمد. مريض شد. رفقاى او رفتند و او را گذاردند. او هم در گوشه كاروانسرا اوفتاده، سرايدار مال سوارى و اسباب او را فروخته چند روزى مخارج او را متحمّل شده، حال كه مشرف به موت گرديده، او را آورده در ميان صحن انداخته و رفته است.»

گفتم: «وا عجبا! شما حال او را مى‌دانيد و ايستاده به او نگرانيد. چرا اين مسلمان را در جاى صحيحى نمى‌بريد و طبيب از برايش نمى‌آريد و به معالجه‌اش نمى‌پردازيد؟»

نام کتاب : سفرنامه گوهر مقصود: خاطرات سياسى و اجتماعى دوره استبداد صغير نویسنده : طهرانى، سيد مصطفى    جلد : 1  صفحه : 153
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست