responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : سفرنامه گوهر مقصود: خاطرات سياسى و اجتماعى دوره استبداد صغير نویسنده : طهرانى، سيد مصطفى    جلد : 1  صفحه : 124

چنانچه در چند روز قبل در مسجد گوهرشاد از اين كلمات بسيار مى‌گفت، مى‌خواستند او را از مسجد بيرون نمايند.»

آن دو نفر گيلانى گفتند: «در سه ساعت قبل از اين كلمات بسيار بر ما خواند، گمان ما آن است، فقير و پريشان است، پول مى‌خواهد.»

هريك سخنى مى‌گفتند و رأيى مى‌دادند. من شيشه صبرم شكست و عنان طاقتم از دست برفت. گفتم: «اى فرقه جاهل تا كى در ظلمت‌كده جهل خفته‌ايد و رسوم مذهب و قوانين شريعت در پشت سر افكنده‌ايد و از شدّت مرض، مردمان بى‌غرض را ديوانه مى‌پنداريد و كلمات حقّه را مجهولات مى‌شماريد؟ من مى‌گويم در كدام كتاب و سنّت رسيده كه در حضور حجّت بالغه خدا مال شيعيانش را به دزدى ببريد و به هزار شعبده و نيرنگ، كيسه دوستانش را خالى نماييد.

اگر شما را غيرت اسلاميّت و درد انسانيّت بود، اين دزدان و اين خائنان را از خدمت امام- عليه السلام- مى‌رانديد و از اين مكان قدسى بيرون مى‌نموديد. معلوم است شما را از ايمان نورى و از اسلام بويى نيست.»

[همدلى و همراهى يكى از طلّاب‌]

در آن حال شيخ طلبه‌اى كه از بزرگان به شمار مى‌رفت صيحه بر ايشان زد و از اطرافم متفرق كرد. دست مرا گرفت، از رواق بيرون آورد و آهسته‌آهسته در گوشم سخنى مى‌گفت، ولى من از شدّت پريشانى خيال، ملتفت نمى‌شدم تا آنكه در صحن مسجد گوهرشاد رسيدم. قدرى به خود آمدم، ديدم جناب شيخ گريه مى‌كند و آهسته مى‌گويد از براى خدا بر جانت رحم كن. اگر امشب اهل آستانه خبر مى‌شدند، تو را به ضرب كتك شهيد مى‌كردند. من از كلمات شيخ بيشتر دلم سوخت.

گفتم: «جناب آقا، مگر اين شهر قبة الاسلام و اين مردم، امّت حضرت خير الانام نيستند و يا آنكه اين مملكت، مملكت آفريقا و مردمش از وحشيان صحرا هستند كه شما اين‌قدر از ايشان مى‌ترسيد و از اين دزدان مى‌هراسيد؟»

نام کتاب : سفرنامه گوهر مقصود: خاطرات سياسى و اجتماعى دوره استبداد صغير نویسنده : طهرانى، سيد مصطفى    جلد : 1  صفحه : 124
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست