نام کتاب : دين و دولت در انديشه اسلامي نویسنده : سروش، محمد جلد : 1 صفحه : 149
من از تهدل، اين شعار را مىپذيرم كه
بهترين حكومتها آن است كه كمتر حكومت كند ... اين سخن، سرانجام اين معنا را
مىدهد كه حكومتى بهتر است كه اصلا حكومت نكند، من به آن هم ايمان دارد ...[1] ولى اين گونه اظهارات نشان مىدهد
كه از يك سو تحت تأثير شيوههاى ناپسند دولتهاى مستبد ابراز گرديده، و از سوى
ديگر، به شكل خاصى از حكومت ناظر است و در اين قالب، عملكرد دولتها را مورد نقد
قرار دارده است.
فرقههاى اسلامى و ضرورت حكومت
ضرورت دولت، در تاريخ انديشه سياسى مسلمانان، سابقهاى طولانى دارد و
پيشينه آن به مجادلات كلامى- سياسى قرن اوّل برمىگردد. تنها در يك مقطع كوتاه
زمانى، خوارج با شعار «لا حكم الّا لله» جامعه را از حكومت و حاكم بشرى بىنياز
مىدانستند و مىگفتند: مردم، خود بايد به كتاب خدا عمل نمايند. با همين عقيده بود
كه در برابر حكومت علوى، سر به شورش زدند. امير المؤمنين عليه السّلام در يكى از
سخنرانىهاى خود، به نقد سخن آنها پرداخت و فرمود:
... هؤلاء يقولون «لا امرة الّا للّه» و انه لا بدّ للناس من امير
برّ او فاجر يعمل فى امرته المؤمن و يستمتع فيها الكافر، و يبلغ الله فيها الاجال
و يجمع به الفىء و يقاتل به العدو و تأمل به السبل و يؤخذ به للضعيف من القوى،
حتى يستريح برّو يستراح من فاجر؛[2] اينان مىگويند: «زمامدارى نيست مگر از آن خدا»، درحالىكه وجود
حاكم و زمامدار براى مردم ضرورى است، چه حاكم نيكوكار و چه بدكار، تا مؤمن در
زمامدارى او عمل صالح خود را انجام دهد و شخص كافر براى دنيايش برخوردار گردد و
روزگار زندگى ايشان سپرى شود. به وسيله زمامدارا غنايم جمع، و جهاد با دشمن انجام،
و راهها امن، و حق ضعيف از قوى گرفته مىشود، تا نيكوكار راحت، و مردم از شر
تبهكار در امان باشند.