ناچارند حركت به سمت مدرن شدن را در مسيرى كه غرب پيموده است،
آغاز كنند. البته اين ادعا با توجه به تجربههاى توسعه دهههاى اخير مردود است. از
نگاه انديشمندان و جامعهشناسان توسعه، جامعه مدرن با زوال جامعه سنتى به وجود
مىآيد كه در نتيجه آن، اقتصاد معيشتى (مبتنى بر كشاورزى)، فرهنگ سنتگرا و نظام
سياسى (برمبناى اليگارشى) از بين مىرود و بهجاى آن، نظام اقتصاد صنعتى و
سرمايهدارى فرهنگ مدرن مىنشيند.[1] براى رسيدن به اين هدف، برنامه
مدرنيزاسيون غربى در ايران با پنج برنامه توسعه اقتصادى- اجتماعى از اواسط دهه
1320 تا 1356 شمسى در ايران اجرا شد. بررسى اين برنامه مهمترين اقدام اقتصادى
پهلوى دوم بهشمار مىرود.
اين برنامهها كه با الگوهاى پيشنهادى غرب براى تغيير در ساختارهاى
اقتصادى، اجتماعى و فرهنگى صورت گرفت، با هدف وابستگى ايران به دنياى غرب صورت
مىگرفت؛ بدين بيان كه در حوزه اقتصاد درپى صنعتىسازى وابسته ايران، در حوزه
اجتماعى خواهان ايجاد طبقه متوسط جديد- بهمنظور ايجاد پايگاه اجتماعى براى دولت
پهلوى و شكلگيرى حاميانى براى آن- و در حوزه فرهنگى نيز بهدنبال تضعيف و تخريب
فرهنگ دينى و حاكم كردن فرهنگ غربى در ايران بود، اما در اين راستا موفقيتى حاصل
نشد. در بحث از علل ناكامى برنامهها مىتوان به مواردى از اين دست اشاره نمود:
1. مذهبى بودن بسيارى از اعضاى طبقه متوسط جديد كه شكاف عميق بين
آنها و حكومت را تشديد كرد و سبب شد كه هدف رژيم براى استفاده از فرهنگ شاهنشاهى و
ترويج باستانگرايى با شكست روبهرو گردد.
2. ايدئولوژى شاهنشاهى در دنياى مدرن، با الگوهاى نوين حكومتى در
جهان نيز همسو نبود و نمىتوانست بهمثابه يك ايدئولوژى توانمند و پويا، قشرهاى
تحصيلكرده را به خود جلب كند.
3. توجه نداشتن به فضاى باز سياسى بعد از سال 1342، مانع رشد نهادهاى
مشاركتى در ايران شد. ازسويى بىاعتنايى به نيازهاى مردم و نخبگان و اعضاى طبقه
متوسط جديد در
[1]. بنگريد به: هزاوهاى، الگوهاى مسلط توسعه و
توسعهنيافتگى ايران، ص 167.