زمينه ايجاد انقلاب را فراهم مىآورد. از ديگر كسانى كه در
تحليل وقوع انقلاب بر روانشناسى تأكيد دارند، مىتوان به جيمز ديويس اشاره نمود
كه بدان خواهيم پرداخت.
برخلاف نظريات سطح خرد انقلاب، نظريات كلان به مسائل فراگير كه همان
ساختارهاى اجتماعى است، توجه ويژهاى دارند. برپايه اين نظريات، ساختارهاى
اجتماعى، سياسى و اقتصادى جامعه بهگونهاى شكل مىگيرد كه انقلاب در چارچوب آنها
روى مىدهد. پارهاى از اين نظريات در وقوع انقلاب به ساختارهاى اقتصادى نظر دارد
و برخى به ساختارهاى اجتماعى و دستهاى نيز به ساختارهاى سياسى.
نظريات سطح كلان را مىتوان به نظريات اقتصادى، سياسى، اجتماعى و
فرهنگى دستهبندى نمود. در اين ميان نظريات اقتصادى عمدهترين عامل انقلاب را در
مسائل و نارضايتىهاى اقتصادى مىجويد. اين نظريهها اغلب برگرفته از انديشههاى
ماركس است كه اقتصاد را عامل زيربنايى هر جامعه مىدانست. دسته ديگرى از نظريهها،
انقلاب را از منظر سياسى مىنگرند. از اين منظر، ساختار سياسى و نياز به مشاركت
سياسى و سرانجام نارضايتى سياسى عامل اصلى انقلاب است. برخى ديگر از نظريهها نيز
با رهيافتى چندگانه، عوامل مختلف را در تبيين انقلاب مؤثر مىدانند.
در اين قسمت مىكوشيم تا با مطرح نمودن و نقد برخى نظريههاى مطرح،
ضمن اشاره به ناتوانى آنها در تبيين انقلاب اسلامى، بر اين نكته تأكيد نماييم كه
آنچه در اين انقلاب نقش كليدى داشته، موضوعى است كه به هيچرو در اين نظريهها- كه
عموماً بر مبناى اقتصادى يا سياسى است- نمىگنجند؛ چراكه انقلاب اسلامى مبنايى
هويتخواهانه و استقلالطلبانه داشت.
يك. تدا اسكاچپول (نظريه دولت تحصيلدار)
از نظريهپردازانى كه درباره علل رويداد انقلابها به عوامل اقتصادى
توجه داشته، تدااسكاچپول است. او معتقد است انقلاب در جوامع كشاورزى رخ مىدهد كه
تحت فشار بينالملل براى توسعهاند و در اين توسعه، دولت براى تأمين هزينهها بر
مردم فشار مىآورد.