تكيه بر همين ديوار!
ايستاده بود پشت همين در، تكيه داده به همين ديوار و در را روى پيامبرى باز كرده بود كه هر صبح پيش از مسجد مىآمد كه بگويد: «پدرت فدايت دخترم!».
ايستاده بود پشت همين در، تكيه داده به همين ديوار و در را روى پيامبر باز كرده بود كه هر غروب مىآمد كه بگويد: «شادى دلم»، «پاره تنم».
ايستاده بود پشت همين در، تكيه داده به همين ديوار و در را روى پيامبرى باز كرده بود كه مىخواست برود سفر و آمده بود زير گلوى او را ببوسد.
ايستاده بود پشت همين در، تكيه داده به همين ديوار و در را روى پيامبرى باز كرده بود كه پى «كساى يمانى» مىگشت تا در آن آرامش يابد.
ايستاده بود پشت همين در، تكيه داده به همين ديوار و در را روى پسرش حسن عليه السلام باز كرده بود «جدّت زير كساست، برو نزديك».
ايستاده بود پشت همين در، تكيه داده به همين ديوار و به حسين عليه السلام خسته از راه آمده، گفته بود «نور چشمم»، «ميوهى دلم»، «جد و برادرت زير