نام کتاب : خدا خانه دارد نویسنده : شهيدى، فاطمه جلد : 1 صفحه : 111
بخورند هم از آن ور. بعد يكدفعه يك بيابان
بى آب و علف پيدا شد كه معادلات همه را ريخت به هم. جاى قايم شدن نداشت. حالا
انگار كن مثل «زهير» هى راه قافله ات را كج كنى و از بيراههها بروى تا به كاروان
امام حسينعليهالسلام برخورد نكنى. بالاخره چى؟ بيابان مگر چقدر جاى فرار دارد؟
بالاخره مىفرستند دنبالت: «زهير! تصميم ات را بگير»
انگار كن بروى لاى سياه يزيد و توى خيمهها قايم شوى، صدايت مىكنند:
«حرّ! تصميم ات را بگير.» بدتر از همه آن شب كه چراغها را خاموش مىكنند و در دل
تاريكى مىگويند: «اين شب و اين بيابان، تصميم ات را بگير.»
عاشورا اگر اين «تصميم ات را بگير» را نداشت، خيلى خوب بود.
هر چقدر كه مىخواستند ما گريه مىكرديم و به سر و سينه مىزديم.
ضجّه وفغان واندوه. ولى موضوع اين است كه از همان صبح عاشورا كه
خورشيد در مىآيد، همه ذرات دور و بر آدم داد مىزنند: «تصميم ات را بگير».
حالا انگار كنيم ما لباس سبز و برقع سبز و همه چى را سبز برداشتيم و
ايستاديم اين طرف. چى صدايمان كنند؟ «شبيه حسين»؟
اصل گرفتارى، اصل دروغ، همين جاست. كجاى جان ما شبيه حسين است؟ وقتى
كه رنگ روح ما قرمز است، حالا حتى نيمه قرمز (