نام کتاب : خدا خانه دارد نویسنده : شهيدى، فاطمه جلد : 1 صفحه : 102
برادر! عيدت مبارك
غدير بود. رفتيم پيشانى اباذر را ببوسيم و بگوييم: «برادر! عيدت
مبارك» پيشانيش از آفتاب ربذه سوخته بود!!
به «ابن سكيت» گفتيم «على». هيچ نگفت، نگاهمان كرد و گريست.
زبانش را بريده بودند!!
خواستيم دستهاى ميثم را بگيريم و بگوييم «سپاس خداى را كه ما را از
متمسّكين به ولايت اميرالمؤمنين قرار داد» دستهايش را قطع كرده بودند!!
گفتيم: «يك سيدى بيابيم و عيدى بگيريم» سّيدى! كسى از بنى هاشم.
جسدهاشان درز لاى ديوارها شده بود و چاهها از حضور پيكرهاى بىسرشان
پر بود! زندانى دخمههاى تاريك بودند و غلهاى گران بر پا، در كنج زندانها نماز
مىخواندند.
فقط همين نبود كه ميان بيابان بايستد، رفتگان را بخواند كه برگردند و
صبر كند تا ماندگان برسند. فقط همين نبود كه منبرى از جهاز شتران بسازد
نام کتاب : خدا خانه دارد نویسنده : شهيدى، فاطمه جلد : 1 صفحه : 102