شهيد سعيد شبهه انتهاى حكومت اسلامى به حكومت طبقاتى روحانيون را كه
از سوى روشنفكران دو دهه پيش و حالا، مطرح مىشود مورد نقد قرار مىدهد (كه به
خاطر وهن شبهه و وضوح پاسخ از آن صرفنظر مىشود[2].
2. ولايت يا نظارت فقيه؟
تا اينجا روشن شد كه از منظر استاد شهيد اسلام بهصورت انتصاب كلى و
با تعيين صفات و شرايط لازم فقيه را در عصر غيبت به مقام ولايت منصوب كرده است.
اما اينجا اين پرسش مطرح مىشود كه مراد از ولايت و حاكميت فقيه چيست؟ آيا او
مانند ديگر حاكمان بر مسند حكومت نشسته و عملا امور اجرايى و اداره كشور را به دست
مىگيرد؟ و به تبع آن، ديگر روحانيون در پستهاى پايين مانند رياست دولت، وزارت و
امور نظام و انتظامى، به امور اجرايى مىپردازند؟
يا اينكه شأن دينى فقيه و روحانيون بالاصالة مرجعيت دينى و تفسير و
تبليغ دين و ارشاد مردم است، و مقصود از ولايت فقيه، تنها نظارت بر انطباق امور
اجرايى و قوانين مصوب با شريعت است و براى اين منظور، مىتوانند از انواع راهكارها
مانند نظارت بر واضعان و مجريان قانون استفاده كند، به اين شكل كه با نظارت عالى و
استصوابى خود مىتواند حكم ابطال قانون ناسازگار شرع يا عزل حاكم بىمبالات به شرع
را صادر نمايد، اما در صورت مطابقت قانون و رويه حاكم با شريعت ولى فقيه نمىتواند
سدّ راه آن گردد و خود عملا جاى آن بنشيند.
به تبع آن روحانيون نيز نبايد متصدى امور اجرائى گردند و تنها شأن
نظارت را دارند، ازاينرو در صورت وجود شخص با صلاحيت براى مقام اجرايى مثل