نام کتاب : تفكر فلسفى غرب (از منظر استاد شهيد مرتضى مطهرى) نویسنده : دژاكام، على جلد : 1 صفحه : 418
گردوست، نتيجه اين است: (پس گرد است) كه اين
نتيجه درست است دوم اينكه بگوييم لكن گرد است و نتيجه بگيريم پس گردوست، كه غلط
است. سوم آنكه بگوييم لكن گردو نيست، و نتيجه بگيريم پس گرد نيست، كه غلط است؛ و
چهارم اينكه بگوييم لكن گرد نيست، و نتيجه بگيريم پس گردو نيست، كه درست است، يعنى
ما به چهار صورت مىتوانيم نتيجه بگيريم. اگريكشىء را ملزوم قرار دهيم و بگوييم:
اگر (الف) باشد (ب) هست، چهار حالت پيدا مىكند: (الف است، نتيجه بگيريم ب است)
اين حالت درست است، (ب است پس الف است)، اين حالت غلط است، (الف نيست پس ب نيست)
غلط است، (ب نيست پس الف نيست) درست است.
حال تو مىگويى اگر يك انديشه و يك شناخت، حقيقت باشد، در عمل نتيجه
مىدهد، من فعلا اين را قبول مىكنم. بعد مىگويى (چون در عمل نتيجه داد پس درست
است). اين مثل اين است كه بگوييم (اگر اين شىء گردو باشد پس گرد است) و بعد
بگوييم (چون گرد است پس گردوست). نه، هر گردويى گرد است ولى هر گردى گردو نيست،
يعنى از اثبات اولى اثبات دومى نتيجه مىشود ولى از اثبات دومى اثبات اولى نتيجه
نمىشود، از نفى اولى نفى دومى لازم نمىآيد ولى از نفى دومى نفى اولى لازم مىآيد.
اينجاست كه (منطق عمل) دچار اشكال مىشود.
راسل در اينجا خوب حرفى مىزند، مىگويد شما مىگوييد (فرضيه درست
است به دليل اينكه در عمل نتيجه داده است). مىگويد اين حرف وقتى منطقى است كه شما
ثابت كنيد كه در اينجا فرضيه يا فرضيههاى ديگرى وجود ندارد كه در عمل درست باشد،
يعنى ممكن است چند فرضيه باشد كه در ميان آن چند فرضيه، فرضيهاى غير از اين فرضيه
ما نيز وجود داشته باشد كه درست باشد و در عمل نتيجه بدهد. مگر فرضيه بطلميوس در
باب افلاك در عمل نتيجه نمىداد؟ البته كه مىداد. آنها با خود مىگفتند اگر زمين
مركز باشد و خورشيد به دور زمين بچرخد و حركت خورشيد تابع فلك الافلاك باشد و ماه
هم مثلا در فلك قمر باشد و فلك قمر و فلك شمس و فلكالافلاك چنان حركاتى داشته
باشند در فلان شب و فلان لحظه خسوف مىشود، و خسوف هم مىشد. مگر منجمهاى قديم
براساس همان فرضيهها و نظريههاى بطلميوس خسوفها و كسوفها را به طور دقيق پيش
بينى نمىكردند؟ الان هم بسيارى
نام کتاب : تفكر فلسفى غرب (از منظر استاد شهيد مرتضى مطهرى) نویسنده : دژاكام، على جلد : 1 صفحه : 418