نام کتاب : تفكر فلسفى غرب (از منظر استاد شهيد مرتضى مطهرى) نویسنده : دژاكام، على جلد : 1 صفحه : 391
بر وجود من همين است؟
(فَلَمّا افَلَ قالَ لا احِبُّ الافِلينَ)[1]
تا افول و تغيير كرد گفت: اين هم كه مثل من متغير و ناثابت است، مقهور و مربوب
است، معلوم است اختيارش دست خودش نيست.
چشمش به ماه كه افتاد ديد درخشانتر است، گفت: (ربّ مَن) همين است.
لحظاتى بعد ماه جايش را عوض كرد، گفت: اين هم مثل من جزئى است، گويا دارد وظيفهاى
را انجام مىدهد، اين هم تحت تأثير قدرت و قوه ديگرى است. بعد كه خورشيد طلوع كرد
گفت: (پروردگار من) همين است. ولى بعد ديد كه نيّرترين و روشنترين ستارگان هم
مقهور است. يكمرتبه گفت (سودا چنين خوش است كه يكجا كند كسى): پس تمام آنچه از اين
جنس است مثل خودم هستند، تمام ما شهادتيم، تمام اين عالم ظاهر است، به منزله قسمت
پيداى آن هندوانه است، قسمت اعظم اين هندوانه قسمت ناپيداى آن است: «انى وَجهتُ وجهى لِلَّذى فَطَرَ السَّمواتِ وَ الارضَ حَنيفا
وَ ما انَا مِنَ المشرِكينَ»[2] من چهره خودم را متوجه آن حقيقتى كردم كه تمام علويها و سفليها را
مىچرخاند، آن غيبى كه در ماوراى اينهاست.
ازنظر ماهيت شناخت شناسى، ميان شناخت فرويدى و شناخت ابراهيمى هيچ
فرقى نيست، از نظر موضوع فرق است. شناخت شناسى ابراهيم با شناخت شناسى آن ستاره
شناس و با شناخت شناسى شمااز نظر ماهيت شناخت شناسى فرق نمىكند. ماهيت شناخت
شناسى در هر دو يكى است منتها موضوعش دوتاست. شما با آثار سعدى و آيهالله بروجردى
آنها را مىشناسيد، از منظومه شمسى به وجود آن سياره و از درون خودآگاه انسان به
روان ناخودآگاه انسان پى مىبريد، ولى پيامبران آمدهاند به شناخت انسان ژرفا
بدهند.
فرق علم و دين در همين جاست: علم آمده است براى اينكه به شناسايى
انسان گسترش بدهد، شناخت را افزايش دهد. اديان هم آمدهاند كه به شناخت انسان
افزايش دهند[3] اما
افزايش در جهت ژرفاى شناخت، آمدهاند بگويند تمام اين جهان كه مىبينى، در مقابل
جهان غيبى كه بر اين جهان احاطه دارد كَحَلقَه فى فَلاة مثل يك حلقه است در صحرا (يك
حلقه در مقابل يك صحرا چقدر حقارت دارد! اين جهان هم نسبت به جهان غيب اين قدر
حقير است)، از