نام کتاب : تفكر فلسفى غرب (از منظر استاد شهيد مرتضى مطهرى) نویسنده : دژاكام، على جلد : 1 صفحه : 367
مىگويد من بايد هدفم اين باشد كه هر چه
بهتر بتوانم خود را متمتع تر كنم و بيشتر از دنيا بهره ببرم. هر چه كه مرا در
رسيدن به اين مقصد كمك كند، خوب است و اخلاق است. اين همان فكرى است كه معاويه
داشت و هميشه اين حرف را مىزند: (ما در نعمتهاى دنيا غلت زديم و غلت خورديم).
«آنچه براى اين مقصود مساعد است اگر چه قساوت و بى رحمى و مكر و فريب
و جنگ و جدال باشد خوب است و آنچه مزاحم و مخالف اين غرض است اگر چه راستى،
مهربانى، فضيلت و تقوى باشد بد است .... اين سخن باطل است كه مردم و قبايل و ملل
در حقوق يكسانند و اين عقيده با پيشرفت عالم انسانيت منافى است.»
مىگويد تساوى حقوق همه انسانها غلط است، زيرا سبب مىشود ضعيفها را
در حد قويها نگهداريم و ديگر قويهاى بيچاره! هم پيش نروند. بگذار ضعيفها پايمال
بشوند تا ميدان براى قوى باز شود، وقتى ميدان براى قوى باز شد (انسان برتر) به
وجودمىآيد.
«مردم بايد دو دسته باشند: يكى زبردستان و خواجگان و يكى زيردستان و
بندگان، و اصالت و شرف متعلق به زبردستان است و آنها غايت وجودند.[1] و زيردستان آلت و وسيله اجراى
اغراض ايشان مىباشند ... هيئت اجتماعيه و مدنيت براى پيشرفت كار آن طبقه شريف
تشكيل شده است، نه چنانكه گمان رفته است كه زبردستان براى حفظ زيردستانند.»
خود فرنگىها بحثى راجع به بهبود نسل بشر و اصلاح نژاد دارند كه حتى
تا اندازهاى آلكسيسكارل در آخر كتاب (انسان، موجود ناشناخته) همين اصل را پيروى
مىكند كه خلاصه، نژادها را بايد اصلاحكرد و معتقداست كه اساسا نبايد به انسانهاى
ضعيف حق توليد نسل داد.
«اصول اخلاقى كه مردم تا كنون پيروى كردهاند در صلاح عامه و طبقه
اكثر يعنى زيردستان ترتيب داده شده است نه در صلاح زبردستان و طبقه شريف.[2] اين است كه بايد آن اصول را به هم
زد و اصولى بايد اختياركرد كه در صلاح حال شريفان باشد.
توضيح اين معنى، چنين است كه به عقيده نيچه، نيكى، راستى و زيبايى
امور حقيقى و مطلق نيستند. آنچه حقيقت است اين است كه همه كس خواهان توانايىاست.»