پيامبران پرستش را نياوردند و ابتكار نكردند، بلكه نوع پرستش را-
يعنى نوع آداب و اعمالى را كه بايد پرستش به آن شكل صورت گيرد- به بشر آموختند و
ديگر اينكه از پرستش غير ذات يگانه (شرك) جلوگيرى به عمل آوردند.
از نظر مسلّمات دينى و نيز از نظر برخى علماى دينشناس، بشر ابتدا
موّحد و يگانهپرست بوده و خداى واقعى خويش را مىپرستيده است، پرستش بت يا ماه و
يا ستاره يا انسان از نوع انحرافهايى است كه بعدا رخ داده؛ يعنى چنين نبوده كه بشر
پرستش را از بت يا انسان يا مخلوقى ديگر آغاز كرده باشد و تدريجا با تكامل تمدّن
به پرستش خداى يگانه رسيده باشد.
حس پرستش كه احيانا از آن به حس دينى تعبير مىشود، در عموم افراد
بشر وجود دارد.
دانشمندان روانشناس و روانكاو در قرن اخير به اين حقيقت پى بردهاند
كه انسان در ماوراء شعور ظاهر خويش شعورى مخفى دارد. گويى در پس اين من ظاهر، من
پشتپردهاى وجود دارد، چيزى كه هست برخى از اين دانشمندان چنين فرض كردهاند كه
عناصر منِ پنهان همه از شعور ظاهر به باطن گريخته و تغيير شكلدادهاند، ولى برخى
ديگر به اصالت باطن ايمان و اعتراف دارند، شعور اخلاقى، شعور هنرى، شعور علمى،
همچنين شعور مذهبى روان انسان را اصيل و ناشى از سرشت او مىدانند.[2]