همه مىدانند كه داروين- كه يك زيست شناس بوده است- شخصا يك آدم مادى
نبوده است، معتقد به خدا و مذهبى بوده و هرگز نخواسته است از نظريات خودش اين
استنتاج را كرده باشد كه پس خدايى وجود ندارد. حتى مىگويند در آن دم آخر كتاب مقدس
را روى سينه خودش چسبانده بود. ولى از روى جهالت يا هر چيز ديگرى، طرفداران و
مخالفين توحيد ا ز دو طرف- كه آنها (ثبات انواع) را به آن شكل به مسأله توحيد
چسباندند و اينها از اين طرف «تبدّل انواع» رابه ماديت- كار را به جايى كشانيدند
كه اساسا نظريه داروين يك نظريه صددرصد مادى تلقى شد و اثبات (تبدل انواع) نوعى
موفقيت براى ماديگرى و شكست براى خداشناسى در ميان مردم تلقى شد[2].
نظريه داروين و دليل الهيون
موحدين به عنوان دليل بر خداشناسى، به نظامحكيمانه خلقت استناد
كردهاند و در دلايل خود گفتهاند كه اگر قوه مدبرى در كار نباشد و به تعبير قرآن
اگر آنچه كه مشهود است مسخر نامشهود نباشد (قرآن زياد تعبير تسخير مىكند، همچنين
تعبير تدبير در قرآن آمده است:
«فَالمُدَبِّراتِ امرا»[3]) واگر همين قواى لاشعور طبيعت به خود واگذار شده باشند و تحت يك