نام کتاب : تفكر فلسفى غرب (از منظر استاد شهيد مرتضى مطهرى) نویسنده : دژاكام، على جلد : 1 صفحه : 278
اين عامل جديد بر او غالب مىشود و او را
نفى مىكند. و بعد در مرحله ديگر تركيبى ميان حالت قبلى و حالت بعدى صورت مىگيرد،
كه آن حال سوم مرحله تكامل اين دو شمرده مىشود و به اين ترتيب در عالم تكامل رخ
مىدهد، اينجاست كه (ماركسيستها) مىگويند كه ما در مقابل الهيون (علت حركت) را
كشف كردهايم.
الهيون از راه تغيير و حركت در عالم و اينكه سراسر عالم مساوى با
حركت است و عالم مسخر و مدبر است، پس دستى هست كه در عالم تغيير ايجاد مىكند، به
ذات حق پى مىبرند، برهان محرك اول ارسطو ناظر بر اين مطلب است.
«وَكَذالِك نُرى ابراهيم مَلَكوُتَ
السَّموات وَالارضَ وَليَكوُن منَ الموُقنينَ، فَلَمّا جَنَّ عَلَيهِ الليَّلَ رأى
كَوكَبا، قالَ هذا رَبّى، فَلَمّا افَلَ قالَ لا احّبُ الافِلينَ، فَلَمَّا رَأى
القَمَربازِغا قال هذا رَبى، فَلَمّا افَلَ قال لِئن لَم يَهِدنىِ رَبِىّ لَاكَوُنَنَّ
مِن القَوم الضّالين فَلَمّا رأىَ الشَّمسَ بازِغةً قالَ هذا رَبّى، هذا اكبَرُ
فَلَمّا افَلت، قالَ يا قَومُ انّى بَرىٌ ممَّا تُشرِ كُون.»[2]
و همچنين ما به ابراهيم ملكوت و باطن آسمانها و زمين را ارائه داديم
تا به مقام اهل يقين برسد، پس چون شب تاريك نمودار شد، ستاره درخشان را ديد و گفت:
اين پروردگار من است. پس چون آن ستاره غروب كرد و نابود شد گفت من چيزيكه نابود
گردد به خدايى نخواهم گرفت، پس چون شب شد و ماه تابان را ديد، باز براى هدايت قوم
خود گفت اين خداى من است وقتى كه ماه هم ناپديد شد به ماه پرستان گفت كه آن نيز
خدا نباشد. و گفت اگر خداى من مرا هدايت نكند، همانا كه من از گروه گمراهان عالم
خواهم بود. پس چون خورشيد را ديد، گفت اين خداى من است، اين بزرگتر است و به محض
ناپديد شدن گفت من بيزارم از آنچه بدان شرك مىورزيد. بعد كه همه اينها را آفل و
در حال غروب ديد سودا را يكجا كرد و گفت: «انىّ وَجَّهتُ
وَجهى لِلَّذى فَطَرالسَّمواتِ وَالارض حَنيفا وَما انا مِنَالمشركينَ.»[3]
يعنى وقتى كه در همه عالم، افول و غروب و حركت ديد، اين آفلها و غاربها و متغيرها
براى او آيت شدند بر وجود غيرآفل و غيرمتغير و ثابت- بروجود رب- ديالكتيسينها
مىگويند همه حرفها از
[1] - اشاره به برخورد پيامبر و اصحاب با پيرزن نخ ريس،
رجوع شود به جلد پنجم اصول فلسفه ص 100.