نام کتاب : تفكر فلسفى غرب (از منظر استاد شهيد مرتضى مطهرى) نویسنده : دژاكام، على جلد : 1 صفحه : 254
مىبرديم و تبديل به بخار مىشد چه ايرادى
داشت؟ براى عقل هيچ فرقى نمىكرد منتها چون ما اينطور تجربه كردهايم مىگوييم
اينطور هست. اما «اينطور هست» غير از اين است كه اينطور بايد باشد. عليت را ما از
راه تجربه به دست آوردهايم. چون ديدهايم (الف)، علت است از براى وجود (ب) و (ب)
علت است از براى وجود (ج)، چون هميشه اين طور ديدهايم اين طور قضاوت مىكنيم.
عكسش هم اگر مىبود طورى نمىشد و عقلا محال نبود كه بر خلاف آن باشد. پس اين هم
اشتباه است كه خيال كردهايم علم و تجربه مىتواند جهان را توضيح دهد. نه، آن هم
نتوانسته توضيح دهد و فقط آنچه را كه وجود داشته بيان كرده است بدون اينكه نشان
دهد چرا بايد چنين باشد و چرا منطقا غير از اين نمىتواند باشد.
از نظر هگل توضيح آنجاست كه ضرورت منطقى در كار بيايد و نتيجه در بطن
دليل مستقر باشد و از تحليل دليل به نتيجه برسيم. آنجا كه مىگوييم زاويه (الف) با
(ب) و زاويه (ب) با زاويه (ج) مساوى است و بالنتيجه زاويه (الف) با (ج) مساوى است،
نه از آن روست كه ابتدا زاويه (الف) و بعد زاويه (ب) را اندازه گيرى كرده و
ديدهايم كه زاويه (الف) با زاويه (ب) برابر است و بعد زاويه (ج) را اندازه گيرى
كرده و در مقايسه با زواياى (الف) و (ب) ديدهايم كه با هم برابرند و آنگاه
گفتهايم پس (الف) با (ج) برابر است، نه، مطلب اين است كه اگر زاويه (الف) با
زاويه (ب) برابر باشد و زاويه (ب) با زاويه (ج) برابر باشد منطقا بايد زاويه (الف)
با زاويه (ج) برابر باشد نه اينكه چون ديدهايم كه هست مىگوييم هست، بلكه منطقا
بايد اينطور باشد. هگل ادعا كرد فلسفههايى كه تا كنون در جهان بوده فلسفه نبوده
چون تكيه همه آنها بر اصل عليت است در حالى كه تكيه بر عليت كار علم است، علم است
كه يك توجيه جزئى مىكند و فقط به درد عمل مىخورد ولى فلسفه مىخواهد جهان را
توضيح بدهد و كارى كه علم مىكند توضيح نيست.[1]
«در حلّ معماى جهان آفرينش به دنبال علت فاعلى نبايد برويم، زيرا از
طرفى ذهن به تسلسل راضى نمىگردد و ناچار علت نخستين مىخواهد، و از طرفى چون علت
نخستين را در نظر گرفتيم، معما حل نگشته و طبع قانع نمىگردد و اين مشكل باز باقى
است كه علت نخستين چرا علت نخستين شده است؟