نام کتاب : تفكر فلسفى غرب (از منظر استاد شهيد مرتضى مطهرى) نویسنده : دژاكام، على جلد : 1 صفحه : 200
از نظر روان شناسى مذهبى، يكى از موجبات
عقبگرد مذهبى، اين است كه اولياء مذهب ميان مذهب و يك نياز طبيعى، تضاد بر قرار
كنند، مخصوصا هنگامى كه آن نياز در سطح افكار عمومى ظاهر شود. درست در مرحلهاى كه
استبدادها و اختناقها در اروپا به اوج خود رسيده بود و مردم تشنه اين انديشه
بودند كه حق حاكميت از آن مردم است، كليسا يا طرف داران كليسا و يا با اتكاء به
افكار كليسا، اين فكر عرضه شد كه مردم در زمينه حكومت، فقط تكليف و وظيفه دارند نه
حق، همين كافى بود كه تشنگان آزادى و دموكراسى و حكومت را بر ضد كليسا، بلكه بر ضد
دين و خدا به طور كلى بر انگيزد.
اين طرز تفكر، هم در غرب و هم در شرق، ريشهاى بسيار قديمى دارد.
ژان ژاك روسو در قرارداد اجتماعى مىنويسد: «فيلون (حكيم يونانى
اسكندرانى در قرن اول ميلادى) نقل مىكند كه كاليگولا (امپراطور خونخوار رم)
مىگفته است همان قسمىكه چوپان طبيعت بر گلههاى خود برترى دارد قائدين قوم جنسا
بر مرئوسين خويش تفوق دارند و از استدلال خود نتيجه مىگرفته است كه آنها نظير
خدايان، و رعايا نظير چارپايان مىباشند.»
در قرون جديد اين تفكر قديمى تجديد شد و چون رنگ مذهب و خدا به خود
گرفت، احساسات را بر ضد مذهب برانگيخت. در همان كتاب مىنويسد: «گرسيوس (رجل سياسى
و تاريخنويس هلندى كه در زمان لوئى سيزدهم در پاريس به سر مىبرد و در سال (1625
م) كتابى به اسم حق جنگ و صلح نوشته است) قبول ندارد كه قدرت رؤسا فقط براى آسايش
مرئوسين ايجاد شده است، براى اثبات نظريه خود وضعيت غلامان را شاهد مىآورد و نشان
مىدهد كه بندگان براى راحتى اربابان هستند نه اربابان براى راحتى بندگان ... هوبز
نيز همين نظر را دارد، به گفته اين دو دانشمند، نوع بشر از گلههايى چند، تشكيل
شده كه هر يك براى خود رئيسى دارند كه آنها را براى خورده شدن پرورش مىدهند.»[1]
روسو كه چنين حقى را حق زور (حق/ قوه) مىخواند به اين استدلال چنين
پاسخ مىدهد:
«مىگويند تمام قدرتها از طرف خداوند است و تمام زورمندان را او
فرستاده است. ولى اين دليل نمىشود كه براى رفع زورمندان اقدام نكنيم، تمام
بيمارىها از طرف خداست ولى اين مانع نمىشود كه از آوردن طبيب خوددارى نماييم.
دزدى در گوشه جنگل به من حمله مىكند،