نام کتاب : تفكر فلسفى غرب (از منظر استاد شهيد مرتضى مطهرى) نویسنده : دژاكام، على جلد : 1 صفحه : 169
ملازم وجود داشتن است).[1]
ذات كامل حقيقى ترين ذوات است، پس چگونه ممكن است وجود نداشته باشد؟ و لزوم وجود
براى ذات كامل مانند لزوم دره است براى كوه يا لزوم وجود زاويهاست براى مثلث. ولى
عجب است كه اين استدلاليان توجه نمىكنند كه وجوبكمال براى ذاتكامل،
پسازآناستكه ذات كامل را متحقق بدانيم. (مىگويد شما كه مىگوييد ذات كامل، آن
كه تا حالا فقط تصوركمالاست، اول ثابت بكن كه او وجود دارد، تا كمالش هم ثابت
بشود، هنوز بحث در اصل وجود آن است).[2] آرى، كوه
اگر موجود باشد، دره لازم است اما اگر كوه نباشد، دره هم نخواهد بود، و نيز ضرورت
وجود زاويه براى مثلث سبب ضرورت وجود مثلث نمىشود (اگر مثلث باشد زاويه دارد اما
آيا چون مثلث زاويه مىخواهد، حتما بايد مثلثى وجود داشته باشد؟ نه). به عبارت
ديگر تصور دره را براى كوه واجب مىدانيم (اما به شرط اينكه كوهى باشد). اما وجود
كوه از كجا واجب شد؟ پس همچنين تصديق مىكنيم كه تصور وجود براى تصور ذات كامل،
واجب است اما تحقق وجود ذات كامل از كجا واجب است؟ (اگر ذات كاملى باشد، ما برايش
تصور وجود مىكنيم اما از كجا كه وجود داشته باشد؟). اين حكم در مقام تمثيل مانند
آن است كه كسى بگويد من تصور صد پاره زر مسكوك دارم، پس صد پاره زر مسكوك در بغل
دارم. (ريشه همه اينها اين شد كه ما چون تصور ذات كامل را داريم، پس او وجود دارد.
مىگويد عجب حرفى است! اين دليل نمىشود كه چون ما تصور مىكنيم، او وجود دارد).
البته ممكن است شما صد پاره زر مسكوك داشته باشى اما بسيار فرق باشد از انديشه تا
وصول، همچنين وجود ذات كامل را منكر نيستيم اما تصورش مستلزم وجودش نيست.»
مىگويد من وجود ذات كامل را منكر نيستم اما اينكه او را تصور
مىكنيد و بعد وجودش را اثبات مىكنيد، اين حرف حرف درستى نيست. اين برهان وجودى
كه اين آقايان آوردهاند خيلى حرف بى پايهاى است.[3]