نام کتاب : تفكر فلسفى غرب (از منظر استاد شهيد مرتضى مطهرى) نویسنده : دژاكام، على جلد : 1 صفحه : 165
علاقه و ارتباط بين روح و بدن همان اندازه
كوتاه است كه نظريه افلاطون كوتاه بود.[1]
نظريه ثنوى دكارت و رجعت و تقهقر او به نظريه افلاطون خيلى گران تمام
شد، زيرا دانشمندان را بر آن داشت كه هر وقت درباره اصالت نيروى حياتى فكر كنند،
رابطه جوهرى و ذاتى حيات را با بدن از نظر دور بدارند و هميشه در دو قطب مخالف فكر
كنند. خود دكارت چون از راه دو گانگى جسم، كه خاصيتش بعد داشتن، و نفس، كه خاصيتش
فكر و شعور است، وارد شد و بين اين دو دره عميقى قائل شد، ناچار مىبايست حيات را
در غير انسان به صورت يك نيروى اصيل منكر شود، و عجب اين است كه ساختمان همه
حيوانات را- به استثناى انسان- صرفا يك ساختمان ماشينى مىدانست و منكر ادراك و
احساس در حيوانات بود، مدعى بود حيوان دركى ندارد، احساس و لذت و الم ندارد، اينكه
ما مىبينيم در موقع معين حركت مىكند يا آواز سر مىدهد، از روى احساسواراده
نيست، اين ماشينها را طورى ساختهاند كه در مواقع معين اين آثار را ظاهر مىكنند
و ما خيال مىكنيم از روى احساس و اراده مىكنند!![2]
برهان وجودى
در ميان راههاى فلسفى سه راه- براى اثبات صانع وجود دارد- راه
ارسطويى، راه سينوى و راه صدرايى كه خود مرحوم صدرالمتألهين اسم آن را (برهان
صدّيقين) گذاشته است. راهى كه او گفته است از جهاتى به يك برهان خيلى معروف در
دنياى اروپا بىشباهت نيست كه اول بار يكى از علماى مسيحى به نام (آنسلم) كه در
قرن يازدهم ميلادى و پنجم هجرى و تقريبا معاصر با خيام در حدود 100- 150 سال بعد
از ابن سينا بوده است) آن را ذكر كرده و به برهان وجودى معروف شده است. بعد خود
فرنگيها در اطراف آن برهان خيلى نفى و اثبات كردهاند. دكارت- نيز- همين حرف را به
صورت ديگرى گفته است.
فرضيه دكارت
دكارت فرضيهاى دارد كه ريشهاش غلط است، و يكى از مزخرفترين
حرفهاى