نام کتاب : تفكر فلسفى غرب (از منظر استاد شهيد مرتضى مطهرى) نویسنده : دژاكام، على جلد : 1 صفحه : 139
روح و بدن
در مورد بدن و نفس، ارسطوئيان چنين توجيه مىكردند كه بدن حامل قوه و
استعداد نفس است ولى نه به اين نحو كه نفس در بدن حلول كند آنچنان كه اعراض و صور
حلول مىكند بلكه به اين نحو كه نفس با بدن حادث گردد و معّيث پيدا كند. فرضا اين
مطلب در مورد نفس و بدن صحيح باشد، به اين معنى است كه بدن حامل استعداد موجودى
مجرد است كه در كنار او و با او قرار گيرد، اما عقل بالقوه و عقل بالفعل كه به
اعتراف خود ارسطوئيين مراتب يك نيرو مىباشند به يكديگر تبديل مىشوند، يعنى عقل
بالقوه تبديل به عقل بالفعل مىشود، چگونه ممكن است يك مادى تبديل به يك امر مجرد
گردد؟ تازه ارسطوئيين در مورد نفس و بدن هم نتوانستهاند توضيح كافى بدهند كه
چگونه يك ماده (بدن) و يك مجرد (نفس) مقارن يكديگر حادث مىشوند و معيت ذاتى پيدا
مىكنند. ارسطوئيين همين قدر مىگويند همين كه بدن در مرحله جنين كمال يافت و
استعداد اينكه داراى نفس بشود در او پيدا شد، در يك لحظه و يك آن، نفس هم حادث
مىگردد و با يكديگر معيت ذاتى پيدا مىكنند.
حقيقت ايناست كه پاسخ صحيح اين سؤال را جز در فلسفه صدرايى
نمىتوانيافت. ملّا صدرا با اثبات حركت جوهريه از يكطرف و اثبات اصلاتحاد عاقل
و معقول به سبك خاص خودش از طرفديگر، اين مشكل را حلكرد. در فلسفهصدرايى، نفس
از بدن حادثمىشود و به اصطلاح (جسمانيهالحدوث و روحانيّهالبقاء) است. ماده در
تحولات جوهرى خود تدريجا و اتصالا رو به كمال مىرود تا به سر حد تجرد مىرسد.
ميان ماده و مجرد ديوارى نكشيدهاند و مرزى قرار ندادهاند. اين جريان از نقص به
كمال يك جريان پيوسته است نه گسسته، از نوع قطع و وصل و خلع و كبس نيست، از نوع
اشتداد و استكمال مداوم و تلبس مداوم است.
به عقيده صدرا اين حقيقتى كه امروز روح است، فكر است، انديشه است،
عقل و معقول است، روزى نان بود، روزهاى ديگر خون بود، نطفه بود، علقه بود، مضغه
بود، صدرا سخن خود را به آيه كريمه قرآن مويّد مىكند، كه پس از آنكه تطورات جنين
را در رحم از نطفه بودن تا به حد كمال جسمانى شرح مىدهد: (سپس او) را اينكه قرآن
مىگويند: (او) را چيز ديگر قرار داديم، دگرگونى (ماده) به (معنى) را بيان مىكند.[1]