«أيها النّاس! انا ابن مكّة و منى، انا ابن
زمزم و الصّفا، انا ابن من حمل الركن باطراف الرداء ... انا من حمل على البراق و
بلغ به جبرئيل سدرة المنتهى ...؛
اى مردم! منم فرزند مكه و منى، منم فرزند زمزم و صفا، منم فرزند آن
كس كه حجر الأسود را در وسط رداى خود گذاشت و به مردم فرمان داد تا بردارند و خود
با دستان خويش بر محل آن گذاشت ... منم فرزند آن كس كه او را بر براق حمل كردند و
جبرئيل او را به سدرة المنتهى رساند ....»
نتيجه اين خطبه چنان شد كه مردم فرياد گريه برآوردند و يزيد ترسيد كه
فتنه و آشوبى برپا شود؛ پس به مؤذن دستور داد كه براى اقامه نماز اذان بگويد، اما
حضرت سجاد عليه السّلام خطبه خود را ادامه داد و احتجاجات دندانشكن خود را عليه
يزيد دنبال كرد؛ مردم پراكنده شدند و در آن روز نمازشان به هم ريخت[1].
عقيله بنى هاشم، زينب عليها السّلام را مىبينيم كه در مقابل يزيد
بپا مىخيزد تا بگويد:
«أمن العدل يا ابن الطلقاء تخديرك حرائرك و اماءك و سوقك بنات رسول
اللّه سبايا؟ ... و استأصلت الشأفة باراقتك دماء ذريّة رسول اللّه صلّى اللّه عليه
و آله ... و لتردنّ على رسول اللّه بما تحمّلت من سفك دماء ذرّيته و انتهكت من
حرمته و لحمته[2]؛
اى پسر آزاد شده! اين عدالت است كه زنان و دختران و كنيزكان تو در پس
پرده بنشينند و تو دختران پيغمبر را به عنوان اسير، اين و و آن سو ببرى؟ تو با
ريختن
[1] - ر. ك: مقتل خوارزمى، ج 2، ص 69 و 70؛ مقتل مقرم،
ص 442 و 443 از خوارزمى و نفس المهموم، ص 242.
[2] - بلاغات النساء، ص 35 و 36؛ مقتل خوارزمى، ج 2، ص
64 و 65؛ مقتل مقرم، ح 2، ص 450 و 451.