اگر همه جا را بگرديد تا براى پيامبرتان
پسرى پيدا كنيد، بدانيد كه غير از من و برادرم، كسى را نخواهيد يافت».
4. در نص ديگرى دارد: معاويه از امام حسن عليه السّلام خواست تا
بالاى منبر رفته و نسب خود را بيان كند. امام بالاى منبر رفت و فرمود:
«بلدتى مكّة و منى، و أنا ابن المروة و الصّفا، و أنا ابن النّبى
المصطفى ...؛
شهر من مكه و منى است و منم فرزند مروه و صفا و منم پسر پيامبر
برگزيده خدا ...»
تا اين كه مؤذن اذان گفت و بدين جا رسيد: «أشهد أنّ محمّدا رسول
اللّه»؛ حضرت رو به معاويه كرد و فرمود:
«أ محمد ابى أم أبوك؟! فان قلت ليس بأبى، كفرت و ان قلت: نعم، فقد
أقررت ... أصبحت العجم تعرف حق العرب بأنّ محمّدا منها، يطلبون حقنا و لا يردون
الينا حقنا[1]؛
آيا محمد پدر من است يا پدر تو؟! اگر بگويى كه پدرم نيست، كفر
ورزيدهاى و اگر بگويى: آرى، پس اقرار كردهاى كه من پسر او هستم ... اقوام غير
عرب، حقوق عرب را در اين كه محمد صلّى اللّه عليه و آله از اينان است به رسميت
شناختند؛ اينان حق ما را خواستارند، اما به ما برنمىگردانند.»
5. در مناسبت ديگرى معاويه از آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله خواست
كه خطبه بخواند و آنان را موعظه كند. پس حضرت خطبهاى ايراد كرد و از جمله فرمود:
«أنا ابن رسول اللّه، انا ابن صاحب الفضائل، انا ابن صاحب المعجزات و
الدلايل، انا ابن امير المؤمنين، أنا المدفوع عن حقّى ... انا امام خلق اللّه و
ابن
[1] - مناقب، ج 4، ص 12؛ بحار الانوار، ج 43، ص 356 و
نيز ج 44، ص 121 و 122، نقل از:
تحف العقول، ص 232؛ الخرائج و
الجرائح، ص 217 و 218.