«عثمان عاملان خويش را به محل كارشان پس فرستاد و گفت: با كسانى كه
آنجا هستند سختى كنند و آنان را امر كرد كه مردم را در سپاههاى اعزام شده، زياد
نگه دارند و نيز تصميم گرفت مقررى آنها را لغو كنند، تا اين كه مطيع شوند و به او
نياز پيدا كنند.»[1]
هنگامى كه مردم مسلمان برخى از كارهاى عثمان را مورد انتقاد قرار
دادند، معاويه نظر داد كه على و طلحه و زبير را بكشد و او رد كرد. معاويه گفت:
پس راه دوم را انتخاب كن!
- كدام راه؟
- آنان را از هم جدا كن تا دو تن با هم در يك شهر نباشند و آنان را
در سپاهها و لشكرها به جاهاى دوردست اعزام كن، تا اين كه زخم مركوب هر كدام برايش
از نماز مهمتر باشد.
- شگفتا! بزرگان انصار و مهاجرين و كبّار صحابه رسول خدا صلّى اللّه
عليه و آله و ساير اعضاى شورا را از ديارشان اخراج كنم و بين آنان و خانوادهشان
جدايى افكنم![2]
يعقوبى درباره معاويه مىگويد:
«هرگاه از كسى چيزى به وى مىرسيد كه آن را خوش نمىداشت، با بذل و
بخشش دهانش را مىبست و چه بسا كه او را سر به نيست مىكرد يا همراه سپاهيان به
جنگ روانه مىكرد و او را جلو مىانداخت. بيشتر كار معاويه را مكر و خدعه تشكيل
مىداد.»[3]
[1] - تاريخ طبرى، ج 3، ص 373؛ ر. ك: فتوح ابن اعثم، ج
2، ص 179؛ مروج الذهب، ج 2، ص 337؛ انساب الاشراف، ج 5، ص 89؛ كامل ابن اثير، ج 3،
ص 149.
[2] - النصائح الكافيه، ص 86؛ الامامة و السياسة، ج 1،
ص 31.