منقرض شود، و يا چه مسائلى سبب گرديد تا
مسلمانان با اهل بيت پيامبر عليهم السّلام چنان برخوردى داشته باشند كه در تاريخ
مشهور است؛ البته در اين باره در كتابهاى كلامى شيعه تا حدودى بحث شده است، اما
در كتب تاريخى بدان نپرداختهاند.
به هر حال بايد در يك كلمه گفت كه براى پاسخ به پرسش «چرا»، روى خوش
نشان ندادند و از كنار مسائل به سادگى و با اغماض گذشتند؛ شايد هم بنا به دلايلى
كه فعلا از ديد ما پنهان است، چنين چيزى برايشان اهميت نداشته است، آن طور كه
امروزه ما اهميت آن را به شدت احساس مىكنيم، و يا از اهميت چندانى برخوردار نبوده
است؛ همين برايشان مهم بود كه حوادث تاريخى را يكى پس از ديگرى برشمارند و براى
آيندگان- بدون كم كموكاست، همان طور كه به آنان رسيده- به ارث گذارند، تا امروز
ما به اين ميراث فرهنگى افتخار كنيم. اين جداى از سيرهنويسان دربارى و مزدبگيران
سلاطين است كه تنها به نقل وقايع اكتفا نكردند، بلكه آن طور كه امرا و ملوك
خواستند نوشتند و تنها يك سوى مسأله را ديدند؛ اين تاريخنگاران بىصلاحيت طورى
تاريخ را به تصوير كشيدند كه بايد با كمال تأسف بگويم: آنچه تحت اين نام در اختيار
ما قرار گرفت، تنها و تنها تاريخ فرمانروايان و شاهانى است كه يكى پس از ديگرى بر
اريكه قدرت تكيه زدند؛ از اينرو نمىتوان به صراحت حكم كرد كه اين قلم به دستان،
بىطرفانه و با كمال امانتدارى، تصويرى حقيقى حتى از زندگانى همين فرمانروايان به
دست داده باشند، تا چه رسد به اين كه حقايق را آن طور كه بوده براى نسلهاى بعدى بيان
كرده باشند؛ شايد هم براى بيان حقايق، آزادى نداشتند و عواملى موجب گرديد تا چنين
شيوهاى را پيش گيرند كه فعلا بر ما پوشيده است.
به قول مؤلف محترم، چندان تعجبآور نيست اگر مىبينيم كه تاريخنگار
به امور پست و ناچيز مىپردازد و در وصف مجلس ميگسارى يا نديمان خليفه