يعنى مرا كه بامداد ديدى كه با زنى سخن مىگفتم، وى رسولى بود كه
پيامى به من آورده بود، پيامى كه دل من بدان مشتاق بود. اگر تو گوش فرا مىدادى و
سخنانى را كه ما مىگفتيم مىشنيدى، مىدانستى كه آن عمل را كه تو زشت پنداشتهاى
بسيار زيباست.
پسر عايشه رقعه را خواند و ديد كه بر بالاى آن «ابو نواس» نوشته شده،
گفت: چرا من متعرض ابو نواس باشم!
همينقدر كه ابن عايشه (كه محتسب نبوده است) پند داده است براى كسانى
مانند او كافى است، ولى براى محتسب كافى نيست. و از سوى ديگر در گفتار ابو نواس
تصريحى به ناشايست نيست، زيرا محتمل است كه اشاره به زن محرم باشد. پس چون محتسب
چنين حالى را ببيند بايد دقت و تفحص كند و قراين حال را در نظر گيرد.
محتسب را لازم است كه جاهايى را كه زنان گرد مىآيند از قبيل بازار
پشم[1] و كتان و
كنار چشمهها و درهاى گرمابههاى زنان، بازرسى كند و اگر ببيند كه جوانى متعرض زنى
مىشود و با وى در غير دادوستد سخن مىگويد يا نگاهش مىكند او را تعزير كند و از
ايستادن در آنجا بازش دارد.
زيرا چه بسا جوانان تباهكار كه در چنين جاهايى به قصد شوخى و بازى با
زنان مىايستند. پس محتسب بايد جوانى را كه در سر راه زنان بدين منظور مىايستد
تعزير كند، و خدا داناتر است.