responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : آداب و احكام زيارت نویسنده : معاونت مطالعات راهبردى نهاد نمايندگي رهبري در دانشگاه ها    جلد : 1  صفحه : 52

ادب نمودم بدون اين‌كه سخنى بگويم امام كه آگاه به سِرّ من بود و اشتياق و التهاب و تشنگى مرا براى تحصيل آب حيات علم مى‌دانست، فرمود: نزديك بيا، نزديك رفتم و چشم به روى امام گشودم. ديدم با دهان مبارك آب دهانش را جمع كرد و بر لب آورد و به من اشارت فرمود كه بنوش. امام خم شد و من زبانم را در آوردم و با تمام حرص و ولع-/ كه خواستم لب‌هاى امام را بخورم-/ از كوثر دهانش آب حيات را نوشيدم و در همان حال به قلبم خطور كرد كه اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله آب دهانش را به لبش آورد و من آن را خوردم كه هزار در علم و از هر درى هزار در ديگرى به روى من گشوده شد. پس از آن امام عليه السلام طى الارض را عملًا به من بنمود، كه از آن خواب نوشين شيرين كه از هزاران سال بيدارى من بهتر بود به درآمدم، به آن نويد سحرگاهى اميدواريم كه روزى به گفتار حافظ شيرين سخن بترنم آيم كه:

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند

وندر آن ظلمت شب آب حياتم دادند

چه مبارك سحرى بود و چه فرخنده شبى‌

آن شب قدر كه اين تازه براتم دادند

من اگر كامروا گشتم و خوش دل چه عجب‌

مستحق بودم و اين‌ها به زكاتم دادند[1]

خاطره آيةاللَّه مجتهد شبسترى‌

حيات و ممات ائمه طهار عليه السلام يكى است، در زيارت مى‌خوانيم‌ «اشهد انك تشهد مقامى و تسمع كلامى و ترد سلامى» يعنى شهادت مى‌دهم كه تو جاى مرا مى‌بينى و كلام مرا مى‌شنوى و سلام مرا جواب مى‌دهى.

در حيات آن‌ها صدها معجزه اتفاق افتاده است، در ممات آن‌ها هم آن معجزات تكرار شده است. يكى از علماى مشهد براى خود بنده از يكى از علماى مشهد مقدس شنيده كه مى‌گفت:

خانواده‌اى براى زيارت حضرت رضا عليه السلام مى‌آيند و در يكى از طبقات بالاى هتل ملائكه ساكن مى‌شوند. روزى در خيابان نزديك هتل سر و صدايى بلند شود بچه اين خانواده از پنجره هتل خم مى‌شود تا ماجرا را تماشا كند، از همان بالا به پايين پرت مى‌شود. مادر بچه همان جا متوسل به آقا مى‌شود و فرياد مى‌زند «يا امام رضا ما ميهمان توييم به دادمان برسيد» سپس به اتفاق شوهرش به سرعت از پله‌هاى هتل پايين مى‌آيند وارد خيابان مى‌شوند مردم حلقه زده بودند به وسط جمعيت مى‌روند و كودك خود را سالم در ميان جمعيت مى‌بيند. از كودك كه سؤال مى‌كنند، مى‌گويد در موقع افتادن آقايى مرا گرفت و سالم به زمين گذاشت من فرياد زدم و مردم دورم جمع شدند.


[1]. به نقل از كتاب: هزار و يك كلمه ايشان

نام کتاب : آداب و احكام زيارت نویسنده : معاونت مطالعات راهبردى نهاد نمايندگي رهبري در دانشگاه ها    جلد : 1  صفحه : 52
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست