متعاقب قرنها سلطه حكومت مطلقه در ايران، قريب يكصد سال پيش، تحت
تأثير شالودههاى داخلى و برخى همراهىهاى خارجى، نهضتى در ايران شكل گرفت كه نفرت
از ستمهاى موجود، اميد به بهسازى ساخت سياسى و نجات جامعه از آلام و دردهاى عديده،
پيام آن بود و حصول به حداكثر عدالت ممكنه آرمان آن. اين نهضت ضد استبدادى، كه
سرانجام در قالب نظام مشروطه به ثمر رسيد، براى نخستينبار، به تثبيت حقوق قطعى
مردم در مقابل حاكميت، در قالب قانون اساسى و متمم آن پرداخت و در فرهنگى كه تسليم
و تبعيت از سلطان و اراده مطلقه او، يك اصل سياسى و اجتماعى بود، تفسير و معناى
تازهاى را از روابط حاكميت و مناسبات قدرت و همچنين حقوق مسلم مردم بر ذمه
فرمانروايان، ارائه كرد و بر آن شد تا هم باورهاى جديد از اين حقوق مردمى را تعميم
بخشد و به جامعه بياموزد و هم آن حقوق را در پرتو ساخت نوين سياسى، تحقق دهد.
در باب ماهيت نهضت مشروطه، ثمرات و نتايج آن، در جايى ديگر بايد سخن
گفت، امّا قدر مسلم اين است كه با هرقرائت از آن ماهيت و يا هرتفسير از آن نهضت،
اين تحول، مفاهيم جديد و كاملا بىسابقهاى را وارد فرهنگ سياسى جامعه ايران كرد،
كه نه تنها تا آن زمان، جايى در قاموس كشور ما نداشت، بلكه با تأخير طرح آنها، رشد
سياسى بعدى نيز متصور نبود.
اهميت نهضت مشروطيت، چه در عرصه رهاوردهاى مفهومى و فرهنگ سياسى و چه
در قلمرو تغيير قوالب سنتى و يا حداقل مخدوش كردن آنها و نيز بسيارى از تفسيرات
مثبت و منفى، حاصل از استقرار نظام مشروطه، به جاى نظام معموله يا همان استبداد
فردى، باعث شد تا از همان اوائل تكوين نهضت مشروطه، افراد متعددى با رويكردهاى
متفاوت و گوناگون، ضمن ثبت و ضبط رخدادها و حوادث عهد مشروطيت، به تحليل و تبيين
آن نيز مبادرت كنند.
در كنار نويسندگان داخلى كه آثار متعددى را در گزارش رخدادهاى
مشروطيت پرداختهاند، از همان نخستين سالهاى استقرار حكومت مشروطه، نويسندگان
خارجى، اعم از روسى و انگليسى و