«پس از آنكه به اين ترتيب بحث خاتمه يافت، شاه به اندرون رفت و 75
تومان نقد، همراه اين پيام، براى من ارسال كرد: «به جان تو سوگند مىخورم كه در
انزلى چندين تفنگ فروختم و اين بخشى از پولى است كه از اين فروش به دست آوردم. تا
آنجا كه امكان دارد، با اين پول قناعت كن و خودت را به آنجا كه فرستاده شدى برسان.»
«پس از دريافت اين پول من اندكى فكر كردم و به اين نتيجه رسيدم كه با
اين مبلغ بسيار اندكى كه در اختيار دارم نهايت حماقت خواهد بود كه به استقبال مرگ
بروم. بنابراين، به امير بهادر جنگ گفتم، «شاه چنين به من دستور داده است. عقيده
شما چيست؟» وى پاسخ داد، «يك شاهى از اين پول را برندار. هيچ ضرورتى ندارد كه شما
برويد، زيرا در طى مدتى كه ما در زرگنده[1]
بوديم، من چندين پيام براى ترتيب اين مسئله ارسال داشتم و ظرف دو يا سه روز آينده
بايد خبر آنها به ما برسد. اگر لازم شود، شما بعدا خواهيد رفت.»
«بدين ترتيب بود كه من مجددا به حضور شاه نرسيدم. ما عازم قفقاز شديم
و با رسيدن به آنجا محمد على ميرزا يك جلسه محرمانه با برخى از قفقازيها، كه سالم
بيگ رياست آنها را بر عهده داشت، برگزار كرد كه امير بهادر جنگ نيز در آن حضور
داشت. من تصور كردم كه پيامى كه امير بهادر از آن صحبت كرده بود دارد به ما
مىرسد، و اينكه طى اين دو سه روز اين افراد اخبار را آورده بودند. پس از نيم ساعت
سالم بيگ بيرون آمد در حاليكه دستهاى كاغذ را در دست داشت، با قفقازيهاى همراه
خود رفت. امير بهادر جنگ به دنبال من فرستاده شد. من از وى پرسيدم كه علت اين ملاقات
محرمانه چه بود. وى پاسخ داد، «شاه تعدادى تلگرام نوشته است و دارد آنها را از
طريق اين افراد براى نخستوزير روسيه ارسال مىدارد تا بتواند با وى وارد مذاكره
شود.» معهذا، من شك دارم كه اين كاغذها تلگرام بوده باشند.
«بههرحال، من در آنجا شاه را ترك كرده و با امير بهادر جنگ، مجلل
السلطان و ارشد الدوله عازم پاريس شديم. در يكى از مراحل سفر به آنجا، يك شب من در
هتل با مجلل السلطان، بر سر بازى تخته نرد، مشاجره كردم. او بسيار بدزبانى كرده و
به گوش من سيلى زد. او را كتك زده و دشنام دادم.
از آن شب به بعد من طبعا داراى روابط خوبى با وى نبودم. همراهان وى
جانب او را گرفته و كتك