ميرزا محمد مىنويسد: براساس بيانات شمارى از افراد قابلاعتماد، كه
هنگام اعدام شيخ فضل اللّه حضور داشتند، داستان بوسيدن طناب دار دروغ است. وى فقط
گفت، «در روز قيامت اين افراد- يعنى قضات و اعدامكنندگان من- به خاطر اين كار به
من جواب خواهند داد. نه من يك «مرتجع» بودم و نه سيد عبد اللّه [بهبهانى] و سيد
محمد [طباطبائى] «مشروطهخواه»: مسئله صرفا اين بود كه آنها مىخواستند بر من
تفوق جويند و من مىخواستم بر آنها برترى يابم و هيچ مسئله اصول «ارتجاعى» يا
«مشروطه» در ميان نبود. گفته مىشود كه در آخرين لحظه وى اين شعر را خوانده است:
«اگر
بار گران بوديم رفتيم
اگر
نامهربان بوديم رفتيم»
سپس بدون آنكه هيچگونه احساس يا ترسى نشان دهد به اعدامكنندگان خود،
كه منتظر انجام وظيفه خويش بودند، گفت: «كارتان را انجام دهيد!» وى با عبا و
عمامهاش اعدام شد. امّا فقط ده دقيقه حلقآويز باقى ماند و سپس جسدش از دار پائين
آورده شده و به بستگانش تحويل گرديد. پسر بزرگ وى، ميرزا مهدى- كه خيرخواهانهترين
توصيف در مورد رفتار وى آنست كه گفته شود وى ديوانه بود- در پاى چوبه دار ايستاده
و به پدرش ناسزا مىگفت و به مجاهدين اصرار مىكرد كه اين كار غمانگيز را هرچه
سريعتر پايان دهند.
«من شخصا دو سال با شيخ فضل اللّه درس خواندم و مدت چهار سال به دو
فرزندش ضياء الدين و حاجى ميرزا هادى زبان عربى درس مىدادم من تمامى آنها را به
خوبى مىشناسم: آنها آقايانى خوب و رقيقالقلب بودند و من فقط مىتوانم پايان
غمانگيز شيخ فضل اللّه را به شانس بد و سرنوشت شوم نسبت دهم.
اعضاى «محكمه قضاوت على» كه شيخ فضل اللّه را محاكمه و محكوم ساختند،
عبارت بودند از:
1. شيخ ابراهيم زنجانى، نماينده زنجان.
2. ميرزا محمد، سردبير روزنامه نجات.
3. جعفر قلى خان بختيارى.
4. سيد محمد ملقب به «امامزاده»، امامجمعه فعلى، فرزند امامجمعه
فقيد.