ستار خان، كه بهنظر مىرسيد موفقيت فاسدش
كرده باشد، نوميد شده بود. يا شايد قبل از برجسته و مشهور شدن در راه بدى قرار
گرفته بود ... تصور مىكنيم كه در مورد شايستگى آقاى باسكرويل در قرار گرفتن در
رديف شهدا ترديدى نباشد، شايد شايسته بيش از آن باشد زيرا دلايل بسيار زيادى براى
نوميد شدن وى وجود داشت و با اين وصف او پابرجا باقى ماند. البته ميسيون مذهبى،
بدليل موقعيتش، از حمايت از يك آرمان سياسى، احتراز مىكرد و اقدام آقاى باسكرويل
اقدامى شخصى بود.»
يادداشت شماره 22 (در مورد ستار خان)
از اطلاعاتى كه از سوى منابع مختلف و قابلاعتماد، از زمانى كه بخش
مربوط به محاصره تبريز در زير چاپ قرار داشت، دريافت داشتهام متأسفانه ترديدى
وجود ندارد كه ستار خان طى بخش بعدى محاصره و پس از آن بهطور غمانگيزى رو به
بدتر شدن گذارد. روايت ذيل از سوى خبرنگارى ارسال گرديده كه من به قضاوت وى
اطمينان دارم و در موقعيتى قرار داشت كه مىتوانست عقيده درستى داشته باشد. من با
كمال تأسف روايت او را نقل مىكنم، امّا از آنجا كه هدف يك تاريخنويس بايد صرفا
بيان حقيقت باشد، احساس مىكنم كه حق ندارم اين روايت را مكتوم بدارم.
«در رابطه با ستار خان، اميدوارم كه شما در ستايش از وى در رابطه با
تاريخ مشروطيت راه اعتدال را پيش خواهيد گرفت. من در حاليكه يكى از ستايشگران
پرشور ستار خان بودم، به تبريز رفتم و با يك توهّم زدوده شده ديگر از آنجا بيرون
آمدم. ستار خان يك سوداگر اسب بىسواد و جاهل قرهداغى است كه در مورد مفهوم
مشروطيت چيز بيشترى از رحيم خان نمىداند. وى نوعى لوطى در تبريز بود و قبل از
كودتاى ژوئيه 1908 به عنوان يك «فدايى» ثبتنام نموده بود. هنگامى كه مبارزه در
تبريز آغاز گرديد وى شجاعت و روحيه رهبرى قابلتوجهى از خود نشان داد كه توانست
سلطه خود را بر لوطىهاى محله خويش محرز نمايد. وى خصوصياتى از كلود دووال، يك
راهزن دلير، را در خود دارد كه فاقد افكتهاى نمايشى نيز نمىباشد. اين خصوصيات
بدون ترديد وى را بسوى اقدامات مناسب در منازعه رهنمون گرديد و من نيز، همچون ديگر
افراد، آمادهام كه دين عظيم ايرانيان به او را به رسميت بشناسم. داستان مبارزه
تبريز، طى تابستان 1908، داستان غريبى است.
عملا ظرف سه هفته پس از كودتا، همه چيز به پايان رسيد. مليّون تسليم
شده بودند؛ باقر خان كه يك گردنكلفت ترسو بود، يك پرچم روسى را بر فراز منزل خود
افراشته بود؛ و رحيم خان شهر را در