بر دعاوى ايرانيها، در رابطه با رفتار خشن و
متكبرانه سربازان روسى صحّه مىگذارد. اين است متن نامه:-
( (روزهاى روسى))
«همچنانكه اين خطوط را مىنگارم، سربازان زير پنجره اتاق من با فرياد
اين آواز را مىخوانند:»-
«من با
تفنگ سرباز خود نشانه رفتم
و
اين من نبودم كه تفنگ را پر كردم.»
«در تمام روز آنها در دستههاى كوچك در اطراف
شهر پرسه مىزنند. افسران با تكبر اينطرف و آنطرف رفته و با كلاههاى مخروطى شكل
بزرگ خود به سرعت از مقابل قزاقها اسب مىرانند. امّا آنچه انسان بيش از همه در
خيابانها مىبيند، واگنهاى سبز سربازى است. آنها به بازار مىروند و جو براى اسبها
و آذوقه خريدارى مىكنند. حركت در بازار هميشه به اندازه كافى دشوار بوده است و در
واقع انسان به سمتى مىتواند برگردد: يك حالت غيرقابلتوصيف تصادم، سروصدا، تلوّن
و سردرگمى شادى وجود دارد. افراد، الاغها، اسبها، سگها، شترها همگى در يك توده
هيجانزده و پر سروصدايى مخلوط شدهاند. و اكنون به اينهمه سربازان نيز، با
واگنهاى ناهنجار خود كه با يك جفت اسب كشيده مىشوند، افزوده شدهاند.»
كنسول به مقامات نظامى توصيه مىكند باربر استخدام كنند. زيرا اينكار
بىدردسرتر خواهد بود. امّا بهنظر مىرسيد كه هيچ بودجهاى براى اين منظور اختصاص
داده نشده است. مردم همواره جمع مىشوند و به ارابههاى سربازان خيره مىگردند، و
البته نمىتوان گفت كه آن جمعيت علىالخصوص تمايل مثبتى نسبت به افراد ما دارند.
«در ابتدا، هنگامى كه سربازان در «آجى چاى» اردو زده بودند و فقط براى
كسب هيزم و نان، در دستههاى كوچك، وارد شهر مىشدند، روابط عالى بود. گفته مىشود
در روز ورود سربازان ساكنان شهر، خاصه در مناطق فقيرنشين، در مواجهه با روسها به
گرمى از آنها تشكر مىكردند و آنها را منجى مىخواندند. و اكنون، در عوض تقويت و
استحكام احساسات مساعد تبريزيها نسبت به ما، اين احساسات را به همان سرعتى كه كسب
كرديم از دست دادهايم.»
«تنها بخش نيروهاى ما كه در شهر مستقر گرديد، دستهاى از تفنگداران
بودند. يك شب، در 26 آوريل (9 مه)، عليرغم فرمان مؤكد انجمن و ستار خان مبنى بر
عدم شليك حتى فشنگهاى مشقى