«آنها دو قبضه توپ و سه قبضه تفنگ مسلسلوار را آورده، سه گروهان
سرباز (شايد چندتايى كمتر) را اعزام و آنها را در نقاط مختلف شهر مستقر ساختند.
امروز صبح شهر به يك اردوگاه نظامى تبديل شده بود. همه جا گروههايى از سربازان،
ارابههاى مملو از بار و اتاقكهاى سبز وجود داشت:
افسران سوار بر اسب در خيابان بالا و پائين مىرفتند.»
«قبلا نيز تعدادى از آنها وجود داشت، و ارابههاى سربازان هم قبلا در
طول خيابانها با صداى تلغوتلغ رفتوآمد مىكردند، امّا در آن موقع همهچيز متفاوت
بهنظر مىرسيد. سربازان با تاتارها مىخنديدند و شوخى مىكردند و تاتارها بر
ارابههاى آنها مىنشستند. امّا اكنون همهچيز ظاهرى شديدا رسمى دارد. سربازان به
يكديگر چسبيده و ساكت هستند، و از صحبت كردن امتناع مىورزند.
تاتارها گرفته هستند و صورت خود را برمىگردانند.»
«زمان آميزش مسالمتآميز بين سرباز روسى و ايرانى به سر آمده است.
بهنظر مىرسد روزهاى نگرانى فرارسيدهاند ... تمام روز سربازان كلنگ به دست ما
سرگرم نصب تلفنها در قرارگاههاى اصلى و مرتبط ساختن مواضع سربازان با ساختمانهاى
روسى و كنسولگريها بودند. به خاطر سهولت كار و براى صرفهجويى در سيم، تصميم گرفته
شد خط تلفن بهطور مستقيم از روى پشتبام خانهها كشيده شود، و اين امر فورا
سوءتفاهمات را برانگيخت. افراد ما، با عدم توجه كامل به رسوم اين كشور، تا آنجا
پيش رفتند كه داخل حياطهاى زنانه رفته، و زنان مسلمان متعصب «گبرها» را در
«اندرون» هاى خود، در مقدسترين مكان خانه كه حتى يك مسلمان غريبه نيز جرأت ورود
به آن را ندارد، مشاهده مىكردند.»
«در بعدازظهر، هنگامى كه كنسول از انجمن بازديد كرد، نمايندگان شهر
از وى خواستند از سربازان درخواست كند اندرونها را از تفتيش خود معاف سازند. بدين
ترتيب تلفن در طول خيابانها نصب گرديد و مسئوليت حفاظت از سيمها بر عهده پليس
انجمن قرار گرفت.»
يكى از افسران ما به من گفت: «من نسبت به آنها سختگير هستم، به سوى
سيم تلفن اشاره كردم و سپس دستم را روى گردن وى كشيده و گفتم: اگر شما مراقب سيمها
نشويد، ما سر خواهيم بريد. او ترسيد، به گونهاى آهسته خنديد، سپس با تفنگش
برخاست. وى گفت: بسيار خوب، اگر آنها به سيم دست بزنند، من شليك خواهم كرد.» اكنون
همه آنها ايستاده از سيمها محافظت مىكنند.
«از اوايل صبح تمامى شهر در يك حالت آشفتگى به سر برده است، گويى كه
آب به لانه