ما بين واسطه مصالحه شود و عبد دولتخواه از
قبول اين تكليف ابا كرده، لاجرم حسبالاشاره ايشان شنيدم كه در تدارك ارسال ايلچى
و ايضاح اخلاص و بندگى است. هرگاه قاصد ايشان به عتبهبوسى رويمال شود؛ اگر به عفو
و احسان عذر خواهى ايشان در معرض قبول نيفتد، محقق است كه اين بندگان را واسطه
ساخته، اگر انحراف كند باعث غوغاى كلّى مىشود و اگر مقيّد شود، خوف آن دارد كه در
معرض قبول نيفتاده خجلت كلى كشد.
در اين باب عنايت بىغايت خداوندى را مسند خويشتن تصور كرده، قطع نظر
از رد و قبول تضرّع بيشمار نمايند كه چنانچه به رافع رقعه عبوديت خواجه محمد
باكويى كه به عزم زيارت بيت الله الحرام متوجه بوده، و اين جانب را به وى اعتماد
تمام راسخ، كلمه چند زبانى سفارش رفته است كه به عزّ عرض گماشتگان درگاه گيتى پناه
رساند تا به هر وجه اشارت پربشارت رسد به آن وجه عمل نموده شود و بنده را از جمله
مخلصان و سپهسالاران خويشتن معدود فرموده، فرمانبردار و جانسپار شناسند زياده چه
گويد. حاكماند.[1] انتهى
*** روز يكشنبه بيستم. ديوان شد. چون تومانباى در هر دو دفعه كه از
اين جانب ايلچى فرستاده بود، كشت، به خصوص قضات مذاهب اربعه را كه به همراهى سفر
از براى اصلاح ذات البين رفته بودند، به قتل رسانيد، صاحبان خون كه وارث مقتولين
بودند در محضر عرف و شرع، ادعاى خون و تقاص استدعا نمودند. معذلك عربان و عشاير
به دستگيرى او اعتماد نكرده، از هر طرف اقدام به ايقاع شورش و اغتشاش مىكردند و
اهالى قاهره نيز به خيال اينكه باز سلطنت خطّه مصريه و سوريه و حجازيه به او
واگذار گرديده مىشود، اعتنا به عمال ما نمىنمودند. لهذا شرعا و عرفا قتل مشار
اليه لازم آمد. بنابرين اعلى حضرت خداوندگار فرمود كه سلطان مشار اليه را در ميدان
باب زويله كه در مركز شهر قاهره واقع است، بر دار كرده، سه روز هم در دار، تشهير
نمايند كه منكرين به قتل او قانع شوند و در روز دوشنبه بيست و يكم، حكم همايون در
حق آن پادشاه بىمملكت اجرا گرديد و دولت يكصد و سى و هشت ساله چراكسه مصر
بالكليه انقراض يافت. و در مقابله اين فتوحات، حكم شد زينت به شهر قاهره داده، شب
هم چراغانى و آتشبازى نمودند.
[دولت مماليك]
استطراد: ملك صالح نجم الدين ايوبى كه پادشاه هفتم از اكراد ايوبيّه
در مصر بود، در زمان سلطنت خود، برده زيادى از قوم ترك ابتياع و بعد از تربيت
لشكرى از آنها ترتيب داده با صليبيون فرنگ مىجنگيد و از ثمره اقدام و شجاعت فطرى
اين قوم دلير و اين لشكر