و شكى و قمق و قيساق كوهى و دشتى بالجمله از
آوازه جهانگيرى آن پادشاه و شاهنشاه معظّم- حفظه الله و ادامه لتسخير العالم-
خوشحال شده، آنچه رسم اخلاص و قاعده اختصاص بود، به جاى آورده، شكر الهى ادا كرده؛
و چون شكر ننمايد كه بعد از غلبه چالدران و مراجعت نمودن به آماسيه و از آنجا
تسخير كردن قلعه كماخ و دفع علاء الدولة ذو القدر و ضبط ممالك آن و تفويض دارائيش
به على بيگ ولد شهسوار و معاودت به تخت بخت و تدارك آرامش آن ديار و تجديد عهود
خراجگزاران از كفّار خاكسار و مكررا عزيمت ملاطيه نمودن، و از آنجا به عزّ و
اقبال و سعادت و اجلال به قتال غورى رفته، بعناية الله مغلوب و منكوب ساخته و قدم
همّت، از حلب به دمشق بازگذاشته و به اندك توقف ضبط آنچنان ممالك نموده، و به
انواع فرّ و شكوه و سپاه انبوه، قطع برارى و بوادى كرده، و به مصر قاهره در رسيده،
تومانباى و توابعش را مستأصل ساخته و جميع عربستان را به حيطه تصرّف درآورده، و
ملحق ممالك روم گردانيده، اين نوع هنر نمودن، بجز اسكندر فيلقوس، ساير سلاطين را
ميسّر نگشته است.
اميدم
چنان است از كردگار
كه
گيتىستان باشى و نامدار
على الخصوص استسعاد و تشرّف خداوندگار عالم مدار، به خدمات فايض
البركات حرمين شريفين- زادهما الله شرفا و تعظيما- كه از سلاطين سالفه، اكثرش در
تفكّر و تحيّر آن خدمت از اين جهان فانى رحلت كرده، بسيارى از ايشان را، اين دولت
دست نداده، محروم و بىنصيب ماندهاند. چه اين سعادت، عطيّهاى است از عطاياى الهى
و نعمتى است از نعم نامتناهى كه شكر آن نسبت به شكرگزارى ساير نعم، مثل نسبت مكّه
مكرّمه است به ساير اراضى مقدّسه و حق سبحانه و تعالى را وجودى كه لايق اين دولت و
مناسب اين سعادت شمرد، بلا شبهه در دنيا و آخرت، قرين عنايت سبحانى و مقارن رحمت
يزدانى گشته، آنقدر كه به فقراى آن ديار فيض آثار كه متمكّنان وادى غير ذى
زرعاند،[1] شفقت و
مرحمت نمايند، يكى صد در مقابله آن مفوّض شده، و در دنيا، خود شهنشاه جميع سلاطين
اسلاميان بوده، جمله را به جز اطاعت و فرمانبرى آن جناب كامبخش و كامياب چارهاى
نمانده است.
و بعد از اين، ساير حكام به حبل المتين انقياد و آن آستان فلك
احتشام، دست تضرّع بر زده اميدوار است كه از روى تلطّف و احسان به همگنان نگريده،
ابواب مرحمت به وجوه مطيعان گشاده، و اسباب عاطفت به جهت منقادان مهيّا و آماده
فرموده، ملتجيان را نااميد نگردانند كه شكرانه اين چنين فتوح، الطاف بىنهايت و
احسان بلاغايت است.
و غرض از اظهار اين گستاخى آن كه، چون داراى عجم و پادشاه اكرم شاه
اسماعيل صفوى از ورود نامه نامى سلطانى واقف گشته، اعلام نموده بود كه اين بنده
سعادتخواه، فى