بكشند. از براى استمالت و تقويت سنان پاشا
به ميمنه و يونس پاشا به ميسره ملحق شده، بيت:
دلاورلك
گرك ارلك دمى در
حميت
وقتى سرورلك دمى در
گفته لشكر را تشويق و تحريص به جنگ مىنمودند و با لشكر قوت تازه و
شوق بىاندازه مىدادند. از دو طرف، توپها مثل اژدر از دهان آتش را فوارهوار
فشانده گلولهها را مانند تگرگ بر سر محاربين مىريختند. گوشها از صداى رعد، مثال
توپ و تفنگ كر و چشمها از گرد و غبار سم ستور و دود بارود، كور شده، پدر از پسر،
برادر از برادر بىخبر بودند. اين وضع تا وقت عصر دوام كرد. زمين مرج وابق از خون
مقتولين لالهگون و جابجا از كشتهها پشتهها حاصل شد. قدرى از عصر گذشته بود كه
نسيم فوز و ظفر از جانب لشكر عثمانى تسنّم نموده، مصريان انهزام يافتند. در اين
معركه، سلطان مصر را يكى از صاحب منصبان عثمانى، مرده بدست آورده، سرش از بدن جدا
نموده، آورد، به زير پاى اسب سلطان انداخت.
حضرت خداوندگار كه رأس مقطوع آن پادشاه پير هشتادساله را ديد، بسيار
گريست و در غضب شده، فرمود كه آن صاحب منصب را بكشند كه چرا سر اين پادشاه را
بريده است؛ زيرا حقارت به سلاطين در قوانين مدنيت خلاف و از براى رعيّتزاده
جسارتى است بسيار بزرگ؛ اما وزرا و امرا خودشان را به پاى سلطان انداخته، او را از
قتل رهانيدند؛ ولى حكم شد كه او را از منصب ديوانى مؤبّدا معزول كرده، همان روز از
اردو بيرون كنند.
بعد حكم شد، نعش آن پادشاه را جسته ديدند در هيچ جايش زخم نداشت. بعد
از تفتيش معلوم گرديد كه باد گلوله او را از اسب به زمين زده و در آن هنگام يكى از
وريدهاى قلب او گسيخته، سبب فوت آن پادشاه شده است. بنابرين نعش آن پادشاه را با
سرش در جايى گذاشتند كه بعد از حشر و نشر، او را به حلب برده، دفن نمايند؛ ولى
جنديان فرصتى به دست آورده، نعش آن پادشاه را از آنجا برداشته با خودشان بردند. هم
در اين جنگ از امراى چراكسه مصر، سودون عجمى امير بزرگ، سيباى ملكالامراى شام،
جانبردى نائب طرابلس شام، طرباى حاكم صفد، ارسلان بيگ ولد پير، بوداق نائب حمص و
از امراى لشكر بيبرس، سودون قانصو آقباى طويل ميرآخور، تومانباى حاجب ثانى و از
امراى چهل مردى، امير سدود، قورقماس امير قانياد، جانى آقباى مماى، جانبردى، طاش
تيمور تومانباى احمديه، خزانهدار طراباى يوسفى اوركماس سيفى بر سباى و از امراى
دهمردى، امير قانصو، امير براش، مغولباى، ارديش، سيباى، مصرباى، بردى بيگ و كاشف
الشرقية و غير از اينها پنجاه شصت نفر نيز از اربعينات و عشروات و كيلار خاصّه در
ميدان معركه مقتول افتاده بودند. بقية السيف نيز تعاقب گرديده، صرف نظر از
مقتولين، به قدر دو هزار نفر هم از چركسان اسير گرديد و آنها كه از اسارت و قتل
رهايى جستند، در جايى درنگ نكرده به مصر رفتند و در آنجا ديودار بزرگ تومانباى را
بر تخت سلطنت نشانده بيعت نمودند و شروع به جنگ و جدال كردند كه تفصيل آنها نيز در
موقع خود معروض خواهد افتاد.