بسم الله الرحمن الرحيم و به ثقتى ستايش و ثنا سزاوار درگاه الوهيّت
اكتناه حضرت قيّوم توانا و داناست كه در آن غير منقسم انقلابى درين دير فنا ظاهر و
هويدا مىنمايد كه اعقل عقلاى سياسيّون و اعلم علماى مادّيون انگشت تعجّب در دهان،
در درياى بىپايان تفكّر مبهوت و حيران، و در بيداى تحيّر مبهوت و سرگردان مىشود.
طفل در آب به دست آمده را منجى يك قوم جبان معيّن فرموده، ارشد و
اشجع فراعنه را از اعجاز يد بيضا و از عصاى
«حَيَّةٌ تَسْعى»[1] او عاجز و همان قوم ذليل را بر اقوياى عمالقه فائز مىگرداند.
يتيم امّى را از ميان يك قوم وحشى سوسمار خوار و اصنامپرست جهالت
شعار، برگزيده، تاج لولاك [ما خلقت الأفلاك] رسالت و تخت و ما أرسلناك نبوّت به
او مىبخشد و مأمور به اعلاى كلمة الله و موفّق به هدايت چندين كرور گمراه را به
طريق فلاح لا اله الّا الله فرموده، سدّ سديدى در پيش سيلاب بنيانكن تصنيم و
تشريك و تثليث مىكشد.
پادشاهى است كه نه شريك دارد و نه نظير. شاهنشاهى است كه نه جانشين
دارد و نه وزير.
حاكم قادر على الاطلاقى است «فَعَّالٌ لِما
يُرِيدُ».[2] حاسم عادل
در احقاقى است كه زبان چراگويان را با تيغ لا يُسْئَلُ
عَمَّا يَفْعَلُ[3] بريد.
تحيّات زاكيات لايق پيغامبرى است كه سكّان فيفاى بداوت و جهالت را به
شربت گواراى مدنيّت اسلاميّت سيراب كرده، از براى انقلاب قلوب معيوب، مغان و
مشركان به اطراف جهان روانه داشت.
سلام رحمت فرجام بر آل و اصحابش باد كه هر يكى در آن انقلاب، مصدر
خدمات مستوجب الفخر و المباهاة گرديده، نام نيكو در عالم تاريخ و سير گذارده، به
حيات ابدى و رحمت سرمدى نايل گشتند.