responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : انقلاب الاسلام بين الخواص و العوام نویسنده : اسپناقچى پاشازاده، محمدعارف    جلد : 1  صفحه : 152

قاپوجى‌باشى نصب گرديد و قوجى بيگ در جاى بهرام آقا باشى علوفه‌چيان شد. سنان چلبى از معزولين كدخداى قاپوجيان، آقاى جوانان سپاهى نصب گرديد و بالى بيگ يك‌چشم سلحدارباشى؛ يعنى باشى فراشان خلوت شد.

در همين روز، تبدلات در حكومات ولايت به وقوع پيوست و حكم شد كه تمامى امرا با لشكر خودشان، در اول نوروز سلطانى، آماده در قصرهاى حكومات منتظر امر ثانى باشند.

لهذا احكام به جميع امرا و حكام شرف صدور يافت. روز بيست و پنجم ديوان شد. باز در حكومات ولايات اجراى تبدّلات گرديد. بايزيد چلبى در جاى محمد چلبى روزنامه‌نگار و در جاى او عمر چلبى و به جاى او قره‌بالى چلبى و در جاى او هم اسكند چلبى روزنامه‌نگار گرديدند.

روز بيست و ششم ديوان شد. باز در حكومات ولايات تبدلات اجرا گرديد و حكم شد كه در نوروز سلطانى، تمامى كشتى‌ها مهيّاى سفر باشند.

وقايع شهر ذي قعدة الحرام سنه 921

روز دوم ديوان شد. حضرت خداوندگار از وزرا رنجيدند و حكمى سخت شرف صدور يافت كه هر زن و دخترى از شاهزاده خانم‌ها كه شوهر مى‌خواهند يا قابل شوهرند، براى خودشان شوهر انتخاب كرده، به صدر اعظم اطلاع دهند.

يكى از لطيفه‌نگاران عثمانى نوشته است كه شبى سلطان سليم، از تفكر كارهاى دولتى نتوانست بخوابد. از ما بين- خلوت- اندرون شد. از جلو اطاق‌هاى خواهرانش عبور مى‌كرد كه صدايى شنيد؛ گوش داد، شنيد كه خواهرانش در اطاق خواهر بزرگشان جمع شده، با همديگر صحبت شوهردارى مى‌كنند. خواهر بزرگش به جواب آمده، گفت: كاش خداى همديگر صحبت شوهردارى مى‌كنند. خواهر بزرگش به جواب آمده، گفت: كاش خداى تعالى ما را هم ذكور خلق مى‌كرد و بعد از پدر، مثل برادران ما را [هم‌] به قتل رسانيده، از كشيدن اين ذلّت رهايى جسته بوديم! اين چه زندگانى است كه ما داريم؟ گويا برادر ما از حديث منيف «لا رهبانيّة فى الإسلام» بى‌خبر است؛ زيرا اگر اطلاع مى‌داشت، قدرى ما را و همخوابگان خود را به ياد مى‌آورد.

از خزانه‌دار اوسته منقول است كه صبح زودى بود. خواجه‌باشى دستخطى به دست من داد كه به خواهر بزرگ سلطان بدهم. گرفته اطاق شاهزاده خانم داخل شده، ديدم كه نماز صبح را ادا مى‌نمايد. صبر كردم تا از نماز فارغ شدند. دستخط را على العاده بوسيد، بر سر نهاد. بعد از پاكت كه برداشت و نگاه بر خطش افكند. مثل بيد لرزيد و مغشيّا افتاد. كنيزها رسيدند، مشغول به بيدارى او شدند.

در آن بين، نظرم به دستخط كه زمين افتاده بود، افتاد. ديدم اين چند كلمه نوشته شده بود:

خواهر! سليم حديث «لا رهبانيّة فى الإسلام» را آن روز كه بالغ شد مى‌دانست، اما آن را

نام کتاب : انقلاب الاسلام بين الخواص و العوام نویسنده : اسپناقچى پاشازاده، محمدعارف    جلد : 1  صفحه : 152
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست