سبب انقراض دولت با اين عظمت و قدرت
بايندريه و باعث استقلالى دولت شيخيه صفويّه و ظهور معادات سلاطين اسلاميّه را به
وجه لايق فهمانيدن است، لازم دانسته شد كه شاه اسماعيل را تا به سال نهصد و پنج كه
تاريخ خروج مشار اليه است، مشغول به شيخبازى و عرفانبافى در لاهيجان گذاشته،
اطلاع مختصرى هم از احوال بىمآل شاهزادگان و خوانين بايندريه داده شود.»[1] با اين حال، همان گونه كه خوانندگان
گرامى ملاحظه خواهند فرمود، بخش اخير كتاب درباره سلطان سليم، به ويژه فتح مصر است
كه به دليل ترجمه يك متن دست اول، ارزش زيادى دارد.
به احتمال، هدف وى از نامگذارى اين كتاب به انقلاب الاسلام يا انقلاب
فى الاسلام آن است كه نشان دهد با پيدايش صفويه و جنگهاى عثمانى- صفوى يك دگرگونى-
از نوع منفى آن- در دنياى اسلام پديد آمد. وى در ادامه شرحى كه از جنگهاى عثمانى-
صفوى به دست داده مىنويسد: «حركات مستبدّانه و خيالات جهانگيرانه اين دو پادشاه
بزرگ، قوّت و قدرت فاتحانه دولتين را در خارج مقصود حقيقى به مصرف برد و به ميان
عالم اسلاميت، نقار كلّى انداخته، سبب پريشانى و خسارت و باعث گرفتارى مذلت و
حقارت عالم اسلاميّت گشت.»[2] اين مطالب
در اوج بحران ايجاد شده در دولت عثمانى و پيدايش «مسأله شرقيه» مطرح شده است كه در
نهايت به نابودى كامل دولت عثمانى انجاميد و مؤلف كاملا به آن توجه داشته و كتابش
را با همين مسئله پايان داده است. مىدانيم كه كلمه انقلاب، در دوره مشروطه، كما
بيش بار منفى داشته و بيشتر به نوعى هرج و مرج اطلاق مىشود؛ گرچه به معناى تحول
بنيادى نيز بكار مىرفته است. مهمتر آن كه كلمه انقلاب در عربى، از اساس به معناى
مصطلح آن در فارسى نيست. بنابراين، اين تركيب، تركيبى فارسى- عربى است. در اين
صورت، چه «فى» در نام كتاب باشد چه نباشد، چندان تفاوتى ندارد.
مقصود مؤلف از خواص و عوام، بايد همان اصطلاح عامه و خاصه، يعنى سنّى
و شيعه باشد.
وى در جاى ديگر نيز «مقصود از نوشتن اين تاريخ» را «اظهار حقيقت جنگ
منحوس چالدران» دانسته است. ما به تناسب و البته به اختصار، به بررسى برخى از
ديدگاههاى او كه در آنها به نوعى دچار تناقض نيز شده، پرداختهايم. عارف از
يكسو، با توجه به كشتارهاى سلطان سليم كه مؤلف رقم دويست و پنجاه هزار را براى آن
آورده، احساس مىكند كه قدرت دفاع از او ندارد؛ و از سوى ديگر، از وى به عنوان
بسطدهنده دنياى اسلام و تلاش در راه ايجاد يك خلافت بزرگ اسلامى، به نوعى تمجيد
مىكند. در برابر، از شاه اسماعيل كه تلاشى چشمگير در رواج تشيع داشته، به احتمال
بسيار قوى، به دليل گرايش مذهبى سنّى خود، سخت نكوهش كرده و در اين زمينه، به
منابع عثمانى كه طبعا دشمن شاه اسماعيل بودهاند، تكيه كرده است.
دشمنىها و اخبارى كه وى درباره اسماعيل نقل كرده، همه بايد مورد
بازبينى قرار گرفته و بر اساس متون اصيل صفوى، ارزيابى شود.