نام کتاب : اختران فقاهت بررسى زندگى علمى و سياسى گروهى از علماى سده اخير نویسنده : انصارى قمى، ناصر الدين جلد : 1 صفحه : 358
نمىشدند و اگر برمىخاستند، مىدانستند آن روز درس تعطيل است؛
اما طلاب در اثناى درس در مقابل هيچكس بلند نمىشدند. ولى حاج آقا رضا همدانى در
برابر همه شاگردانش، تمامقد برمىخاست- ولو در اثناى درس بود- او بلند مىشد
درحالىكه دفترى كه از روى آن مىخواند در دستش بود، و باقى طلاب نشسته بودند.
او لوازم و نيازهاى زندگىاش را خود مىخريد و كارش را بر عهده
ديگران نمىنهاد. روزى او را در دكان قصابى ديدم كه مىخواست گوشت بخرد و اين در
ايام زيارتى بود و قصاب مشغول گوشت فروختن به زائران بود، و ملتفت ايشان نمىشد و
خدا مىداند كه پيش از آمدن من، چقدر آنجا ايستاده بود؟ پس، من به قصاب با صداى
بلند گفتم: به شيخ هم گوشت بده. اما آقا فرمود: اشكالى ندارد. گفتم: چرا اشكال
ندارد؟
مىخواهد به شما آخر همه مردم گوشت بدهد. پس، قصاب معذرت خواست و
براى او وزن كرد و پس از استاد هم، به من گوشت داد و اگر من نرفته بودم، حال او
مانند حال دختران شعيب عليه السّلام مىشد (كه صبر مىكردند تا همه مردم به
گوسفندانشان آب دهند و بروند تا نوبت به آنان برسد).
روزى او را ديدم كه مىخواست هيزم بخرد. به او گفتم: جناب استاد! به
ديگرى بگوييد تا برايتان هيمه و هيزم بخرد. فرمود: من روش خود را عوض نمىكنم و
اين زمانى بود، كه او مرجع تقليد مردم به شمار مىرفت.
زمانى، من با دوستانم براى زيارت كربلا پياده مىرفتيم. ايشان ما را
ديد و به ما فرمود: من براينحال شما و پياده رفتنتان غبطه مىخورم و آرزو مىكردم
كه اگر قدرت داشتم همراه شما پياده براى زيارت مىرفتم.[1]
سادهزيستى
زهد او پس از گذشت ساليان بسيار از زندگىاش، هنوز زبانزد همگان است.