اين سخنان،
آنچه را كه ما به آن دست يافتيم تقويت مىكند؛ اينكه اجتهاد- به معناى امروزىاش-
در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله حجّت نبود، و بعدها به دستِ ابوبكر و عمر و
كسانى كه مسير آن دو را پيمودند، تكامل اصطلاحى يافت؛ و اين كار بدان جهت روى داد
كه نيازمند احكام بودند و بر همه احكام و وجوه استدلال در آنها، احاطه نداشتند.
***
اكنون به
اصل بحث بازمىگرديم تا موضع عمر را نسبت به صحابه و موضع صحابه را نسبت به عمر،
بشناسيم.
پيش
از اين، برخورد عمر را با ابن مسعود دريافتيم؛ همان صحابىاى كه عمر او را با
عمّار سوى كوفه فرستاد تا امور دين را به ايشان بياموزاند و به كوفيان نوشت كه:
ابن
مسعود و عمّار از اهل بدرند و از اصحاب شرافتمند پيامبر صلى الله عليه و آله، به
آنان اقتدا كنيد و سخنشان را بشنويد، من عبدالله بن مسعود را به جاى خويش برايتان
برگزيدم[1].
نگرش
او با ديگر صحابه نيز چنين بود.
آرى،
عمر صحابى بزرگى چون ابن مسعود را زندانى ساخت وبازخواست نمود بدان جهت كه به نشر
احاديث پيامبر صلى الله عليه و آله مىپرداخت و سخنانِ آن حضرت را زياد بر زبان
مىآورد.
همين
برخورد عمر بود كه عثمان را جرى ساخت موضع شديدترى در برابر ابن مسعود بگيرد؛ او
را از نقل حديث باز داشت و از قرائت مصحفش نهى كرد (در حالى كه رسول خدا تأكيد
مىكرد: به قرائتِ ابن امّ عبد- يعنى ابن مسعود- قرائت كنيد) و ابن مسعود را چهل
تازيانه زد[2] و بعضى از
دندههايش را شكست و كار به جايى رسيد كه وى فوت كرد و غريبانه دفن شد.
[1] . الطبقات الكبرى 8: 6؛ تذكرة الحفّاظ 1: 14؛ معتصر
المختصر( اثر ابى المحاسن) 2: 314.