ميوه باغ احمد مختار
لاله داغ حيدر كرار
چون كند جاى در ميان قريش
رود از فخر بر زبان قريش،
كه: بدين سرور ستوده شِيم[1]
به نهايت رسيد فضل و كرم
ذروه عزت[2] است منزل او
حامل دولت است محمل او
از چنين عز و دولت ظاهر
هم عرب هم عجم بود قاصر
جد او را به مسند تمكين
خاتمالانبياست نقش نگين
لايح[3] از روى او فروع هدى
فائح[4] از خوى او شميم وفا
طلعتش آفتاب روز افروز
روشنايى فزاى و ظلمت سوز
جد او مصدر هدايت حق
از چنان مصدرى شده مشتق
زِ حيا نايدش پسنديده
كه گشايد به روى كس ديده
خلق از او نيز ديده خوابانند
كز مهابت نگاه نتوانند
نيست بى سبقت تبسم او
خلق را طاقت تكلم او
در عرب در عجم بود مشهور
گو ندانش مغفلى مغرور![5]
همه عالم گرفت پرتو خَور
گرضريرى[6] نديد، ازآنچه ضرر؟
شد بلند آفتاب بر افلاك
بوم از آن گر نيافت بهره، چه باك؟
بر نيكو سيرتان و بدكارانن
دست او ابر موهبت باران
فيض آن ابر بر همه عالم
گر بريزد نمى، نگردد كم
هست از آن معشر[7] بلند آيين
كه گذشتند ز اوج عليين
حب ايشان دليل صدق و وفاق
بغض ايشان نشان كفر و نفاق
[1] - شيم: جمع شيمه. خويها، عادتها.
[2] - ذروهى عزّت: ذروه- بلندترين نقطه كوه يا ستيغ آن. بلندترين نقطه ارجمندى و عزيزى.
[3] - لايح: روشن، آشكار.
[4] - فائح: بوى خوش دهنده.
[5] - مغفّل مغرور: نادان گول متكبّر.
[6] - ضرير: كور، نابينا.
[7] - معشر: صيغهى اسم مكان است. گروهى از دوستان و خويشان كه در جايى به رفق به عشرت و معاشرت پردازند.