آئينه را «ما به ينظر» خواندهاند؛ ولى
آنچه در آن منعكس مىگردد «ما فيه ينظر» ناميده مىشود. وقتى انسان در آئينه به
صورت خود مىنگرد آئينه را نمىبيند ولى آيا انسان مىتواند بدون وجود آئينه صورت
خويش را مشاهده نمايد؟ آنجا كه صورت ديده مىشود آئينه ديده نمىشود ولى آيا نديدن
آئينه به معنى نبودن آن است؟
صناعت منطق آئينهاى است كه صورت فلسفه
در آن منعكس مىگردد. آنجا كه فيلسوف به فلسفه مىنگرد منطق را نمىبيند ولى آيا
بدون منطق مىتوان به فلسفه نگريست؟ در اين مقدمۀ كوتاه اگر از
عهدۀ بيان و تقرير آنچه مىخواستهام بگويم، برآمده باشم، عذر خود را در مورد
اختلاط ميان قواعد، موجه جلوه دادهام. در مورد تفاوت بين قاعدۀ كلامى
و قاعدۀ فلسفى سخن بسيار گفته شده است. ولى آنچه مىتواند سخن را در اين باب
كوتاه كند و به هرگونه گفتگو خاتمه بخشد اين است كه گفته مىشود:
فلسفه، هر اندازه پيراسته و خالص باشد،
هنگامى كه در حوزۀ حيات مذهبى هويدا مىگردد رنگ دين بخود مىگيرد و بوى آئين منتشر مىسازد.
كسانى كه حتى در باب پيدايش علوم، گزينش را عنصر اساسى بهشمار مىآورند مسئلۀ بىطرف
بودن فلسفه را به شدت مورد انكار قرار مىدهند. نمايش حقايق در آنگونه از علوم كه
با زندگى و رفتار انسان سروكار دارند، لزوما تأثير فعال شخصيت آدمى را آشكار مىسازد.
بطور مثال در مورد تاريخ گفته مىشود مجموعۀ اسناد و آثارى كه از زمانهاى
گذشته بجاى مانده است، مواد خام علم تاريخ را تشكيل مىدهد. هنگامى كه يك مورخ
مواد خام علم تاريخ را بدست مىآورد اگر بخواهد تنها يك واقعهنگار نباشد، ناچار
بايد دست به گزينش زده و انتخاب خويش را آشكار نمايد. در اينگونه گزينشهاست كه
علم تاريخ از تمام شخصيت مورخ اثر پذيرفته و خلوص عينيت خويش را از دست مىدهد.
گروهى از اين فراتر رفته و اين سخن را در مورد علم تجربى نيز كه در اصطلاح «دانش
ناب» ناميده مىشوند، صادق دانستهاند. صحت يا سقم اين سخن را مىتوان در جاى ديگر
مورد بررسى قرار داد. آنچه اكنون در اينجا مىتوان گفت اين است كه: فلسفه، جهانبينى
انسان را تشكيل مىدهد؛ در اين جهانبينى اگرچه انسان جهان را آنچنانكه هست مىبيند،
ولى آيا جهان را جز در وجود انسان مىتوان ديد؟