نام کتاب : شرح اصول فقه نویسنده : محمدى، على جلد : 1 صفحه : 31
همان معنا در هنگامى كه آن معنا مستقلا
منظور نظر مستعمل باشد كه در اينجا بايد اسم به كار ببرد؛مثلا مفهوم
كلى«ابتدائيت»يك معناست،ولى دو لفظ براى او وضع شده:يكى لفظ«الابتداء»(اسم)و يكى
لفظ«من»(حرف).اما اولى براى آن معنا وضع شده به منظور اينكه در آن معنا وقتى كه
مستعمل،آن معنا را مستقلا ملاحظه مىكند، استعمال شود؛مثلا مىگويد«ابتداى هر كارى
از انتهاى آن بهتر يا سختتر است»كه اينجا خندهدار است بگوييم:«من از الى بهتر
است يا سختتر است».و دومى به منظور اينكه استعمال شود در همان معنا وقتى كه
مستعمل،آن را به عنوان«حاله لغيره»ملاحظه مىكند وضع شده است.مثل«سرت من البصرة
الى الكوفة»كه حالت ابتدا يا انتهاى سير را مىخواهد بيان كند.به عبارت ديگر،مبتدا
منه و منتهى اليه سير را مىخواهد بازگو كند.پس استقلال و عدم استقلال،در اصل
موضوع له دخيل نيست، بلكه مربوط به مقام استعمال است.
2.جمعى برآناند كه حروف براى هيچ معنايى وضع نشدهاند،بلكه صرفا يك سلسله
علامتها و نشانههايى هستند كه كيفيت و خصوصيتى را در مدخول خودشان دلالت مىكنند.
توضيح علامت بودن
مثلا خانه داراى دو نوع اعتبار و ملاحظه
است:
الف.گاهى خانه را به عنوان اينكه يك عين
خارجى معين است در مقابل ساير اعيان ملاحظه مىكنيم.به اين اعتبار،مدلول كلمۀ«الدار»همان
بناى خارجى است و به اين اعتبار،مبتدا واقع مىشود و مىگوييم«الدار الزيد»يا«اما
الدار فقد سكنت».
ب.گاهى خانه را به عنوان ظرف بودن براى
وجود زيد ملاحظه مىكنيم و مىگوييم زيد در خانه است كه خصوصيت ظرفيت را براى دار
اعتبار كردهايم.اگر كلمۀ الدار بخواهد اين خصوصيت را بفهماند،محتاج به علامتى است و آن علامت،
همان حرف«فى»است.پس فى علامت آن است كه از دار،اين معناى ظرفى اراده شده و الا خود
فى دلالت بر معنايى نمىكند.
تنظير:مثل حروف،مثل علامتهاى مختلف
اعرابى است(كالرفع و النصب
نام کتاب : شرح اصول فقه نویسنده : محمدى، على جلد : 1 صفحه : 31