چين،
همانگونه كه از نماد و توتم اژدهاى آن برمىآيد، آميزهاى است كه از ويژگىهاى
متعدد كه بسيارى از مسحور پيچيدگى، انعطافپذيرى، پيوستگى، نوآورىها، جذابيت
فرهنگى، ايستايى طولانى و توانايى در تنازع بقاى خود ساخته است. دانشجويان و
پژوهشگران، چين را به مثابه آزمايشگاهى براى علوم اجتماعى قلمداد مىكنند.
به
طورى كه وقتى پاى صحبت از چين در ميان باشد، امكان طرح هر پرسشى در زمينه مسايل
اجتماعى وجود دارد و از اين رهگذر به دادههاى تجربى وسيعى مىتوان دست يافت كه
ملاك و معيارى براى ارزشيابى نظريهپردازىها قرار گيرد(Little
,9891 ,3) . از ديدگاه
صاحبنظران سياسى، چين نمونهاى بسيار موفق از جهشى چشمگير در عرصه نظريه سياسى
تطبيقى به شمار مىآيد. ولى، على رغم اين همه پتانسيل آشكار و مشهود، مطالعاتى كه
از ديرباز درباره چين به عمل آمده، فاقد تجزيه و تحليل نظرى بوده است و به رغم
تحقيقات وسيعى كه تا كنون درباره چين صورت گرفته است، پژوهشگران نسلهاى متمادى
است كه شاهد نوعى «نپختگى» و توسعهنيافتگى در مطالعات به عمل آمده پيرامون چين
بودهاند.
( Tang
Tsou. 7691, Harding 4891, Perry 9891, Goldstein )
بيشتر
مدلهاى تحليلى «عاريتى»، در نشان دادن ويژگىهاى منحصر به فرد چين، آنچنان كه
بايد و شايد، نتيجه رضايتبخشى به دنبال نداشتهاند و اين در حالى است كه صرف
مطالعه امور سياسى چين نيز نتوانسته است به ارايه نظريههاى قابل قبولى، چه براى
محققان چينى و چه براى ساير دستاندركاران علوم تطبيقى، منجر شود(Perry
9891 ,585 ,975) .
از
ديدگاه نوشتار حاضر، شايد اشكال مربوط به مطالعات به عمل آمده درباره چين، از عدم
درك عميق و صحيح نسبت به ساختار سازمانى داخلى چين ناشى شده باشد.
على
رغم آن همه حملات عظيم از سوى بيگانگان، جنگهاى خونين و مرگبار داخلى و وقوع
انقلابهاى «تكاندهنده» و بنيادين، روابط بين سه نهاد انسانى، اقتصاد، حكومت و
حيات اجتماعى در چين طى حداقل دو سده اخير، همچنان تقريبا دستنخورده باقى