نویسنده (ها) :
بخش ایران شناسی
آخرین بروز رسانی : دوشنبه 2 دی 1398 تاریخچه مقاله
آزَرْمیدُخْت [āzarmīdoxt]، دختر خسرو پرویز ساسانی و نوادۀ انوشیروان که چند ماهی شاه ایران بود (630م). وی به اختلاف روایات از 4 ماه تا یک سال و 4 ماه سلطنت کرده است (نک : فردوسی، 9\ 307- 308؛ مقدسی، 173؛ بیرونی، 122؛ ابوعلی مسکویه، 144؛ یعقوبی، 173؛ حمزه، 14؛ مسعودی، 310). آزرمیدخت زمانی به پادشاهی انتخاب شد که ساسانیان به سبب جنگهای طولانی و ضعف بنیۀ مالی کشور، در سراشیب سقوط افتاده، و سران کشور از یافتن فردی شاخص و مقتدر در میان خاندان سلطنت، برای جانشینی خسرو دوم درمانده بودند؛ به خصوص که شیرویه پسر خسرو پرویز، پس از مرگ پدر، 17 تن از برادران خود را کشته بود (ابن اثیر، 1\ 497؛ نولدکه، 542). در مدت 4 سال (628 -632م) حدود 10 تن به سلطنت رسیدند (باوزانی، 69) که بیشتر آنان به توطئۀ درباریان و شاهزادگان بازمانده کشته شدند. از جمله اینان پوراندخت (ه م)، خواهر آزرمیدخت بود که مدت کوتاهی پس از انتخاب به سلطنت به قتل رسید (کریستنسن، 521). پایتخت آزرمیدخت تیسفون (مداین) بود (طبری، 2\ 232؛ ابن اثیر، 1\ 500). تقریباً همۀ مورخان اسلامی او را به زیبایی ستوده (مثلاً نک : همانجا؛ نیز بلعمی، 1202)، و از او با لقب «عادله» یاد کردهاند (بیرونی، همانجا؛ نیز نک : خوارزمی، 104؛ ثعالبی، 736). در مجمل التواریخ و القصص آمده است که نام اصلی او خورشید بوده (ص 37؛ نیز نک : یوستی، «نامنامه...»، 54)، اما پدرش او را آزرمی میخوانده است. گویند آزرمیدخت چون بر تخت نشست، چنین گفت: «روش ما همان روش پدر ما خسرو پیروزمند خواهد بود و اگر کسی با ما به خلاف برخیزد خونش بریزیم» (نولدکه، 547- 548). وی زنی مقتدر بوده است، چنانکه حتى برای خود وزیری انتخاب نکرد و به رأی و تدبیر خویش حکومت میراند (بلعمی، همانجا؛ میرخواند، 1\ 804). رواج توطئۀ ناشی از کوتاه بودن زمامداری شاهان ساسانی پس از خسرو پرویز، همچنین ناشناس بودن شاهزادگانی که یکی پس از دیگری و گاهی همزمان با یکدیگر به سلطنت میرسیدند، سبب پیدایش افسانههایی دربارۀ این شاهان شده است. یکی از این شاهان آزرمیدخت است که شاید به این سبب که او از نادر زنان جهان باستان است که به سلطنت کشوری پهناور رسیده است، تقریباً در گزارشهای همۀ مورخان سدههای نخستین اسلامی به او پرداختهاند. در هیچ کدام از مآخذی که به آزرمیدخت پرداختهاند، خبر چندانی از فعالیت سیاسی و اجتماعی این شاه ساسانی به چشم نمیخورد و بخش مهمی از این گزارشها، به داستان عشق فرخ پسر هرمزد به او و توطئۀ قتل این سردار به دست آزرمیدخت اختصاص یافته است. ظاهراً گزارش طبری (2\ 232-233) و ابن اثیر (همانجا) منشأ همۀ گزارشهای بعدی شده است: فرخ پسر هرمزد، اسپهبد خراسان که شیفتۀ آزرمیدخت بوده است، به او پیغام میدهد که او را به همسری خویش بپذیرد. آزرمیدخت که از او بیم داشته است، پاسخ میدهد، چون ازدواج ملکه با وی روا نیست، بهتر است که فرخ پنهانی به دیدار او برود. فرخ نیز چنین میکند و خود را به مداین میرساند و شبهنگام روی به کاخ مینهد، اما بیآنکه ملاقاتی رخ داده باشد، به دست محافظان شاه گردن زده میشود و روز بعد سپاهیان او سردار خود را جلو در کاخ سلطنتی کشته مییابند و چون از زنخواهی سردار خود آگاه بودند، تعرضی نمیکنند، اما پسر فرخ که در حوادث جنگ میان ایرانیان و اعراب به نام رستم فرخزاد خوانده شده است، به خونخواهی پدر از خراسان به مداین لشکر میکشد و پس از تصرف دربار، آزرمیدخت را به قتل میرساند و یا او را زهر میخوراند (همانجاها؛ نیز نک : بلعمی، 1202-1206؛ ابن بلخی، 110) و یا به قول ابن اثیر (همانجا) چشمهای او را میل میکشد (قس: راولینسن، 544). ابن اثیر در جای دیگر ماجرای برکناری آزرمیدخت را به گونۀ دیگری نقل میکند (برای تفصیل، نک : 2\ 434-435): ایرانیان غافل از پیشروی مسلمانان، سرگرم کشاکشهای حکومتی بودند. هنوز چیزی از انتخاب شاپور پسر شهریار به سلطنت نگذشته بود که آزرمیدخت بر او شورید و او را با فرخزاد بکشت. پوران به پادشاهی برخاست وگزارش کار به رستم پسر فرخزاد نوشت و از او یاری خواست. رستم به پایتخت حمله برد و سپس آزرمیدخت را کور کرده، مجدداً پوران را به شاهی برگزید. از سرنوشت بعدی آزرمیدخت خبری نیست و با توجه به اینکه رستم فرخزاد دعوی سلطنت نکرد و تا پایان حکومت ساسانیان، به رغم دست به دست شدن مکرر سلطنت (نک : یوستی، «تاریخ...»، II\ 545)، سردار سپاه ایران ماند، بعید نیست که ماجرای آزرمیدخت با فرخ پسر هرمزد آبشخوری واقعی داشته باشد (نک : نولدکه، 591). در مجمل التواریخ آمده است که آزرمیدخت در ناحیۀ اسدآباد قصری به نام «آزرمیدخت اندر هامون» و نشستگاهی بزرگ بر سر تل ساخته بوده است که در زمان تألیف کتاب، ویرانههای آن هنوز برجای بوده است (ص 83). شاید این قصر همان باشد که یاقوت نیز به آن اشاره کرده است (1\ 233). از بناهای دیگر منسوب به آزرمیدخت آتشگاهی است در ده قرطمان روستای ابخاز (حمزه، 42). گزارشهای مجمل التواریخ و حمزۀ اصفهانی دربارۀ این بناها، به سبب کوتاهی فرمانروایی آزرمیدخت و هرج و مرجهای داخلی، دور از حقیقت به نظر میآیند. امکان دارد که ساختمان این بناها در زمان او به پایان رسیده باشند (نک : نولدکه، 590-591). در مآخذ آمده است که آزرمیدخت پیراهنی سرخ و منقش و شلواری آسمانگون و مرصع بر تن میکرده، و تاجش سرخ بوده است و به هنگام نشستن بر سریر، تبرزین در دست راست میگرفته، و دست چپ را بر تیغ تکیه میداده است (مجمل التواریخ، 37- 38؛ حمزه، 42). از آزرمیدخت چند سکه برجای مانده است: دو سکه از مجموعۀ کوریه که در سال نخست حکومت وی، در ضرابخانۀ ویسپشادخسرو ضرب شده است؛ دو سکۀ دیگر که تیمسار پیروزان بر آنها دست یافته است. یکی از این دو سکه در ضرابخانۀ ویسپشاد (تصویر 507) و دومی که تاکنون منحصر به فرد مانده است، در ضرابخانۀ شیرجان، احتمالاً شیراز (تصویر 508) ضرب شده است، 6 نمونۀ دیگر در مجموعۀ مورگان (تصویر 570) موجود است که 5 تای آنها در ضرابخانۀ ویسپشاد خسرو و ششمی در شیراز ضرب شده است (برای تصویرها، نک : مشیری، II\ 203-204)، دو سکه نیز در کتابخانۀ ملی پاریس نگهداری میشود و همچنین سکۀ دیگری که در اختیار فروغی بوده است ( ایرانیکا، III\ 190).
مآخذ
ابن اثیر، الکامل؛ ابن بلخی، فارسنامه، به کوشش لسترنج و نیکلسن، لیدن، 1339ق\ 1921م؛ ابوعلی مسکویه، احمد، تجارب الامم، به کوشش ابوالقاسم امامی، تهران، 1366ش\ 1987م؛ بلعمی، محمد، تاریخ، به کوشش محمدتقی بهار و محمدپروین گنابادی، تهران، 1341ش؛ بیرونی، ابوریحان، الآثار الباقیة، به کوشش زاخاو، لایپزیگ، 1923م؛ ثعالبی مرغنی، حسین، غرر اخبار ملوک الفرس و سیرهم، به کوشش زتنبرگ، پاریس، 1900م؛ حمزۀ اصفهانی، تاریخ سنی ملوک الارض و الانبیاء، برلین، 1340ق\ 1922م؛ خوارزمی، محمد، مفاتیح العلوم، به کوشش فان فلوتن، لیدن، 1895م؛ طبری، تاریخ؛ فردوسی،شاهنامه، به کوشش ا. برتلس و دیگران، مسکو، 1971م؛ فصیح خوافی، احمد، مجمل فصیحی، به کوشش محمود فرخ، مشهد، 1341ش؛ کریستنسن، آ.، ایران در زمان ساسانیان، ترجمۀ رشید یاسمی، تهران، 1351ش؛ مجمل التواریخ و القصص، به کوشش محمدتقی بهار، تهران، 1318ش؛ مسعودی، علی، مروج الذهب، به کوشش یوسف اسعد داغر، بیروت، 1385ق\ 1966م؛ مقدسی، مطهر، البدء و التاریخ، بـه کـوشش کلمان هـوار، پاریس، 1903م؛ میرخواند، محمد، روضة الصفا، تهران، 1339ش؛ نولدکه، تئودر، تاریخ ایرانیان و عربها در زمان ساسانیان، ترجمۀ عباس زریاب، تهران، 1358ش؛ یاقوت، بلدان؛ یعقوبی، احمد، تاریخ، بیروت، 1379ق\ 1960م؛ نیز:
Bausani, A., The Persians, London, 1975; Iranica; Justi, F., «Geschichte Irans von den ältesten Zeiten bis zum Ausgang der Sāsāniden», Grundriss der iranischen Philologie, Berlin, 1974, vol. II; id, Iranisches Namenbuch, Hildesheim, 1963; Mochiri, M.I., Étude de numismatique iranienne sous les Sassanides et Arabe-Sassanides, Tehran, 1977; Rawlinson, G., The Seventh Great Oriental Monarchy, Tehran, 1976. بخش ایرانشناسی