آخرین بروز رسانی : یکشنبه
13 بهمن 1398 تاریخچه مقاله
آذَرْبایْجان jān](ye)[āzarbāy، منطقهای
در شمال غربی ایران با وسعتی برابر با
۰۷۴‘۱۰۹ کم ۲، معادل ۶٪
وسعت کشور ایران که میان °۳۵ و´۴۵
و°۴۰ و´۳۹ عرض شمالی و °۴۴ و ´۵
و °۴۸ و´۵۰ طول شرقی واقع شده است. آذربایجان
از شمال به کشورهای ارمنستان و آذربایجان، از مغرب به ترکیه و
عراق، از مشرق به جمهوری آذربایجان و استان گیلان و از جنوب به
استانهای زنجان و کردستان محدود است. منطقۀ آذربایجان
از نظر طبیعی واحد جغرافیایی مشخصی است و از
نظر سیاسی به ۳ استان آذربایجان شرقی، آذربایجان
غربی و اردبیل تقسیم شده است.
I. ویژگیهای طبیعی
از نظر زمینشناسی، دو خط
تکتونیکی مهم منطقۀ آذربایجان را به ۳ بخش تقسیم کرده است: بخش شمالی
آذربایجان، یعنی آن قسمت از این منطقه که در مشرق گسل تبریز
واقع است، درحقیقت دنبالۀ غربی البرز و تالش است که جزو ناحیۀ «البرز ـ
آذربایجان» بهشمار میآید. بخش مرکزی یعنی
آن قسمت از آذربایجان که میان دو خط تکتونیک (تبریز و
ارومیه) قرار گرفته است، جزو ناحیۀ «ایران
مرکزی» بهشمار میآید. در حالی که بخش غربی، یعنی
آن بخش از آذربایجان که در مغرب گسل ارومیه واقع است، امتداد شمالی
یک کمربند ساختمانی است که بلافاصله بعد از تراست (راندگی) اصلی
زاگرس و در شمال شرقی آن قرار گرفته است.
ناهمواریها
منطـقـۀ آذربـایجـان
دارای شکلی تقـریبـاً چهارضلعی است و زمینهای
آن همه در ارتفاع نسبتاً زیادی از سطح دریا قرار گرفتهاند. اگر
از نواحی حاشیهای مغان در شمال شرق منطقه و قسمتی از درۀ رود
ارس صرفنظر کنیم، پستترین قسمت آن گودال ارومیه است که خود در
ارتفاع ۲۷۵‘۱ متری واقع شده است. در حدود
۸۰٪ از وسعت آذربایجان را ارتفاعات و کوهستانها به وجود میآورد
که به وسیلۀ جلگهها و دشتهایمیانکوهی ازیکدیگر جدا
شدهاند. ارتفاعات آذربایجان در دورانهای مختلف زمینشناسی
درنتیجۀ چینخوردگی و شکست طبقات که به مقیاس وسیعی
با فعالیت آتشفشانی همراه بوده، به وجود آمده است و درنتیجه،
آثار و خاکهای آتشفشانی در این منطقه به مراتب بیشتر از
سایر قسمتهای ایران دیده میشود.
۲۰٪ بقیۀ آذربایجان را دشتها و جلگههای نسبتاً کمعارضه و کمارتفاع
دربرگرفتهاند.
رشتهکوههای مهم آذربایجان
عبارتاند از:
۱. قرهداغیا قراچهداغ ـ
ارسباران درشمالکهازحوالی مخروط آرارات در گوشۀ شمال غربی
نجد ایران شروع شده است و مانند قوسی به موازات رود ارس کشیده میشود
و به جبال تالش در مشرق آذربایجان میپیوندد.
۲. تودۀ آتشفشانی
سبلان در شرق منطقه که با امتدادی شرقی ـ غربی در بخش انتهایی
و شرقی قرهداغ و به موازات آن قرار گرفته است. اکثر قلل سبلان دارای
ارتفاعی بیشتر از ۵۰۰‘۴ متر است و مرتفعترین
قلۀ آن ۸۴۴‘۴ متر بلندی دارد.
۳. میشوداغ در شمال دریاچۀ ارومیه
که از مغرب به مشرق کشیده شده است و جلگههای معتبر مرند و تبریز
را از یکدیگر جدا میسازد. بلندترین قلۀ این
رشته به نام علمدار ۲۰۰‘ ۳ متر ارتفاع دارد.
۴. بزقوش که با امتداد شرقی
ـ غربی در جنوب سبلان قرار گرفته است و از مغرب به تودۀآتشفشانی
سهند منتهی میگردد. ارتفاع قلل بزقوش از ۰۰۰‘
۳ متر تجاوز میکند و بلندترین قلۀ آن
۳۰۲‘۳ متر ارتفاع دارد.
۵. کوهستان سهند که یک تودۀ تمام
آتشفشانی در جنوب تبریز، و دارای ۳ قلۀ مخروطی
نزدیک به هم است که بلندترین آنها ۷۱۰‘ ۳ متر
ارتفاع دارد.
۶. شاهمردی برخلافرشتههای
داخلی آذربایجان دارای امتداد شمالی ـ جنوبیاست و
از شمال بهتودۀ سهند میپیوندد. بلندترین قلۀ آن
۲۸۵‘ ۳ متر ارتفاع دارد.
۷. کوههای تالش درمنتهىالیهشرقی
آذربایجان که به موازات ساحلغربی دریایخزر ازشمالبهجنوبکشیده
شده است و منطقۀ آذربایجان را از زمینهای ساحلی و پست گیلان
جدا میسازد.
۸. کوههای مرزی که در
منتهىالیه غربی آذربایجان قرار گرفتهاند و مانند دیواری
از آرارات به سمت جنوب امتداد دارند. مرز سیاسی بین ایران
و ترکیه و عراق در بیشتر جاها از خطالرأس این کوهها میگذرد.
۹. کوههای سلطان احمد که در
انتهای جنوبی منطقه قرار دارند و از حوالی سنندج آغاز شده، تا
حدود میانه امتداد مییابند.
ارتفاع نواحی جلگهای آذربایجان
بین ۱۰۰‘۱ تا ۸۰۰‘۱ متر و
ارتفاع متوسط آنها ۴۶۰‘۱ متر است.
آب و هوا
بخش عمدهای از باران سالانه در
آذربایجان منشأ اقیانوس اطلسی یا مدیترانهای
دارد و قسمت عمدهای از سرماهای شدید زمستانی آن معلول
هجوم تودههای هوای سردی است که از نواحی سرد اروپا و
مخصوصاً سرزمینهای شمالی برمیخیزند. مجموع عوامل
مختلف اقلیمی منطقۀ آذربایجان را زیر پوشش آب و هوایی قرار میدهد
که نوعاً از آن به سرد و مرطوب تعبیر میشود و بعضی از محققان
در آن انواعی از آب و هوای مدیترانهای تشخیص دادهاند؛
ولی اختلافات شدید در ناهمواری و مخصوصاً وضع قرار داشتن رشتهکوهها
در مقایسه با سمت جریانات هوایی و بالاخره کمی و زیادی
وسعت جلگهها و نیز وجود گودال ارومیه به نوبۀ خود تغییرات
قابل توجهی در وضع عمومی آب و هوای منطقه به وجود میآورند،
به گونهای که در داخل آن میتوان نواحی کوچکتری با
مشخصات شدید گرمایی و بارانی مشاهده کرد.
بهطور کلی در فصل زمستان عرض
جغرافیایی و ارتفاع زیاد در منطقۀ آذربایجان
سرمای فراوانی به وجود میآورد که گاهی در اثر هجوم تودههای
هوای سردتر شمالی به شدت افزایش مییابد. در همین
فصل عبور هستههای کمفشار مدیترانه، باران، و در برخورد با درجات پایین
گرما، برف فراوانی ایجاد میکند و درنتیجه، زمستان منطقه
از دیگر نواحی کشور سردتر و دارای بارندگی بیشتری
است. در تابستان درجات بالای گرما که احیاناً در نواحی جلگهای
منطقه دیده میشود، با وجود اختلاف شدید دمای شب و روز،
اعتدالی در هوا ایجاد میکند که آذربایجان را از نواحی
دیگر کشور خنکتر میسازد. در این فصل، وجه مشترک بین
آذربایجان و دیگر نواحی کشور (به استثنای سواحل دریای
خزر) کمبارانی است.
منشأ بارانهای منطقۀ آذربایجان
به جز ارتفاعات شرقی آن، رطوبت بادهای غربی است که از مدیترانه
و احیاناً اقیانوس اطلس برمیآیند و در ماههای سرد
سال از نجد ایران عبور میکنند. مقدار متوسط باران سالانۀ
منطقه، حدود ۳۵ سانتیمتر است، ولی اگر سرزمینهای
مرتفعتر از ۵۰۰‘۱ متر را که باران متوسط بعضی از
قلل آن تا ۸۵ سانتیمتر برآورد میشود، در نظر بگیریم،
میتوان مقدار متوسط باران تمام منطقه را متجاوز از ۴۰ سانتیمتر
دانست. بدین ترتیب مقدار باران آذربایجان بعد از نواحی
ساحلی دریای خزر از کلیۀ نقاط ایران
بیشتر است. در سراسر منطقۀ آذربایجان حدود ۲۵٪ از جمع باران سالانه
(۸۰ تا ۱۰۰ میلیمتر) در ۳ ماه
پاییز و ۳۰٪ آن (۱۰۰ تا
۱۲۰ میلیمتر) در ماههای زمستان میبارد.
شبکۀ آبها
در آذربایجان ۳ حوضۀ آبریز
مشخص وجود دارد: حوضۀ ارومیه، حوضۀ ارس و حوضۀ قزلاوزن.
۱. حوضۀ ارومیه
دریاچۀ ارومیه
بزرگترین دریاچۀ داخلی ایران است. وسعت آن حدود
۰۰۰‘۶ کم ۲ است و ۲۷۵‘۱
متر از سطح دریاهای آزاد ارتفاع دارد. طول آن از شمال به جنوب
۱۳۰ تا ۱۴۰ کم و عرض متوسط آن در حدود
۴۰ کم است و عمق متوسط آن را از ۶ تا ۸ متر برآورد کردهاند.
عمیقترین نقطۀ آن ۱۵ متر گودی دارد.
وسعت حوضۀ ارومیه
را ۴۷ هزار تا ۵۵ هزار کم ۲ برآورد کردهاند که
نزدیک به نیمی از وسعت تمام آذربایجان را دربرمیگیرد.
حدود این حوضۀ وسیع از خطالرأس کوههای مرزی میان ایران
و ترکیه و عراق در مغرب، قوشهداغ و میشوداغ و ارسباران و سبلان در شمال،
سبلان و بزقوش و سهند در شرق، و چهلچشمه در جنوب میگذرد.
چند رود کوچک و بزرگ از همه طرف به سمت
آن جریان دارند. حداکثر مقدار جریان آب رودخانهها در ماههای
بهار است که با گرم شدن هوا برف کوهها ذوب میشود. در این فصل سطح دریاچه
از ۹۰ سانتیمتر تا یک متر بالا میآید و در
نتیجه قسمتهای زیادی از کنارههای مردابی آن
زیرآب فرو میرود. در فصول تابستان و پاییز که رودخانههای
پرآب بهاری به جویبارهای کمآب مبدل میشوند، آب دریاچه
فروکش میکند.
در حدود ۲۰ رودخانۀ معتبر
از همه طرف بهسوی این دریاچه جریاندارد. اهمآنها عبارتاند
از آجیچای(تلخهرود)، قوریچای، نازلوچای، شهرچای،
باراندوزچای، رودخانۀ مهاباد، سیمینه رود و زرینهرود.
۲. حوضۀ ارس
رود ارس از چشمههای واقع در
دامنههای شمالی بینگل داغ در نزدیکی ارزروم در
مشرق ترکیه سرچشمه میگیرد و بعد از طی حدود
۱۵۰ کم و دور زدن قلۀ آرارات از شمال به سمت جنوب شرقی
متوجه میشود و از محل تلاقی با قرهسوی سفلا که از شاخههای
معتبر آن بهشمار میرود، مرز طبیعی و سیاسی ایران
با ارمنستان و جمهوری آذربایجان را به وجود میآورد.
طول رود ارس
۰۷۲‘۱ کم و مساحت حوضۀ وسیع آن
۱۰۲ هزار کم ۲ است. از این وسعت
۳۹٪ یا ۷۸۰‘۳۹ کم ۲
آن در خاک ایران قرار دارد. شاخههایمتعددی از سمتجنوب دریافت
میکند که مهمترین آنها از مشرق به مغرب بدین قرارند: رود ماکو
یا زنگمار، قطورچای و قرهسو.
۳. حوضۀ آبریز
قزلاوزن
آبهای قسمتی از آذربایجان
که در جنوب خطالرأس کوههای بزقوش و سهند و مشرق خطالرأس کوههای
خواجه و شاهمردی و بالاخره مغرب خطالرأس کوههای تالش قرار گرفتهاند،
از طریق رودخانههای کوچک و بزرگ چندی به قزلاوزن منتهیمیگردند
و از طریق آن به سفیدرود و بالاخره دریای خزر میریزند.
وسعتبخشی ازحوضۀ وسیع سفیدرود که در آذربایجان واقع شده،
حدود۱۰هزارکمـ۲ است. از رودهای مهمی که در این
حوضه هستند،میتوان از شهر چای، قرنقوچای و قزلاوزن نام برد.
درآذربایجانبهطورکلیتشکیلاتزمینشناسیشرایط
مساعدی برای ایجاد منابع سرشار آب زیرزمینی فراهم
نمیسازد. در چنین شرایطی آب زیرزمینی
در جاهایی روی لایۀ غیرقابل نفوذ به وجود میآید
که عمق رسوبات زیاد باشد و چون در اغلب جلگهها و دشتهای میانکوهی
آذربایجان رسوباتجوان دورانهای اخیرعمق زیادی
ندارند، نمیتوان امید چندانی بهوجود منابع سرشار آب زیرزمینی
داشت.
خاکها و پوشش گیاهی
در آذربایجان درنتیجۀ فعالیتهای
شدید آتشفشانی در بیشتر نواحی، سنگ مادر را مواد خروجی
تشکیل میدهند.
باتوجه به مطالعات محدود انجامشده، بهطورکلی
یکنواختی خاصی در ترکیب خاکهای آذربایجان، از
نقاط پست جلگهای تا ارتفاعات وجود دارد.
از نظر گروهبندی، خاکهای
منطقۀ آذربایجان عبارتاند از:
۱. خاکهای قهوهای
دارای رنگ قهوهای روشن یا
تیرۀ مایل به خاکستری که بنابر طبیعت لایۀ زیرین
خاک متفاوتاند. این نوع خاکها در جلگههای میانه، تبریز،
دامنههای جنوبی میشوداغ، شمال غربی مرند (نزدیک
زنوز) و دامنههای جنوبی قرهداغ و همچنین در مغرب ارومیه
وجود دارد.
۲. خاکهای شاه بلوطی
که رنگ آنها از خاکهای قهوهای
تیرهتر و بلوطی است و اغلب در نواحی مرتفعتر مشاهده میشود.
در آذربایجان این خاکها بیشتر در شمال غربی منطقه (شمال
غربی خوی) و حوضۀ ارس وجود دارد.
۳. خاکهای قهوهای
توأم با لیتوسُل
که معمولاً خاکهای کمعمقی
است و در نواحی کوهستانی و تپه ماهوری دیده میشود.
نمونههای این نوع خاک را در جلگۀ سلماس و جنوب
غربی دریاچۀ ارومیه و مشرق میاندوآب و همچنین در میانه میتوان
مشاهده کرد.
۴. لیتوسل آهکی متشکل
از مارنهای گچی و نمکی
که بیشتر بر روی لایههای
گچی تولید شده است. نمونههای این خاک را در شمال شرق تبریز
تا مرند و شمال دریاچۀ ارومیه و شمال سلماس میتوان مشاهده کرد.
۵. لیتوسل آهکی کهمعمولاً
بر رویلایههایآهکی تولید شده
بیشتر اراضی دیم
منطقه را بهویژه در کوهپایهها دربرمیگیرد. نمونههای
آنرا درحوضۀ ارس(شمال ماکو و غرب جلفا) میتوان یافت و بر روی هم
در حدود ۱۲٪ وسعت منطقه از این نوع خاکها پوشیده
شده است.
۶. لیتوسل متشکل از سنگهای
خروجی
بیشتر بر روی سنگهای
آذرین و خاکسترهای آتشفشانی تشکیل شده، و از لحاظ
فلدسپات، منیزیم و آهن غنی است. قسمتهای وسیعی
از ارتفاعات سبلان، سهند، قوشه داغ، قرهداغ، بزقوش و ارتفاعات شمال غربی
نزدیک آرارات پوشیده از این نوع لیتوسلهاست.
۷. خاکهای رسوبی
که بیشتر خاکهای جوان
تراسهای رودخانهها و خاکهای مجاور رودخانهها را تشکیل میدهد
و گاهی در ردیف بهترین خاکهای کشاورزی بهشمار میآید.
نمونههای آن را در جلگههای اردبیل، سراب، تبریز، مرند،
جلفا و حوضۀ ارومیه میتوان دید.
۸. خاکهای شور و قلیایی
که به علت دارا بودن نمک زیاد
قابل استفادۀ کشاورزی نیستند. این خاکها در جلگۀ میان
تبریز و دریاچۀ ارومیه و در نواحی پست جلگههای سراب و اردبیل و
بالاخره در حوالی دریاچه، بهویژه در بخشهای ساحلی
زرینهرود و سیمینهرود دیده میشوند.
۹. خاکهای باتلاقی
که در نواحی مصبی زرینهرود
و سیمینهرود و نیز در باریکههای ساحلی ارومیه
از جنوب تا شمال شرقی وجود دارد و بیشتر سال از آب پوشیده شده
است. این خاکها ارزش زراعی چندانی ندارند.
آذربایجان از نظر پوشش گیاهی
بعد از سواحل جنگلی و سرسبز جنوب و مغرب دریای خزر، از دیگر
قسمتهای ایران غنیتر است. تنوع فراوان ناهمواریها و جنس
خاک و شرایط اقلیمی، تنوع مشابهی در گونههای گیاهی
منطقه به وجود آورده است. این منطقه محل تلاقی جنگلهای برگ پهن
زاگرس و استپهای کوهستانی و گیاهان بیابانی است که
تحت تأثیر شرایط محلی، سیمای پوشش گیاهی
منطقه را به وجود آورده است.
بقایای جنگلهای ادوار
گذشته که در بعضی نقاط این منطقه به چشم میخورد، نشانۀ این
است که وسعت جنگل در زمانهای پیشین بیشتر از امروز بوده
است و به علت تغییرات اقلیمی و بهرهبرداریهای
بیرویه به محدودههای کنونی کاهش یافته است.
مهمترین جنگلهای منطقۀ آذربایجان
عبارتاند از جنگلهای ارسباران، جنگلهای اردبیل و خلخال و
جنگلهای سردشت. در این منطقه، مهمترین مراتع ییلاقی
در دامنههای سبلان و نیز مراتع قشلاقی در دشت مغان قرار دارند.
وسعت این مراتع بیش از ۵۰۰ هزار هکتار است.
مآخذ
اطلس اقلیمی ایران،
به کوشش محمدحسن گنجی، تهران، ۱۳۴۴ش؛ اهلرس، اکارت،
ایران: مبانی یک کشورشناسی جغرافیایی،
ترجمۀ محمدتقی رهنمایی، تهران،
۱۳۶۳ش؛ تهرانی، خسرو و علی درویشزاده،
زمینشناسی ایران، تهران، ۱۳۶۳ش؛ ثابتی،
حبیبالله، بررسی اقالیم حیاتی ایران، تهران،
۱۳۴۸ش؛ جغرافیای استان آذربایجان شرقی،
وزارت آموزش و پرورش، تهران، ۱۳۶۴ش؛ سالنامۀ آماری
۱۳۶۳ش، مرکز آمار ایران، تهران،
۱۳۶۴ش؛ عمران منطقۀ آذربایجان (گزارش مقدماتی)،
سازمان برنامه، تهران، ۱۳۴۴ش، شم ۹۶؛ کردوانی،
پرویز، جغرافیای خاکها، تهران، ۱۳۵۳ش؛
مبشری، فریدون و دیگران، ارزیابی وضع موجود و
امکانات توسعۀ منابع آب (منطقۀ آذربایجان)، وزارت نیرو، تهران، ج ۲؛ مبین،
صادق، جغرافیای گیاهی، تهران،
۱۳۴۳ش؛ نبوی، محمدحسن، دیباچهای بر زمینشناسی
ایران، تهران، ۱۳۵۵ش؛ نقشۀ زمینشناسی
ایران، شرکت ملی نفت ایران، تهران،
۱۳۵۷ش/ ۱۹۷۸م؛ نیز:
Fisher, W. B., «Physical Geography»,
The Cambridge History of Iran, Cambridge, 1968, vol. I; GSE.
محمدحسن گنجی
II. تاریخ و جغرافیای تاریخی
آذربایجان از نام «آتروپات»،
سردار ایرانی مشتق شده است. پس از مرگ اسکندر و تقسیم متصرفات او
میان سردارانش، قسمت شمال غربی ماد به آتروپات واگذار شد. این
منطقه که پسازمرگاسکندر به«ماد کوچک»(دربرابر ماد بزرگ) معروف شد، در خط پهلوی
«آتورپاتَکان» ضبط شده است (در یونانی: آتروپاتِنِه). در کتاب«جنگهای
ایران»، تألیف پروکوپیوس، مورخ بیزانسی قرن
۶م نام این منطقه دوبار به شکل «آدَربایْگانُن» آمده است. در
آخر قرن ۴م فاوستوس بیزانسی، مورخ ارمنی این نامرابهصورت«آترپاتکان»و«آترپایکان»بهکاربردهاست.آندرئاس،
ایرانشناس آلمانی حدس میزند که تلفظ واقعی این
کلمه در قرن ۳م «آذُرباذَگان» بوده است. در قرن ۳ق/۹م هنوز به پیروی
از اواخر ساسانیان به این منطقه «آذرباذگان» گفته میشد. فردوسی
در شاهنامه به جهت رعایت وزن شعر، «آذر آبادگان» گفتهاست. آذربایگانکه
تلفظ مردم آن عصر بوده، در زبان عربی به اَذْرَبیجان و آذربیجان
بدل شده که در فارسی امروزی «آذربایجان» شده است.
آذربایجان پیش از اسلام
بـه گفتـۀ جغرافـینویسان
یونانی «آتروپاتنه» ازشمال بهسرزمین خزرها محدود میشد و
از مغرب (درحقیقتشمال غرب)رود ارسحد فاصلمیان آن و ارمنستان بود و
از جنوب غربی تا دریاچۀ مانتیانی یا ماتْیِنی (در اثر استرابن:
«سپاوتا» که به «کپاوتا» (کبوذان) تصحیح شده است)، یعنی دریاچۀ ارومیه
گسترده بود. مهمترین قسمت آتروپاتنه همین حوضۀ دریاچۀ ارومیه
بود، با مرکز آن به نام گازا یا گازاکا در میانراهی که از
اکباتانا(همدان)به ارتاکسارتا(واقع در ارمنستان) میرفت. قلعۀ
گازاکا همان «وِرا» یا «فرااسپه» (در فارسی باستان: فرا ـ دَه ـ
اَسْپه = یاریدهنده و پیشبرنده یا تولیدکنندۀ
اسبان) بود.
درزمانسلوکیان که زمان رواج
فرهنگ یونانی در ایران بود، «آتروپاتنه» تحت حکومت روحانی
هواخواهان کیش مغان بود و در آنجا مغان و معابد دینی املاک وسیعی
داشتند و از اینرو، آتروپاتنه در برابر فرهنگ یونان مقاومت میکرد.
از اینروست که در روایات زردشتی و در دورۀ اسلامی
آذربایجان را مهد زردشت و دین زردشتی گفتهاند و ارومیه
را زادگاه زردشت خواندهاند؛ اما بررسیهای زبانشناسی در اوستا،
این معنی را تأیید نمیکند. پادشاهان آتروپاتنه در
زمان اشکانیان تابع دولت اشکانی بودند. فهرست بعضی از پادشاهان
آتروپاتنه در زمان سلوکیان و اشکانیان در کتاب «نامنامۀ ایرانی»
نقل شده است.
خاندان آتروپات تا آغاز قرن اول میلادی
در آذربایجان حکومت کردند. احتمال میدهند که اردوان دوم (یا
سوم) اشکانی که در ۱۰م به سلطنت رسید و پیش از آن
پادشاه آتروپاتنه بود، از نسل و خاندان شاهی آتروپات بوده است. به هر حال،
از آن پس تا قدرت یافتن ساسانیان آتروپاتنه شاهانی داشته است که
تابع دولت اشکانی بودند.
احتمال میدهند که شاید پس
از روی کار آمدن اردشیر اول ساسانی آذربایجان کاملاً مطیع
وی نبوده است. شاپور اول ساسانی در ۲۵۲م ارمنستان
را فتح کرد. با فتح این سرزمین آذربایجان نیز طبعاً بهطور
کامل تابع دولت ساسانی گردید.
در زمان ساسانیان ارمنستان میان
ایران و روم تقسیم گردید و ارمنستانِ ایران که در مغرب دریاچۀ ارومیه
از شمال به جنوب شرق کشیده میشد، به آذربایجان پیوست.
در روزگار ساسانیان ایران
۴ پادوسپان داشت که هرکدام بر یکی از جهات چهارگانۀ مملکت
حکومت میکردند. جهت شمالی شامل آذربایجان و ارمنستان (با «حیّز»
آن) و دماوند و طبرستان (با «حیّز» آن، یعنی ظاهراً گیلان
و دیلمان) بود. هنگامیکه خسرو انوشروان بر تخت نشست، پادوسپانِ سمت
شمالی که آذربایجان جزو آن بود، «داذی»، پسر نَخیرجان
(نَخویرگان)نام داشت. انوشروان برهریک از این مناطق اسپهبدی
نیز تعیین کرد که فرماندهی سپاه آن را برعهده داشت.
اسپهبد شمال بر سپاه آذربایجان و آن سوی آن، یعنی «بلادِ
خَزَر» ریاست داشت. به گفتۀ ابن خردادبه، اسپهبد شمال را «آذرباذگانْ اصبهبذ» میگفتند و
ارمنستان و آذربایجان و ری و دماوند که مرکز آن شلنبه بود، در این
حیز قرار داشت، با طبرستان و گیلان و «ببر» و طیلسان (تالشان) و
خزر و لان (ارّان) و صقالب (اسلاوها) و «اَبَر». اطلاق آذرباذگان اصبهبذ بر فرمانده
سپاه این منطقۀ پهناور دلیل اهمیت آذربایجان آن روز بوده است.
آذربایجان و دین اسلام
بلاذری نقل میکند که مغیرة
بن شعبه، صحابی معروف، از سوی عمربن خطاب والی کوفه شد و با او
نامهای برای حُذَیفة بن الیمان صحابی دیگر
بود که او را مأمور فتح آذربایجان میکرد. حذیفه در نهاوند یا
نزدیکی آن بود که این نامه به او رسید. پس به راه افتاد
تا به اردبیل که «مدینه» (شهر اصلی و مهم) آذربایجان بود
و مرزبانش در آنجا مینشست و گرفتن مالیات آذربایجان هم برعهدۀ او
بود، رسید.
در طبری (حوادث سال
۲۲ق/۶۴۳م) نام ۲ سردار ایرانی که
در فتح آذربایجان با مسلمانان جنگیدند، ذکر شده است: یکی
اسفندیاذ، پسر فرخزاد و دیگری بهرام، پسر فرخزاد که این
دو برادران رستم فرخزاد، سردار معروف جنگ قادسیه بودند. به گفتۀ طبری،
بُکَیْربن عبدالله با اسفندیاذ جنگید و او را اسیر کرد و
بهرام بن فرخزاد با عُتبةبن فَرْقَد جنگید و مغلوب او شد. پس از آن، مرزبان
از سوی همۀ مردم آذربایجان با حذیفه صلح کرد که ۸۰۰
هزار درهم بپردازد (به وزن ۸، یعنی ظاهراً ۸ درهم، مساوی
یک دینار) و در برابر آن، مسلمانان کسی از مردم آذربایجان
را نکشند و اسیر نکنند و آتشکدهای را ویران نسازند و به اکراد
بَلاسجان (بلاشگان) و سبلان و میانرودان (در اصل: ساترودان) تعرض نکنند و
مخصوصاً مردم شیز را از رقص و انجام آیینهایشان در جشنها
باز ندارند.
عمر پس از آن حذیفه را [ از آذربایجان]
عزل کرد و عُتْبَة ابن فَرْقَد سُلَمی را بر آذربایجان گماشت. او به
اردبیل رفت و دید که مردم آن بر صلح مذکور باقی هستند، اما نواحی
دیگر آن صلح را شکستهاند،پسباآنهاجنگید و پیروز شد و غنیمت
گرفت.
پس از چندی اسکان عربها در آذربایجان
و ترویج اسلام در این منطقه شروع شد. اشعث بن قیس کِندی
که والی آذربایجان شد، جمعی از اعراب را که از «اهل عطاء و دیوان»
بودند، در آذربایجان ساکن ساخت. بلاذری میگوید: چون
عربها در آذربایجان فرودآمدند عشایر آنان از کوفه و بصره و شام بهآنجا
روی آوردند و هر طایفهای در حد توانایی خود بر
اراضی این سرزمین مسلط شدند و بعضی از آنان از ایرانیان
زمین خریدند. مردم قریهها ودیهها برای حفظ خود به
ایشان پناه بردند و به عنوان برزگر به خدمت آنها درآمدند. چنانکه «وَرْثان»
را مروان بن محمد ساخت و زمین و باروی آن را احیا کرد و آنجا
ملک او شد. از این گفتۀ بلاذری برمیآید که سیاست دوران اموی تبدیل
مردم نواحی مفتوحه به برزگران و کارگران برای قوم فاتح بوده است، یعنی
سیاستی برخلاف سیاست دوران خلفای راشدین و مخصوصاً
علی(ع). نواحی مهم آذربایجان را بنیامیه یا
عاملان آنها تصاحب کردند و این تصاحب بر پایۀ این سیاست
بود که نخست دهات و قراء را ناامن سازند تا مردم ناچار به «الجاء» آن اراضی
به اعیان عرب شوند و خود کارگران و کشاورزان آنها گردند.
شهرهای آذربایجان تا دورۀ سلجوقی
ابن خردادبه در قرن ۳ق/۹م
از «شهرها و رستاقهای آذربایجان» نام برده است. وی نام کسانی
را نیز که اردشیر اول ساسانی آنها را شاه نامیده، ذکر
کرده است. در میان آنها نام آذرباذگان شاه دیده میشود و این
به آن معنی است که در آخر حکومت اشکانی آذربایجان برای
خود پادشاهی داشته است. شاپور اول نیز در کتیبۀ کعبۀ زردشت
از ممالک آذربایجان و ارمنستان و گرجستان و ماخِلونی و البانی و
بلاسگان نام برده است. پس آذربایجان در زمان ساسانیان و در قرون نخستین
اسلام به منطقهای تقریباً در جنوب ارس (حدوداً مرز شمالی فعلی
آن) اطلاق میشده است.
یوسف بن ابیالساج که در
اوایل قرن ۴ق/۱۰م والی ارمنستان و آذربایجان
بود، ظاهراً مقرّش اردبیل بوده است. شهر میانه در وسط راه اردبیل
و مراغه بوده است و از اینرو، به آن «میانج» گفتهاند. مراغه همان
فرا اته یا فراده اسپه یکی از دو پایتخت کهن آذربایجان
بوده است. موقعیت مراغه ایجاب کرد که در زمان هارون نیز لشکرگاه
شود و در قیام بابک خرم دین از مواضع مهم نظامی برای مدد
رساندن به افشین گردد. در نزدیکی میانه شهر«خونَجْ»
قرارداشتکه به گفتۀ ابوعلی مسکویه «اول حد آذربایجان از ناحیۀ ری
بوده است». در خونَج پاسگاهی (مَرْصَد) بود برای گرفتن گمرک از صادرات
آذربایجان به ری. مقاطعه یا «کنترات» این پاسگاه گمرک در
سال به ۱۰۰ هزار تا یک میلیون درهم میرسید.
به گفتۀ ابن حوقل نظیر چنین پاسگاه گمرکی و اموالی که از
آن میگذشت، در دنیا مانند نداشت.
در قرنهای ۴ و
۵ق/۱۰ و ۱۱م، تا زمان یاقوت بر اثر تسلط
مسلمانان بر سراسر آذربایجان و ارّان، و اسلام آوردن اهالی، جغرافینویسان
حدود اران و آذربایجان را گمکردند و از اینرو، گاهی حد آذربایجان
را تا قسمتهای خیلی شمالیتر رود ارس بالا بردهاند.
سیسَر که در جنوب غربی
آذربایجان بوده است، با سِنه (سنندج)، واقع در کردستان امروز تطبیق میشود
و آن را «سیسر صد خانیه» (صد خانیک) میگفتند، یعنی
دارای ۳۰ سر و ۱۰۰ چشمه. شاید این«صد
چشمه» با کوههای «چهل چشمۀ» کردستان امروز یکی باشد که بعضی از شعب رود قزلاوزن
در آن جریان دارد. به گفتۀ بلاذری، سیسر چراگاه چارپایان کردان و دیگران
بود. این ناحیه که حد آذربایجان و دینور و همدان بود، در
زمان مهدی عباسی پناهگاه راهزنان شد. مهدی فرمان داد تا در آن
موضع شهری بنا کنند. عاملان مهدی شهر سیسر را ساختند و به دور
آن بارویی کشیدند و مردم را در آن جای دادند و رستاق «مایْ
بَهْرَج» (در اصل: ماینهرج) را از دینور و رستاق «جوذمه» را از آذربایجان
از کورۀ بَرْزه و رستاقِ (در اصل «رسطف!») خانیجر را بهآن پیوستند و
ازجمع اینرستاقها«کوره»ای پدیدآمد و مالیات آن به سیسر
تعلق گرفت. مایْ بَهْرَج «ماذْپَهْرگ» است، یعنی دیدبان
ماد. از این نام دانسته میشود که اینجا آغاز ناحیۀ وسیع
ماد بوده است. خانیجر بهمعنی کوهِ چشمه(خانی = چشمه + جر یا
گر = کوه) و یکیازکوههایکردستانبوده است. این«کوره»
اساس پیدایش کردستان امروزی ایران است و معلوم میشود
که قسمتی از آن، یعنی رستاق جوذمه از آذربایجان بوده است.
برزه بر سر راه مراغه به سیسر
بوده است و فاصلۀ میان آن و مراغه را ۱۵ فرسخ نوشتهاند. پس باید
محل برزه را در سَقِّز کنونی جستوجو کرد. به گفتۀ جغرافینویسان
قرن ۴ق در میان مراغه و برزه شهر سابُرْخاست قرار داشت. محل آن را میتوان
با میاندوآب کنونی تطبیق کرد.
تبریز به هنگام حملۀ
مسلمانان به آذربایجان دارای آن اهمیت که در زمانهای بعد
پیدا کرد، نبود. در آغاز قرن ۳ق که بابک در آذربایجان شرقی
قیام کرد، تبریز هنوز به اهمیت اردبیل و مراغه نبود و در
این قیام نقش مهمی نداشت. در سدۀ ۴ق شهر
تبریز هنوز شهر کوچکی بود در ردیف شهرهای میانه و
«خونَج» و خوی و سلماس. در این زمان، بزرگترین شهر آذربایجان
نخست اردبیل و پس از آن مراغه و پس از آن ارومیه بود. شهر تبریز
به زودی رونق یافت، چنانکه ابوعلی مسکویه از ثروت مردم
تبریز سخن میگوید تا آنجا که علی بن جعفر وزیر،
طمع مرزبان را به آن برانگیخت. مسکویه به همین مناسبت دربارۀ شهر
تبریز میگوید: «این تبریز شهر بزرگی است و
بارویی استوار دارد و پیرامون آن بیشهها و درختان میوهدار
است و مردم آن دلیر و بزرگ همت و توانگرند...».
مرند شهری بسیار کهن است و
گویا «موروندا» که در اثر بطلمیوس آمده است، همین مرند کنونی
باشد. این شهر در فتوحات اسلامی «قریهای کوچک» بود.
کولسره یا کورسره میان
مراغه و سراب بود. از مراغه تا کولسره۱۰ فرسخ و از آنجا تا
سراب۱۰ فرسخ و از آنجا تا «نیر» ۵فرسخ و ازآنجا تا اردبیل۵
فرسخ بود. کولسره قصری با بارویی بزرگ بود و ساحَت و رستاقی
پهناور داشت. در آنجا در سر هر ماه قمری بازاری تشکیل میشد
که انواع کالاهای بازرگانی در آن عرضه میگردید. موضعکولسره
اکنون شناخته نیست. از گفتۀ ابن حوقل استنباط میشودکه کولسره شهر نبوده است و بازارگاه چادرنشینان
و دامداران کوههای سهند و سبلان بود و ازآنجا به شهرهای مرکزی و
غربی ایران گوسفند و دام صادر میشد.
یاقوت از ابنکلبی نقل میکند
که موقان و جیلان اهل طبرستان بودهاند. این معنی از نوشتههای
مؤلفان یونانی نیز برمیآید. جغرافینویسان
اسلامی «موقان» را در ردیف میانج و مرند و ورثان، یعنی
جزو شهرهای کوچک آذربایجان آوردهاند. مؤلف حدودالعالم میگوید:
موقان شهری است و ناحیۀ آن (یعنی دشت مغان) در کنار دریاست و در این ناحیه
دو شهرک دیگر است که «هم به موقان بازخوانند». در زمان یاقوت (قرن
۷ق/ ۱۳م) در دشت موقان شهری نبود و آن ولایتی
بود که قریهها و چراگاههای زیادی داشت و ترکمانان برای
چرای گوسفندانشان در آن زندگی میکردند. این ولایت
جزو آذربایجان محسوب میشد.
بلاذری میگوید:
«بَرْزَند» قریهای بوده است و افشین به هنگام جنگ با بابک خرمدین
آنجا را لشکرگاه خود ساخت و آن را مستحکم، و مبدأ حملات خود به بابک و قلعۀ او
(بَذّ) کرد. ابن خردادبه میگوید: از اردبیل تا برزند ۱۴
فرسخ و از آنجا تا بَذ، شهر بابک ۷ فرسخ بوده است. همو میافزاید
که برزند خراب بود، افشین آن را شهر ساخت و در آن فرود آمد. شهر برزند در
قرن ۴ق از شهرهای کوچک آذربایجان بود و مؤلف حدودالعالم آن را
شهری خرم و آبادان با «آب و کشت بسیار» وصف کرده است.
ابن خردادبه «جنزه» را «مدینة
ابرویز» (شهر پرویز) نامیده، و فاصلۀ آن را تا
مراغه ۶ فرسخ نوشته است. ظاهراً نامیدن جنزه به شهر پرویز از آنروست
که در حملۀ هراکلیوس به ایران خسرو در آنجا بود. در لشکرکشی هراکلیوس
به ایران نام جنزه در منابع بیزانسی «کنزکن» است. او چون شنید
که خسرو در کنزکن (جنزه) است، به سوی آن شهر حرکت کرد و آنجا را به تصرف خود
درآورد و اطراف آنجا را استراحتگاه لشکر خود ساخت. «اطراف آنجا» با نزدیکیهای
مراغه یا شهر فراده اسپه یا افراهرود بلاذری تطبیق میکند،
زیرا برای چراگاه اسبان مناسب بوده است. جنزه بهناحیهای
وسیعاطلاق میشد که شیز و آتشکدۀ معروف در آن
ناحیه قرارداشت. یاقوت در ذیل «جزنق» (که باید معرب«گزنک»
وصورتدیگریازکنزکا و کزنکا باشد) میگوید: «شهر کوچک
آبادی است در آذربایجان، در نزدیکی مراغه که آثاری
باستانی از خسروان و بناها و آتشکدهای در آن هست». همو در ذیل
شیز میگوید که اهل مراغه و آن نواحی این موضع را
کزنا میخوانند. کزنا نیز صورت دیگری از جنزه است.
نویسندگان دورۀ اسلامی
به پیروی از روایات زردشتی، ارومیه را زادگاه زردشت
دانستهاند، اما عقیدۀ ایرانشناسان و زبانشناسان این ادعا را تأیید
نمیکند، زیرا زبان اوستا که کتاب دینی زردشت است، زبان
مردم مشرق و یا شمال شرق ایران است، در حالی که از زبان قدیم
آذربایجان قبل از اسلام که زبان «ماد»ها ست، اثری جز چند کلمه بر جای
نمانده است.
ابن اثیر در حوادث سال
۲۱۱ق/۸۲۶م میگوید که زُریقبن
علی بن صدقۀ ازدی موصلی بر کوههای میان موصل و آذربایجان
مستولی شد. به گفتۀ طبری و ابن اثیر، ابن زریق یا صدقه به جنگ با
بابک مأمور شده بود و او احمدبن جُنید فَرْزَندی اسکافی را
مأمور این جنگ کرد. احمد به بغداد رفت و از آنجا به جنگ خرّمیان
بازگشت و به دست بابک اسیر شد. مأمون ابراهیم بن لیث بن فضل را
مأمور آذربایجان ساخت. صدقه که از سوی مأمون معزول شده بود و از سوی
دیگر فزونی قدرت و شوکت بابک را در آذربایجان شرقی میدید،
سر به قیام برداشت و شهر ارومیه را تصرف کرد. پس از قیام زریق
و تسلط او بر کوههای بین آذربایجان و موصل، میان او و امیر
موصل، سیدبن انَس ازدی که مطیع خلیفه بود، جنگهای زیادی
در گرفت و سرانجام امیر موصل در جنگ با زریق کشته شد. مأمون پس از شنیدن
این خبر محمدبن حُمَیْد طوسی را والی موصلکرد و او را مأمور
جنگبا بابک و زریقساخت. محمد بن حمید در
۲۱۲ق/۸۲۷م زریق را شکست داد و او را
امان داد و نزد مأمون فرستاد. پس از آن، اموال و آنچه از «قرى و رستاق» داشت، گرفت
و بعد همه را به اولاد زریق بخشید. سپس روی به آذربایجان
نهاد و مخالفانی را که بر آذربایجان مستولی شده بودند (البته
بجز بابک) بگرفت و خود روی به بابک خرمی نهاد. ازجملۀ این
مخالفان «یَعْلَی بن مُرَّة» و «نُظَرای» او بودند؛ اما نام«یعلى»
ظاهراً اشتباه است و درست آن«علی بن مُرالطائی» است. این نام در
تاریخ طبری به اشتباه آمده، و ابن اثیر هم از او نقل کرده است. یعقوبی
از جملۀ کسانی که در ایام مأمون در آذربایجان فرمانروایی
داشتند، محمد بن رواد ازدی و یزید بن بلال یمنی و
محمد بن حُمَید هَمْدانی و عثمان بن اَفکَل و علی بن مُر طائی
را نام میبرد. نام این «علی بن مر» در جای دیگر از
تاریخ طبری نیز به مناسبت داستانی دربارۀ بابک
آمده است. پدر این «علی»، مرّ بن عمرو موصلی طائی «نریز»
را تصرف کرده، و پسران خود را در آنجا ساکن ساخته بود.
ابن خردادبه دربارۀ شیز
میگوید: آتشکدۀ آذَر جُشْنَس (آذَر گُشْنَسپ) در آنجا بوده است و این آتشکده در
نزد مجوسان گرانقدر بود و هرگاه کسی از ایشان به شاهی میرسید،
از مداین پیاده به زیارت آن میرفت. مسعودی در ذیل
حکومت ملوکالطوایف یا اشکانیان میگوید که این
پادشاهان زمستان در عراق بهسر میبردند و تابستان به شیز از بلاد
آذربایجان میرفتند و در این شهر تاکنون آثار عجیبی
از ساختمانها و تصاویر با رنگهای شگفت از صور افلاک و نجوم و جهان از
دریاها و خشکیها و آبادی و ویرانه و گیاه و جانور
برجاست و هم در آن آتشکدهای هست که در میان طبقات دیگر ایرانی
(بجز شاهان) بزرگ داشته میشود و به این آتشکده «آذَرْخُش» (تصحیف
آذرجشنس) میگویند.
آتشکدۀ آذرگشنسپ در
کنار چشمۀ ژرف و جوشانی در کوههایی که امروز آن را تخت سلیمان
میگویند، قرار داشت، اما محل این آتشکده برای شهر و
اقامتگاه تابستانی شاهان مناسب نیست. از اینرو، باید گفت
که در آن حوالی شهری مناسب برای اقامتگاه تابستانی وجود
داشته که نام آن شیز بوده است. به نقل مینورسکی، تپهای
که چشمۀ ژرف جوشان و آثار آتشکدۀ کهن در آن قرار دارد، در درهای است که اطراف آن را قلههایی
فرا گرفته است. بالای آن تپه محوطهای به طول ۳۸۰ و
عرض ۳۲۰ متر با دیوارهایی محکم قرار دارد و این
خود، دلیل بر این است که در این مساحتِ اندک نمیتواند
شهری که مقر تابستانی شاهان باشد، به وجود آید.
یاقوت از قول ابودُلَف مِسعَربن
مُهَلْهِل نقل میکند که شیز شهری است میان مراغه و زنجان
و شهرزور و دینور، در میان کوههایی که در آن معادن طلا و
نقره و جیوه و سرب و زرنیخ و... وجود دارد. این شهر بارویی
دارد و در آن دریاچهای است که قعر آن ناپیداست... پیرامون
این دریاچه یک جریب هاشمی است... در آنجا آتشکدهای
است که نزد ایشان گرانقدر است و آتش زردشتیان از مشرق تا مغرب از
آنجا برافروخته میگردد و بر سر قبۀ آن هلالی از نقره نصب
است... از عجایب این آتشکده آن است که در آن ۷۰۰
سال است آتش روشن میکنند، ولی در آن خاکستری دیده نمیشود...
اینکه آتش آتشکده خاکستر نداشته، افسانهای قدیمی است و
«تئوفانس اعترافکننده» در ذکر حملۀ هراکلیوس به آذربایجان میگوید: در تبرمائیس
(یعنی شاید همان شیز) آتشکدهای با گنجهای
کرزوس و «نیرنگ زغال» وجود داشت. این «نیرنگ زغال» اشاره به آن
است که معتقدان به آتشکده میگفتند که آتش آن زغال و خاکستر ندارد. گفتههای
ابودلف که از قول مردم بوده، نیز مؤیّد آن است که این آتشکده از
زمان اشکانیان برپا بوده است. اما اینکه وی محل آتشکده را شهر
خوانده، فقط از این جهت است که گرداگرد آن بارویی بوده است. شایان
توجه است که یاقوت شیز را ناحیهای در آذربایجان میداند
که «قصبۀ» آن شهر ارومیه بوده است و میگوید که مردم زردشت را
از آنجا (یعنی از شیز) میدانند. یاقوت میگوید
که نام ناحیۀ شیز در زبان مردم مراغه کزنا بوده است. پس کزنا یا جنزه یا
گنزک قسمتی از شیز و نام شهری بوده که مقر تابستانی شاهان
بوده است. شاهان از این شهر به زیارت آتشکده میرفتند.
مؤلف تاریخ قم از آتشی به
نام «ماجُشْنَسْف» (ماه ـ گشن ـ اسپ) سخن میگوید (از قول شخصی
به نام همدانی در «کتاب خود») که آتش کیخسرو بود، به موضع برزۀ آذربایجان،
و انوشروان آن را به شیز که «اولین موضعی است از مواضع آن ناحیت»
نقل کرد. بعد میگوید: «در کتاب مجوس چنین یافتهام که بر
آتش آذرجشنسف فرشتهای موکل است و به برکه همچنین فرشتهای
است». سخنان همدانی و «کتاب مجوس» چندان روشن نیست، اما نکاتی
در آن هست: آتشکده ابتدا در برزه بود و بعد به شیز که نزدیکترین
محل به آن است، منتقل شد. برزه چنانکه گفتیم با سقز امروزی قابل تطبیق
است و شیز که نزدیکترین موضع (یعنی شهر یا
محل آبادی) به آن بوده است نمیتواند تخت سلیمان کنونی
باشد، بلکه باید محل آن را که همان جَنْزه است، در نزدیکیهای
مراغه جست. اینجا نیز این نظر تأیید میشود
که شیز غیر از برکه، یعنی چشمۀ تخت سلیمان
است و آن آتشکدهای که شاهان به زیارت آن میرفتند، شاید
«آتش برکه» بوده است که آثاری از زمان اشکانیان در آنجا دیده میشود.
آذربایجان در اوایل قرن
۳ق ناگهان مایۀ نگرانی و دردسر بزرگی برای خلافت بغداد گردید،
تا آنجا که معتصم (حک
۲۱۸-۲۲۷ق/۸۳۳-۸۴۲م)
بزرگترین و مجهزترین قوایی را که تا آن زمان خلافت عباسی
بسیج کرده بود، به آذربایجان گسیل داشت. این بسیج
برای مقابله با بابک خرمدین بود که چندینبار سرداران نامی
خلیفه را شکست داده بود. سرانجام، بابک پس از جنگهای سخت شکست خورد و
قلعۀ او که«بَذّ» نام داشت، بهدست افشینسردارخلیفه افتاد وخود
او همدرارمنستان به خیانت یکی از بطریقان یا بزرگمالکان
ارمنستان گرفتار، و به بغداد فرستاده شد و در آنجا به طرز وحشتناکی به قتل
رسید (نک: ه د، بابک خرمدین).
شکی نیست که ظلم و تعدی
عمال خلافت بغداد در سرتاسر جهان اسلام مشهود بود. آذربایجان نیز از این
وضع مستثنا نبود، البته دلیلی هم دردست نیست که وضع آنجا از سایر
نقاط بدتر بوده است. چیزی که هست، قیام بابک تحت عنوان یک
جنبش مذهبی فرصت و امکان بالا گرفتن شعلههای عصیان را در آنجا
بهتر آماده ساخت و گرنه مقاومت و پافشاری در برابر سیل سپاهیان
بغداد که از اقصا نقاط قلمرو خلافت گردآوری و تجهیز شده بود، این
همه به درازا نمیکشید و این همه مایۀ وحشت
و نگرانی دستگاه خلافت نمیشد.
آذربایجان به علت ضعف خلافت، پس
از معتصم و متوکل و مخصوصاً معتضد، در اواخر قرن ۳ق و در قرن ۴ و
۵ق، مرکز فرمانروایان مستقل و نیمهمستقل گردید که از آن
جمله ساجیان، دیسمکرد، سالاریان، کنکریان و روّادیان
را میتوان نام برد.
آذربایجان از سلجوقیان به
بعد
از زمان سلجوقیان تغییر
بسیار مهمی در وضع آذربایجان پیش آمد: طغرلبک، نخستین
سلطان بزرگ سلجوقی در
۴۴۶ق/۱۰۵۴م، پس از فتح شرق و مرکز ایران
روی به آذربایجان نهاد و به تبریز رفت. از قرن ۴ق به بعد
شهر تبریز رونق و آبادی بیشتری یافته بود و در قرن
۵ق شهر بزرگی شده بود که ظاهراً ابومنصور وهسوذان بن محمد روادی،
حاکم آذربایجان در آنجا مینشست. طغرل از آنجا به گنجه رفت و صاحب آن،
امیر ابیالاسوار نیز فرمان او را گردن نهاد و خطبه به نام او
خواند. طغرل پادشاهان و امرای آذربایجان و اران را در حکومت و قدرتی
که داشتند، باقی گذاشت.
طغرل
در۴۵۶ق/۱۰۶۴م وفاتیافتوبرادرزادهاش،
البارسلان به جای او نشست و نقشههای درازمدت سلجوقیان را در
تسلط بر گرجستان و ارمنستان و آناتولی و آسیای صغیر وجهۀ همت
خودساخت.اودرربیعالاول۴۵۶/مارس۱۰۶۴
از ری به آذربایجان رفت و به مرند رسید و قصد او «جنگ با رومیان»
بود. در مرند یکی از امیران ترکمان، به نام طغدگین (طغتگین)
که با رومیان میجنگید و سپاهیانی بسیار با
خود داشت، پیش او رفت و او را به حمله به بلاد روم برانگیخت. در این
سخنِ ابن اثیر نکاتی مهم هست که آغاز مرحلۀ نوینی
در تاریخ آن منطقه شد. چنانکه میدانیم، ملازگرد کلید
فتح آسیای صغیر و سقوط نهایی دولت بیزانس
وقسطنطنیه و تسلط دولتعثمانی بربالکان و دریای سیاه
و سواحل شرقی مدیترانه شد و اینها همه از آذربایجان شروع
گردید.
از گفتۀ ابن اثیر
برمیآید که پیش از آمدن سلجوقیان، امیران ترکمان
درآذربایجانساکن بودند. اینان خود بایستی از سلجوقیان
باشند که احتمالاً در نخستین سفر جنگی طغرل به آذربایجان به این
سرزمین آمده و در آنجا سکنا گزیده بودند. انتساب این ترکمانان
به غزان درست نمینماید، زیرا اولاً به گفتۀ ابن
اثیر غزان پس از تاخت و تازها و قتل و غارتها سرانجام، شکست یافته، و
از میدان بیرون رفته بودند؛ ثانیاً غزان در آن زمان هنوز اسلام
نیاورده بودند، در حالی که امرای ترکمانانِ ساکن در آذربایجان
با رومیان «جهاد» میکردند. پس اینان بایستی از
سلجوقیانی باشند که در نخستین حملۀ طغرل به آذربایجان
در آنجا ساکن شده بودند و در زیر پوشش جهاد و غزا (جنگ با کفار) در طلب
چراگاه و زمینهای بیشتر به آناتولی و ارمنستان و گرجستان
حمله میکردند. عمل این امرای ترکمان جزئی از عملیات
«حرکت به سوی غرب» و تصرف آسیای صغیر بود که با آمدن البارسلان
به آذربایجان و پیوستن این امرا بدو شتابی بیشتر یافت.بنابراینکوچ
وسکونت این امرا در آذربایجان، مخصوصاً در اطراف مرند و آذربایجانغربی
ــ که سرپل و مبدأ حملهبهدولتبیزانس بود ــ نخستینسکونتترکمانان
درآذربایجان است که سرانجام، منجر به تغییر زبان قدیم محلی
آذربایجان به زبان ترکی شد.
الب ارسلان در
۴۵۶ق/۱۰۶۴م، از ارس گذشت و عدهای
از بلاد گرجستان و ارمنستان و از جمله شهر مهم آنی را به تصرف خود درآورد
وسرانجامدر۴۶۳ق/۱۰۷۱م، درجنگی
بزرگ امپراتور بیزانس را در ملازگرد شکست داد و این شهر را فتح کرد.
با تصرف قسمتهایی از ارمنستان و گرجستان، تسلط سلجوقیان بر
سرتاسر آذربایجان مسلم گردید و از این تاریخ به بعد، تا
دورۀ صفوی در آغاز قرن ۱۰ق/۱۶م، آذربایجان
به دست امرای ترک اداره شد.
در زمان ضعف سلجوقیانِ بزرگ،
اتابکان آذربایجان (از اولاد ایلْدِگِز) و احمدیلیان در
آذربایجان حکومت میکردند و هرکدام برای قانونی شمردن
حکومت خود از نام پادشاهان ضعیف سلجوقی بهره میجستند. با حملۀ مغول
به ایران آذربایجان در فاصلهای که به حکومت ایلخان در
آذربایجان انجامید، مخصوصاً بر اثر تاخت و تاز جلالالدین
خوارزمشاه صدمات فراوان دید.
دوران حکومت ایلخانان مغول در ایران
که آذربایجان را مرکز حکومت خود قرار داده بودند و شهر تبریز پایتخت
امپراتوری وسیع ایشان بود، عصر شکوفایی و آبادی
آذربایجان است و ثروت متصرفات ایلخانی همه به آذربایجان و
تبریز سرازیر میشد و موجب ایجاد آبادیها، بناها،
کاخها و مساجد میگردید. مخصوصاً حکومت غازان و وزارت خواجه رشیدالدین
فضلالله همدانی شهر تبریز را بسیار آباد و ثروتمند ساخت. اما
در قرن ۸ق/۱۴م که دوران تجزیۀ حکومت ایلخانان
مغول است، آذربایجان از دست حکام محلی چوپانی و جلایری
و دیگران آسیب فراوان دید و یک بار شهر تبریز به
دست توقتمش خان که خان بزرگ «اردوی زرین» بود، به کلی ویران
گردید.
آذربایجان در هنگام اقتدار تیمور
در اواخر قرن ۸ ق و اوایل قرن ۹ق به دست این فرمانروای
مقتدر افتاد و پس از مرگ او باز صحنۀ تاخت و تاز گردید، تا آنکه ابتدا امرای قراقویونلو و
پس از ایشان امرای آققویونلو در آذربایجان روی کار
آمدند. درزمان این دو خاندان ترکمان و مخصوصاً آققویونلوها (اوزون
حسن، سلطان خلیل وسلطانیعقوب) آذربایجان از آسایش و رفاه
نسبی بهرهمند بود، تا آنکه دراوایل قرن
۱۰ق/۱۶م شاه اسماعیل صفوی با کمکقبایلترکمان
که درآناتولی و آذربایجان سکونت داشتند و با جاذبۀ رهبریمعنوی
خویش، ابتدا بر آذربایجان و بعد بر سرتاسر ایران مسلط گردید
و دولتی با بنیادهای فرهنگی ایرانی خاص در
درون فرهنگ اسلامی بنا نهاد.
آذربایجان در قرن ۱۰ق
عرصۀ جنگها میان دولتهای صفویه و عثمانی بود. بهرغم
لشکرکشیهای پیدرپی سلاطین عثمانی و اقامت
ممتد آنها در تبریز، در اواخر قرن ۱۰ق و اوایل قرن
۱۱ق، نتوانستند بر آذربایجان مسلط شوند. حُسن سیاست شاه
طهماسب و شاه عباس اول و مهمتر از آنرسوخ مذهبتشیع در آذربایجان
سبب شد که مردم آذربایجان اطاعت عثمانیان را گردن ننهند، اما در زمان
صفویه مسئلۀ ترکی شدن زبان مردم آذربایجان عملیتر و محققتر گردید.
از زمان سلجوقیان که ترکمانان در
آذربایجان سکنا گزیدند، به حکم چادرنشینی و گلهداری
ابتدا در مراتع و چراگاههای مجاور دِهها به زندگی پرداختند. از اینرو،
مسئلۀ «ترکی شدن» زبان مردم آذربایجان از دهات و قصبات شروع شد.
شهرها که مراکز فرهنگی بودند، در برابر واقعۀ «ترکی
شدن زبان» بیشتر مقاومت کردند. البته این تغییر زبان از
گویشهای قدیم ایرانی به ترکی آذری تغییری
آرام بود و مردم بر اثر تماس مکرر با قوم غالب ترک که خصوصیات نژادی و
قومی قویتری داشتند، بهتدریج بر اثر اجبار اقتصادی
و اجتماعی، نهاجبار سیاسی عمدی یا تحکم و فشار،
زبان قوم غالب را آموختند و با ایشان درهم آمیختند. نظیر این
حادثه در آناتولی و آسیایصغیر نیز رویداد،
زیرا زبان مردم آنجا پیش از حملۀ ترکان زبان یونانی
بود. البته در آسیای صغیر شواهدی تاریخی
دردست است که بعضی از امرای ترک مردم را از تکلم به غیر زبان
ترکی منع کردهاند، اما چنین شواهدی در آذربایجان در دست
نیست.
ابتدا نامهای دهات و مزارع و حتى
بسیاری از کوهها و رودخانهها به ترکی بدل شد. مثلاً در اسناد
قدیم نام رودخانۀ قزلاوزَنْ سپیدرود یا سفیدرود است، اما پس از آمدن
ترکان نام آن در آذربایجان به «قزل اوزن» (رودخانۀ سرخ) تغییر
یافت. در دوران تسلط مغول بعضی از نامها مخصوصاً نام رودخانهها و
آبها و ییلاقها به مغولی بدل شد، مثلاً سپیدرود مدتی
به نام هولانموران ــ که ترجمۀمغولی قزلاوزن است ــ خوانده میشد و نام تپههای تختسلیمان
به «سُغورلُق» تبدیل شد که ظاهراً این کلمه ترکی مینماید،
ولی استعمال آن از دورۀ مغول است. همچنین جَخَتو که نام مغولی زرینهرود شد و
رود تاتائو که امروز به آن سیمینهرود میگویند و نام آن
پیش از مغول معلوم نیست و«چغان موران» (سفیدرود،غیراز سفیدرود
معروف) و «چغان ناوور» (دریاچۀ سفید) و جز آن.
امروز شهرهایبزرگ آذربایجان
نامهای قدیم و اصیل ایرانی خود را حفظ کرده است و
حتى اینامر در اران و بلاد شمال ارس نیز مشهود است، اما نامهایدهات
و آبادیهاتغییرات کلی یافته، و بیشتر به ترکی
و بهندرت به مغولی تبدیل شده است.
درقرن۱۱ق/۱۷م، یعنی
از زمانی که شاهعباس بزرگ توانست سپاهیان عثمانی را از آذربایجان
بیرون کند تا سقوط صفویه آذربایجان از آرامش برخوردار بود، بهویژه
اینکه دولت عثمانی روی بهضعف نهاده بود و دیگر خطری
برای آن ولایت محسوب نمیشد؛ اما با سقوط صفویه و تسلط
افغانان بر شرق و مرکز ایران
(۱۱۲۵ق/۱۷۱۳م) عثمانیان نیز
آذربایجان را به موجب معاهدهای با دولت روس اشغال کردند
(۱۱۳۷ق/۱۷۲۵م) که این
اشغال تا شکست قطعیآنان ازنادرشاه افشار ادامه یافت(۱۱۴۵ق/
۱۷۳۲م).
در زمان نادرشاه نیز آذربایجان
میدان جنگ بود و پس از مرگ او میدان تاخت و تاز سرداران او گردید،
تا آنکه در اوایل قرن۱۳ق/۱۹م باتسلط آقامحمدخان ورویکارآمدنحکومت
قاجار مدتی آذربایجان آرامش یافت.
با مرگ آقامحمدخان در
۱۲۱۱ق/۱۷۹۶م و روی کارآمدن
فتحعلیشاه(۱۲۱۲ق/۱۷۹۷م)
ــ کهآغازتعرض دولت روس تزاری بهایرانبود ــ آذربایجانوضع
حساسیپیداکرد و مرکز جمعآوری قوا و اعزام به شمال برای
مقابله باسپاهیان مهاجم شد. در این زمان بود که آذربایجان از
لحاظ سیاسی و نظامی مهمترین ایالات ایران
گردید. عباسمیرزا، ولیعهد فتحعلی شاه و فرمانده قوای
ایران، آنجا را مقر دائمی خود در برابر قوای روس قرار داد. پس
از رفتن او به خراسان و مرگ او، پسرش، محمدمیرزا که ولیعهد ایران
بود، به تبریز فرستاده شد. وی پس از مرگ فتحعلی شاه در
۱۲۵۰ق/۱۸۳۴م در این شهر به
سلطنت نشست. ناصرالدینمیرزا پسر او نیز که ولیعهد
بود،در آذربایجان اقامت گزید. بدینترتیب، تبریز ولیعهدنشین
و دومین شهر ایران از لحاظ سیاسی گردید. در
۱۲۹۷ق/۱۸۸۰م فتنۀ شیخعبداللهکُرد
درقسمتکردنشین آذربایجان و غرب دریاچۀ ارومیه
روی داد که موجب خرابی و صدمات فراوان گردید و پس از کوششهای
بسیار خاموش شد.
درنهضتمشروطیت، آذربایجان
پسازتهرانبزرگترین کانون آزادیخواهی و جنبش ضداستبداد و
خودکامگی بود. پس از شهریور ۱۳۲۰ش و اشغال
آذربایجان بهوسیلۀ ارتش شوروی عدهای به بهانۀ خودمختاری
با پشتیبانی قوای اشغالی، آذربایجان را خودمختار
اعلام کردند که در حقیقت به معنی تجزیه و الحاق آن به کشوری
دیگر بود؛ ولی مردم آذربایجان با علایق مستحکم و ناگسستنی
خود به تاریخ و فرهنگ ایران رهآوردی را که در خارج از مرزهای
کشور برای تجزیۀ آن تهیه شده بود، نپذیرفتند.*
مآخذ
ابن اثیر، علی، الکامل، بیروت،
۱۹۶۶م؛ ابن حوقل، محمد، صورةالارض، لیدن،
۱۹۶۷م؛ ابن خردادبه، عبیدالله، المسالک و الممالک،
به کوشش دخویه، لیدن، ۱۸۸۹م؛ ابن فقیه،
احمد، البلدان، لیدن، ۱۹۶۷م؛ ابودلف، مسعر،
سفرنامه، به کوشش و. مینورسکی، ترجمۀ ابوالفضل
طباطبایی، تهران، ۱۳۴۲ش؛ ابوعلی مسکویه،
احمد، تجارب الامم، به کوشش ه . ف. آمدرز، قاهره،۱۹۱۴م؛
اصطخری، ابراهیم، مسالک الممالک، به کوشش دخویه، لیدن،
۱۸۹۴م؛ بلاذری، احمد، فتوح البلدان، قاهره،
۱۳۱۹ق؛ بندهش، به کوشش انکلساریا، بمبئی،
۱۹۰۸م؛ حدودالعالم، به کوشش منوچهر ستوده، تهران،
۱۳۴۰ش؛ حمدالله مستوفی، نزهةالقلوب، به کوشش گ.
لسترنج، لیدن،
۱۳۳۱ق/۱۹۱۳م؛ دیاکونف، ا.
م.، تاریخ ماد، ترجمۀ کریم کشاورز، تهران، ۱۳۴۵ش؛ رشیدالدین
فضلالله، جامع التواریخ، به کوشش برزین، پترزبورگ،
۱۸۵۸- ۱۸۸۸م؛ طبری، محمد،
تاریخ، به کوشش دخویه، لیدن،
۱۸۷۹-۱۸۸۱م؛ فردوسی،
شاهنامه، به کوشش برتلس و دیگران، مسکو، ۱۹۶۶-
۱۹۶۸م؛ قمی، حسن، تاریخ قم، ترجمۀ حسن
بن علی قمی، به کوشش جلالالدین طهرانی،
تهران،۱۳۱۳ش؛ گزارش مقدماتی عمران منطقۀ آذربایجان،
سازمان برنامه و بودجه، تهران، ۱۳۴۴ش، شم
۹۶؛ مسعودی، علی، التنبیه والاشراف، به کوشش دخـویـه،
لیـدن، ۱۸۹۳م؛ همـو، مروج الذهب، بـه کوشش باربیه
دومنـار، پـاریس، ۱۹۱۴م؛ مقدسی، محمد، احسن
التقاسیم، به کوشش دخویه، لیدن، ۱۹۰۶م؛
یاقوت، بلدان؛ یعقوبی، احمد، تاریخ، به کوشش هوتسما، لیدن،
۱۸۸۳م؛ نیز:
EI1; Geiger, W., Grundriss der
iranischen Philologie, Strassburg, 1896-1904; Ḥudūd al-ʿĀlam, tr. V.
Minorsky, London, 1937; Justi, F., Iranisches Namenbuch, Hildesheim, 1983;
Markwart, J., Ērānšahr, Berlin, 1901; Minorsky, V., «Roman and Byzantine Campaigns
in Atropatene», Iranica, Tehran, 1964; Pauly.