آخرین بروز رسانی : دوشنبه
11 فروردین 1399 تاریخچه مقاله
اسم \ esm\ ، نام کردن، علامت و نشانه،
نام و عنوان و آوازه یا کلمهای که بدان چیزی یا کسی
را میخوانند. اسم یکی از اقسام هفتگانه یا نهگانۀ کلمه
در دستور زبان فارسی و نیز یکی از سه قسم کلمه در صرف و
نحو عربی است. در اصل و ریشۀ آن، دو نظریه بیان
شده است: ۱. به نظر علمای بصره، سیبویه و طرفدارانش، اصل
این کلمه «سِمْو» بر وزن فعل و معتل اللام است و از «سُمُوّ» بر وزن و معنی
«علوّ» آمده است (نک : ابنفارس، ۸۸؛ ابنانباری، ۶؛ فیومی،
۲۹۰)؛ ۲. به عقیدۀ نحویان
مکتب کوفه، کسایی و فراء و پیروانشان، این کلمه از «وَسِمَ
یَسِمُ وَسْماً» بوده، و «وَسْم» علامت و نشانه است برای مسمّای
خود (ابنانباری، همانجا؛ ابنفارس، ۹۹). برخی چون خطیب
تبریزی (ص ۳۵۰) و ابنمنظور (ص
۴۰۱) برای آن چهار صورت آوردهاند: «اِسمٌ، اُسمٌ، سِمٌ،
سُمٌ». ابنانباری شکل سمیً را به این چهار صورت میافزاید
(ص ۱۵).
در فارسی دری، اسم که بیشتر
اجزای صرفی خود را از دست داده است و علامت خاصی ندارد، بهکمک
ملاکهای معنایی، صرفی و نحوی شناخته میشود.
بهموجب ملاکهای معنایی، اسم کلمهای است که برای
نامیدن شخص، حیوان یا شیء به کار میرود (کاشف،
۱۷؛ ادیب، ۱۵؛ قریب، ۲۷-
۲۸؛ مشکور، ۲۰؛ شریعت، ۱۷۷؛
خانلری، دستور زبان...، ۴۵-۴۶) و از دو منظر قابل
بحث و بررسی است:
۱. از منظر صرفی (زبانی)،
میتوان اسم را بدین شرح طبقهبندی کرد:
الف ـ معرفـه و نکره: معرفـه اسمـی
است کـه نـزد گوینده و مخاطب معلوم باشد یا گوینده گمان کند که
چنین است. معرفه نشانۀ خاصی ندارد، اما برای اسم نکره غالباً «ی» به آخر اسم،
یا «یک» و «یکی» به اول آن میافزایند (خانلری،
دستور تاریخی...، ۱۸۳-۱۸۴).
ب ـ ذات و معنـی: اسم ذات نـام چیزی
است کـه بـه خودی خود وجود دارد و وابسته به چیز دیگر نیست
و اسم معنی بر مفهومی یا امری دلالت میکند که
وجودش وابسته به چیز دیگری است (کاشف، همانجا؛ خیامپور،
۳۳؛ خانلری، دستور زبان، ۴۹). برخی از
دستورنویسان، ازجمله وزینپور (ص ۷۳-۷۴) و ادیب
طوسی (همانجا)، سه شرطِ وجود خارجی داشتن، محسوس بودن و مادی
بودن را لازمۀ اسم ذات، و هر اسمی را که دارای این سه ویژگی
نباشد، اسم معنی دانستهاند.
ج ـ خاص و عام: اسم عام اسمی است
که همیشه در خارج از جمله بر مفهوم جنس دلالت میکند، یعنی
همۀ افراد یک نوع و جنس را در بر میگیرد، مانند اسب و
درخت (ارژنگ، ۱۰). گاهی از اسم خاص، بهسبب دلالت آن بر شخص معیّن،
به اسم عَلَم نیز تعبیر کردهاند (نک : خیامپور، همانجا؛
خانلری، همان، ۴۸).
د ـ سـاده و مـرکب: اسم ساده اسمی
است کـه از یک تکواژ شکل گرفته، و اسم مرکب از دو یا چند تکواژۀ قاموسی
یا آزاد تشکیل شده است. ویژگی اسم مرکب آن است که نمیتوان
میان اجزای آن عضو دیگری آورد و مثلاً «سپیدها رود»
گفت. اسم مرکب ممکن است از دو اسم، مانند گلاب، تخممرغ، یا از اسم و حرف
اضافه و اسم، مانند «زبان در قفا»، یا از صفت و اسم، مانند «نوروز»، یا
از صفت شمارشی و اسم، مانند «هزاردستان»، یا از صفت عددی و اسم
و یای نسبت، مانند «دوراهی»، یا از پیشوند و اسم،
چون «نامادری»، و جز اینها ساخته شود.
ه ـ جامد و مشتق: به نظر گروهی
از دستورنویسان، اسمی مشتق است که از کلمۀ دیگر بیرون
آید و جامد اسمی است که از کلمۀ دیگر بیرون نیاید
(کاشف، ۱۸؛ خیامپور، همانجا؛ وزینپور،
۷۹). برخی از علمای دستورْ ملاک اصلی اشتقاق اسم را
«بن فعل» دانستهاند (ادیب، ۱۶؛ خانلری، همان،
۱۷۰؛ انوری، دستور... ۱، ۸۱). دستورنویسان
متأثر از زبانشناسی گفتهاند که اسم مشتق اسمی است که در ساختمان آن،
یک تکواژۀ آزاد و دستِکم یک «وند» به کار رود (وحیدیان،
۹۳).
و ـ از لحـاظ شمـار: اسم بـه مفـرد، جمع
و اسـم جمع تقسیم میشود. مفرد، که نشانۀ خاصی
ندارد، بر یک چیز دلالت میکند و نشانۀ جمع «ها» و
«ان» است. همۀ اسمها را با «ها» میتوان جمع بست و این نشانه رایجترین
نشانۀ جمع است. معمولاً اعضای زوج بدن و اسم جانداران را با «ان» جمع میبندند،
مانند چشمان و کودکان؛ ولی برخی از گروههای جانوران، مانند گربه
و قورباغه، و نیز پارهای از اعضای زوج بدن، مانند شانه و گوش،
از این قاعده مستثنا هستند.
اسمهای مختوم به ه/ ﻪ (=
های غیرملفوظ \ e\ ) با «گان»، و اسمهای مختوم به آ \ ā\ ، ـُ و \ o\ و ای \ i\ با «یان»
جمع بسته میشوند، مانند فرشتگان، خدایان، دانشجویان، خراسانیان.
برخی از اسمهای مختوم به ـُ و \ u\ را با علامت «ـُ وان» جمع میبندند،
مانند گیسوان. «ات» علامت جمع مخصوص اسمهای عربی است، مانند تعلیمات
و کلیات. «جات» بر انواع دلالت میکند، مانند سبزیجات (= انواع
سبزی؛ نک : همو، ۷۳-۷۶). اسم جمع کلمهای
است که به صورت، مفرد و به معنی، جمع است و خود نیز جمع بسته میشود،
مانند گروه، طایفه، لشکر (انوری، همان، ۹۰).
ز ـ اسم آلت: بـر ابزار یـا وسیلۀ انجام
کار اطلاق میشود و اغلب از ترکیب بن مضارع با «ه» \ e\ و جز
این ساخته میشود، مانند ماله، تابه، غلتک (همو، دستور... ۲،
۱۰۵).
ح ـ اسم صوت: لفظی است مرکب که
معمولاً از طبیعت تقلید میشود و بیانگر صداهایی
همچون صدای مخصوص انسان، حیوان و نیز اصواتی است که در طبیعت
وجود دارند، مانند هِـنّ و هنّ، قارقار، شالاپ شلوپ.
ط ـ اسم مصغّر: اسمـی است که بـر
مفهوم خُردی و کوچکی دلالت میکند و از اسم با پسوند «چه» یا
«ک» \ ak\ ساخته میشود، مانند باغچه، روبهک. گاه نیز اسم با
پسوند ـُ و \ u\ اسم مصغّر میسازد، مانند خواجو، یارو. در تداول
عامه برای توهین و تحقیر، دو نشانۀ «ک + ﻪ
\ e\ » را به اسم ملحق میکنند، مانند مردکه (همان،
۱۰۶).
ی ـ اسـم مصدر: کلمـهای
است کـه بـهرغم نـداشتن نشانـۀ مصدری (= دن/ تن)، بیانگر مفهوم و معنای مصدر است،
مانند گفتار، روش.
۲. از منظر نحوی (ساختاری)،
اسم نزد دستورنویسان سنتی دارای حالتها و نقشهایی
چون فاعلی، مسندالیهی، منادا، و اضافه است (طالقانی،
۴۷؛ ادیب، ۸۲-۸۹) و بر پایۀ تعریف
برخی از دستورنویسان سنتی، اسم واژهای است که میتواند
بهشکل مستقیم، مسندالیه قرار گیرد (خیامپور،
۳۰) یا در پاسخ «که» و «چه» واقع شود (شفایی،
۱۷).
دستورنویسان نوگرای متمایل
به زبانشناسی، با استفاده از دستاوردهای دانش زبانشناسی و به
پیروی از خانلری، جمله را به دو بخش اصلی (نهاد و گزاره)
تقسیم میکنند و اسم را اصل یا هستۀ نهاد بهشمار
میآورند (نک : خانلری، همان، ۲۳۶). به نظر آنان،
اسم بیآنکه جانشین کلمهای دیگر شود، بدون تغییر
مقولۀ دستوری، نقشهایی نحوی مانند نهاد، مفعول، متمم،
مسند و جز اینها را میپذیرد و میتواند وابستههایی
داشته باشد (انوری، دستور ۱، ۱۵-۱۷؛ وحیدیان،
۶۸؛ ارژنگ، همانجا). اسم با وابستههای خود تشکیل گروهِ
اسمی میدهد. گروه اسمی از یک اسم به نام هسته، و یک
یا چند وابسته تشکیل میشود و میتواند همۀ نقشهای
دستوری اسم را بپذیرد. وجود وابستهها ضروری نیست و اسم
ممکن است بیهیچگونه وابستهای ظاهر شود (وحیدیان،
همانجا). گروه اسمی، اعم از یک یا چند کلمه، در ساختمان واحد
بالاتر، یعنی بند، در جایگاه مسندالیه، متمم، و گاه نیز
در جایگاه ادات قرار میگیرد، برای نمونه، در جملۀ « این
نشریۀ دوستداران سازمان ملل متحد /۱ بسیار جالب بوده توجه /
۲ است /۳»،شمارههای ۱ و ۲ گروههای اسمیاند
که بهترتیب در جایگاه مسندالیه و متمم (= آن عنصر ساختمانیِ
بند که محل کارکرد گروه اسمی است) قرار گرفتهاند (باطنی،
۱۳۷- ۱۳۸). نقشهای دستوری اسم
عبارتاند از نهاد (فاعل، مسندالیه)، مسند، مفعول، متمم، تمیز، قید،
ندا، بدل، اضافه (نک : انوری، دستور ۲،
۱۱۳-۱۳۰).
مآخذ
ابنانباری، عبدالرحمان، الانصاف
فی مسائل الخلاف، قاهره، ۱۹۶۱م، ج ۱؛ ابنفارس،
احمد، الصاحبی، بهکوشش مصطفى شویمی، بیروت،
۱۳۸۲ق/ ۱۹۶۳م؛ ابنمنظور، محمد،
لسان العرب، دارصادر، بیروت،
۱۳۷۴-۱۳۷۵ق/
۱۹۵۵-۱۹۵۶م (ب چ قم،
۱۳۶۳ش/ ۱۴۰۵ق)، ج
۱۴؛ ادیب طوسی، محمدامین، دستور نوین (مشتمل
بر دو قسمت تجزیه و ترکیب)، دورۀ دوم، تهران،
۱۳۱۲ش؛ ارژنگ، غلامرضا، دستور زبان فارسی امروز،
تهران، ۱۳۷۴ش؛ انوری، حسن و حسن احمدی گیوی،
دستور زبان فارسی ۱، تهران، ۱۳۶۸ش؛ همو و حسن
احمدی گیوی، دستور زبان فارسی ۲، تهران،
۱۳۷۲ش؛ باطنی، محمدرضا، توصیف ساختمان دستوری
زبان فارسی، تهران، ۱۳۷۳ش؛ خانلری (ناتل
خانلری)، پرویز، دستور تاریخی زبان فارسی، بهکوشش
عفت مستشارنیا، تهران، ۱۳۷۲ش؛ همو، دستور زبان فارسی،
تهران، ۱۳۵۱ش؛ خطیب تبریزی، یحیی
بن علی، تهذیب اصلاح المنطق، بهکوشش فوزی عبدالعزیز
مسعود، قاهره، ۱۹۸۶-۱۹۸۷م، ج
۱؛ خیامپور، عبدالرسول، دستور زبان فارسی، چ ۴، تبریز،
۱۳۴۱ش؛ شریعت، محمدجواد، دستور زبان فارسی،
تهران، ۱۳۶۴ش؛ شفایی، احمد، مبانی علمی
دستور زبان فارسی، تهران، ۱۳۶۳ش؛ طالقانی،
حسن بن محمدتقی، لسان العجم، چ سنگی، مطبع ناصری، بمبئی،
۱۳۱۷ق؛ فیومی، احمد بن محمد، المصباح المنیر،
دارالفکر، بیروت، بیتا؛ قریب، عبدالعظیم، دستور زبان
فارسی (به اسلوب السنۀ مغرب زمین)، دورۀ سوم، تهران، ۱۳۴۸ش؛ کاشف، غلامحسین، دستور
زبان فارسی، استانبول، ۱۳۲۸ق؛ مشکور، محمدجواد،
دستورنامه در صرف و نحو زبان پارسی، چ ۵، تهران،
۱۳۴۶ش؛ وحیدیان کامیار، تقی و
غلامرضا عمرانی، دستور زبان فارسی (۱)، تهران،
۱۳۸۱ش؛ وزینپور، نادر، دستور زبان فارسی
(آموزشی)، تهران، ۱۳۶۹ش.
عبدالله مسعودی آرانی
اسم در زبانهای ایرانی
باستان و ایرانی میانه
اسم در زبان ایرانی آغازین،
که مادر همۀ زبانهای ایرانی بهشمار میرود،
دارای ۳ جنس مذکر، مؤنث و خنثى، ۳ شمار مفرد، مثنى و جمع، و
۸ حالت نهادی، رایی، بایی، برایی،
ازی، اضافی، دری و ندایی بود. از سوی دیگر،
پایانههای صرف اسم با توجه به جنس اسم، آوای پایانی
آن و جامد یا مشتق بودن آن متفاوت بود. مادههای مختوم به صامت گاه
دارای صورتهای قوی و قویتر نیز بودند. در آن صورت،
غالباً در حالتهای نهادی و رایی مفرد، نهادی و رایی
و ندایی مثنى، و نهادی و ندایی جمع از شکل قویتر
استفاده میشد. مادۀ کلمه در حالتهای ندایی مفرد، بایی، برایی
و ازی مثنى، و بایی، برایی، ازی و دری
جمع دارای شکل قوی بود. در دیگر حالتهای صرفی، شکل
ضعیف ماده به کار میرفت. در صورتی که اسمْ خنثى میبود،
حالتهای نهادی، رایی و ندایی جمع دارای
شکل قویتر، حالتهای نهادی، رایی و ندایی
مفرد دارای شکل قوی، و حالتهای نهادی، رایی و
ندایی خنثى دارای شکل ضعیف بودند. در صورتی که مادۀ کلمه
تنها دارای دو شکل قوی و ضعیف میبود، شکل قوی تنها
در حالتهای نهادی و رایی مفرد، نهادی، رایی
و ندایی مثنى، و نهادی و ندایی جمع به کار برده میشد
(قس: ویتنی، 107). غالباً صورتهای قوی و قویتر
ماده بهترتیب با افزودن یک یا دو a پیش از مصوّت درون کلمه
به دست میآمد. این افزایش سبب دگرگونی مصوت میشد
(در این باره، نک : جَکسِن، 19؛ کِنت، 44؛ ویتنی، 82).
حالتهای هشتگانۀ اسم
در زبان اوستایی باقی مانده است (جکسن، 62). با وجود این،
در گویش اوستای گاهانی، تنها برای مادههای مختوم
به -a صورت جداگانهای برای حالت ازی مفرد وجود دارد
(بیکس، 110). در دیگر موارد، حالت اضافی نقش حالت ازی را
نیز ایفا میکند (کِلِنز، 45). از سوی دیگر، شمار
حالتهای صرفی در زبان فارسی باستان، با حذف حالت برایی،
به ۷ حالت کاهش یافته است. در فارسی باستان، در همۀ
موارد، حالت اضافی نقش حالت برایی را نیز بازی میکند
(اشمیت، 71). بهعلاوه، در فارسی باستان، حالت ازی صورتی
متمایز ندارد و در نتیجۀ تحول آوایی یا قیاس، با حالت بایی و
گاه دری یکسان شده است (کنت، 57).
اینک برای نمونه، صرف چند
اسم اوستایی و فارسی باستان نشان داده میشود (قس: جکسن،
69 ff.؛ کنت، 57-65؛ براندِنشتاین، 55-57, 63):
از میان زبانهای ایرانی
میانۀ شرقی، سکایی میانه را با دو گویش خُتَنی
و تُمشُقی باید بهلحاظ صرفی، محافظهکارترین دانست (سیمزـ
ویلیامز، «زبانهای ایرانی[۱]»، 129). ختنی
دارای ۳ جنس مذکر، مؤنث و خنثى، ۲ شمار مفرد و جمع، و ۶
حالت نهادی، رایی، بایی ـ ازی، برایی
ـ اضافی، دری و ندایی است. شمار مثنى تنها در چند مورد بر
جای مانـده است (نک : اِمِریک، 216-219؛ کونوو، 33؛ میرفخرایی،
۴۹). نمونهای از صرف مادههای مختوم به -a در ختنی
چنین است :balysa- «بودا»، āha- «دهان»، gyasta- «ایزد» (امریک،
218):
نظام صرف اسم در زبان ختنی بهتدریج
ساده شد. برای نمونه، در ختنی متأخر، پایانههای صرف مادههای
مختوم به -a مطابق جدول زیر است (نک : همو، 217؛ میرفخرایی،
۵۱).
اسم در زبان سغدی، از دیگر
زبانهای ایرانی میانۀ شرقی،
دارای ۳ جنس مذکر، مؤنث و خنثى، ۳ شمار مفرد، جمع، معدود یا
شمارشی، و ۶ حالت برای مادههای سبک (نهادی، رایی،
بایی ـ ازی، برایی، اضافی، دری، ندایی)
و دو حالت برای مادههای سنگین (فاعلی، غیرفاعلی)
است. شمار معدود پس از عدد دو و اعـداد بالاتر بـه کار بـرده میشد (سیمـز
ـ ویلیامز، «سغـدی[۲]»، 183). مادههای سبک
اصطلاحاً به مادههایی گفته میشود که مصوت کشیده یا
مرکب ندارند. این مادهها بیتکیهاند و تکیه روی
پایانههای صرفی آنها قرار میگیرد. اما مادههای
سنگین مصوت کشیده یا مرکب دارند و تکیه را حمل میکنند.
مادههای مختوم به / r/ و یک صامت (مانند: mry «مَرغزار») یا / n/ و یک
صامت (مانند: knδ- «شهر») نیز سنگین بهشمار میآیند. بازماندههای
مادههای باستانی مختوم به -aka-* (مذکر) یا -aka-*
(مؤنث) را مادههای فشرده مینامند. صرف مادههای فشرده تلفیقی
از صرف مادههـای سبک و سنگین است (نک : زرشنـاس،
۱۳-۱۶؛ سیمز ـ ویلیامز، همان، 183-185؛
قریب، سراسر مقاله؛ گِرشِویچ، 189-190).
اسم در زبان خوارزمی دارای
۲ جنس مذکر و مؤنث، ۲ شمار مفرد و جمع، و ۶ حالت نهادی ـ
رایی، برایی، ازی، اضافی، دری و ندایی
است. پایانههای حالت برای اسمهای مذکر در شمار مفرد
عبارتاند از نهادی ـ رایی: ø- (صفر)، برایی: (i)- ، ازی:
-a،
اضافی: -ān ، دری:
-a
، ندایی: -a . اسمهای مؤنث در شمار مفرد در حالتهای
نهادی و دری -a ، و در دیگر حالتها -iya میگیرند. اگر
اسم مؤنث در شمار مفرد در حالتهای نهادی و دری به -ka ختم
شود، در بقیۀ حالتها -ca میگیرد. پایانههای حالت
در شمار جمع عبارتاند از: -ina یا -i، اضافی -nān . واژههای
مذکر و مؤنث مختوم به -k در شمار جمع بهترتیب به پایانههای
-ci و -cya ختم میشوند. بهعلاوه، حرف اضافۀ پسین
δār «برای؛ را» میتواند
حالت برایی و مفعول مستقیم معرفه را بنمایاند (نک : EIr. ، ذیل
«خوارزم[۳]»، بخش «زبان خوارزمی[۴]»؛ قس: هومباخ، 196-197).
حرف تعریف معیّن در زبان
خوارزمی دارای این صورتهاست: مفرد مذکر: āy ، مؤنث: yā ، جمع برای هر دو جنس: āy . این صورتها در ترکیب
با حروف اضافه به صورتهای -y و -ā درمیآیند (نک :
EIr.، همانجا؛ قس: هومباخ، 196).
اسم در زبان بلخی دارای
۲ حالت فاعلی (صریح یا مستقیم) و غیرفاعلی
(غیرصریح یا غیرمستقیم)، و ۲ شمار مفرد و جمع
است. رایجترین نوعِ صرف اسمْ صرف اسمهای مذکر مختوم به (a-)یِ
باستانی است. پایانههای صرف این نوع اسمها عبارتاند از
فاعلی مفرد: -o، غیرفاعلی مفرد: -i یا
-e،
فاعلی جمع: -e ، غیرفاعلی جمع: -ano .
بعدها، در نتیجۀ حذف تمایز میان مصوتهای پایانی، این
نظام صرفی به دو صورت کاهش یافت: صورتی بینشانه که در خط
به -o ، -i یا -ø
(صفر) ختم میشود و بر هر دو شمار مفرد و جمع دلالت میکند، و صورتی
نشاندار، مختوم به -ano، کـه تنها بر شمار جمع دلالت میکند (سیمزـ
ویلیامز، «اسناد[۱]...»، 24).
در زبانهای ایرانی میانۀ غربی
(پارتی یا پهلوی اشکانی و فارسی میانه یا
پهلوی ساسانی)، اسمْ نخست دارای ۲ حالت فاعلی و غیرفاعلی،
و ۲ شمار مفرد و جمع بود. حالت فاعلی، که بازماندۀ حالت
نهادی باستانی بود، بر نهاد جمله و گاه بر مفعول مستقیم دلالت میکرد؛
اما حالت غیرفاعلی، که بازماندۀ حالت اضافی باستانی
بود، بر مفعول مستقیم و غیرمستقیم، مضافالیه، متمم حرف
اضافه و عامل در ساخت مجهول دلالت میکرد (رضایی،
۵۲؛ نیز نک : زوندِرمان، «پارتی[۲]»، 130، «فارسی
میانه[۳]»، 154). پایانههای صرف اسم در این دو
زبان عبارت بودند از (قس: اَشه، 7-10):
اما تمایز حالت بهتدریج از میان رفت، بهگونهایکه مثلاً در فارسی
میانۀ مانوی، که گونۀ متأخر فارسی میانه را مینمایاند، حالت غیرفاعلی
فقط در اسامی خویشاوندی مختوم به -ar یافت میشود،
مانند: pidar «پدر»، mādar «مادر»، brādar
«برادر»، که حالتهای فاعلی آنها بهترتیب عبارتاند از: pid، mād، brād (نک :
بویس، 27, 55, 75-76؛ زوندرمان، همان، 155). بنا بر این، اسم در پارتی
متأخر و فارسی میانۀ متأخر تنها دارای دو شمار مفرد و جمع است و نشانههای جمع عبارتاند
از: -ān ، -īn و -ūn ، مثلاً در پارتی: māsyāgān «ماهیان»،
wxārin
«خواهران»، dušminūn «دشمنان» (رضایی،
۵۱)، و در فارسی میانه: yazadān «ایزدان»، frazendin
«فرزندان»، ardāyūn «پارسایان» (اشه، 6).
بهعلاوه، در فارسی میانۀ متأخر، پسوند -īhā نیز، که در اصل، پسوندی قیدساز
بود (مثلاً: šādīhā «به شادی، شادمانه»)، بهتدریج به یکی
از نشانههای جمع (غالباً برای بیجانها) بدل شد، مانند: kōfihā «کوهها» (همانجا). از سوی
دیگر، در متون متأخر پارتی و فارسی میانه، بهندرت اسمهای
معنی مختوم به -īf(t)
(پارتی) و -īh (فارسی
میانه) بهعنوان اسم جمع به کار رفته است، مانند پارتی: ardāwīft «پارسایی»،
نیز «پارسایان» (رضایی، ۵۲)، و فارسی میانه:
wizīdagīh «گزیدگی،
برگزیدگی»، نیز «برگزیدگان» (اشه، همانجا).
در پارتی و فارسی میانه،
عدد «یک» (پارتی: ēw؛ فارسی
میانه: ēw ē,) گاه بهعنوان حرف تعریف
نامعین، پس از اسم به کار رفته است، مانند پارتی: mard ēw «مردی»
(رضایی، ۴۹)، و فارسی میانه: dast-ē(w)IJāmag «دستی
جامه، یک دست جامه» (اشه، 37).
مآخذ
رضایی باغبیدی،
حسن، راهنمای زبان پارتی (پهلوی اشکانی)، تهران،
۱۳۸۸ش؛ زرشناس، زهره، «زبان سغدی در یک
نگاه»، نامۀ پارسی، ۱۳۸۳ش، س ۹ ، شم ۱؛
قریب، بدرالزمان، «صرف اسم در زبان سغدی»، مجلۀ زبانشناسی،
۱۳۶۹ش، س ۷، شم ۱؛ میرفخرایی،
مهشید، درآمدی بر زبان ختنی، تهران،
۱۳۸۳ش؛ نیز:
Asha, R., The Persic
("Pahlavi"): A Grammatical Précis, Vincennes (France), 1998; Beekes,
R. S. P., A Grammar of Gatha-Avestan, Leiden etc., 1988; Boyce, M., A Word-List
of Manichaean Middle Persian and Parthian, Ac. Ir. )no. 9a(, 1977;
Brandenstein, W. & M. Mayrhofer, Handbuch des Altpersischen, Wiesbaden,
1964; EIr.; Emmerick, R. E., «Khotanese and Tumshuqese», Compendium Linguarum
Iranicarum, ed. R. Schmitt, Wiesbaden, 1989; Gershevitch, I., A Grammar of
Manichean Sogdian, Oxford, 1954; Humbach, H., «Choresmian », Compendium
Linguarum Iranicarum, ed. R. Schmitt, Wiesbaden, 1989; Jackson, A. V. W., An
Avesta Grammar : In Comarison with Sanskrit , Stuttgart, 1892; Kellens, J.
«Avestique», Compendium Linguarum Iranicarum, ed. R. Schmitt, Wiesbaden, 1989;
Kent, OP; Konow, S., Primer of Khotanese Saka, Oslo, 1949; Schmitt, R.,
«Altpersisch», Compendium Linguarum Iranicarum, ed. R. Schmitt, Wiesbaden,
1989; Sims-Williams, N., Bactrian Documents from Northern Afghanistan (I: Legal
and Economic Documents), Oxford, 2000; id., «Sogdian», Compendium Linguarum
Iranicarum, ed. R. Schmitt, Wiesbaden, 1989; id., «The Iranian Languages», The
Indo -European Languages, ed. A. G. Ramat & P. Ramat, London/ New York,
1998; Sundermann, W., «Mittelpersisch», Compendium Linguarum Iranicarum, ed. R.
Schmitt, Wiesbaden, 1989; id., «Parthisch», ibid.; Whitney, W. D., Sanskrit
Grammar, Cambridge (Ma) / London, 1973.