حَبَشی، سَلاطین، عنوانی برای 4 پادشاه سیاه پوستِ مسلمان و مستقل بنگال در سدۀ 9ق / 15م که بعضی از مورخان از آنان همانند افراد یک خاندان یاد کردهاند (نک : زامباور، 428)، در حالیکه اینان همه از یک خاندان نبودند و غالباً با غلبۀ نظامی بر مسند فرمانروایی نشستند و درستتر مینماید که شاهان یا سلاطین حبشی نامیده شوند (نک : لین پول، 288؛ داف، 314). بنگال در سدۀ 8 ق / 14 م در واقع و بهطور کامل از حکومت مرکزی هند جدا شد و شاهان مسلمان بنگال از آن پس رابطۀ خود را با سلاطین دهلی و دیگر نقاط خارج از قلمرو بنگال قطع کردند (پاول پرایس، 207؛ «تاریخ هند آکسفرد»، 271). پیش از آن در دورههای گوناگون، گروههایی از بردگان سیاهپوست افریقایـی در سراسر هندوستـان پراکنده شده بودند کـه ــ گرچه همگی در اصل حبشی نبودند ــ از ایشان با عنوان حبشی یاد میشد (EI2, III / 14). رکنالدین باربَک (د 884 ق / 1479 م) از خـاندان الیاس شاهـی بنگال، نخستین پادشاهی بود که در حدود 000‘8 بردۀ افریقایی به بنگال آورد و آنان را در دستگاه فرمانروایی خود به کار گمارد. توجه او به این گروه موجب شد تا برخی از آنان به مقامهای عالی کشور دست یابند (مجومدار، 345؛ «تاریخ هند کیمبریج»، III / 268). با اینکه از آن دوران آگاهیهای مفصلی در دست نیست، از بررسی حوادث و گزارشهای منابع موجود چنین برمیآید که این اقدام باربک شاه حرکتی برای متعادل ساختن نیروهای مسلمان و هندو بوده است. موضع یوسفشاه (د 886 ق / 1481 م)، پسر رکنالدین باربک که به تقویت قوانین اسلامی در بنگال پرداخت و از خرید و فروش و شرب مسکرات جلوگیری کرد (همانجا)، به غلبۀ اسلام انجامید. گفتهاند که در همین ایام مسلمانانِ بنگال قدرت یافته، ناحیۀ سیلْهِلت را فتح کردند (مجومدار، همانجا). با توجه به مجموع چنین وقایعی میتوان اقدام باربک شاه در جلب بردگان سیاهپوست را کوششی در جهت تأسیس یک نیرویِ نظامیِ مزدورِ مسلمان در بنگال، و نیز قرار دادن آنان در برابر نیروی نظامی سنتی آنجا که پایکها (در منابع اسلامی: پایکان = نگهبانان هندی قصر) نامیده میشدند (نک : پاول پرایس، 208)، دانست. به طوری که در گزارش مورخان مسلمان آمده است، در دوران فرمانروایی بنی الیاس نگهبانی از قصر پادشاه و حفاظت از پایتخت برعهدۀ پایکها بود که شمار آنان را تا 000‘5 نوشتهاند (ابوالفضل، 2 / 415؛ نهاوندی، 93؛ فرشته، 299؛ احمد، III / 438). چـون جـلالالدین فتح شـاه از بنـی الیـاس (حک 886-892 ق / 1481-1487 م) در بنگال به حکومت رسید، از یک سو نیروی پایکها را ــ که تمامی جریانهای مهم تاریخ بنگال با مداخلۀ آنان انجام میگرفت (نک : «تاریخ جامع ... »، V / 1155؛ قـس: احمد، III / 438-439) ــ در برابر خود یـافت و از سوی دیگر با نفوذ روزافزون بردگان حبشی ــ که با افتادن منصبهای حساس نظامی، اداری، سیاسی به دست بعضی از ایشان خطری بـرای سلطنت محسوب مـیشدند ــ روبهرو گشت. فتح شاه کوشید تا دست سیاهان را از کارها کوتاهکند، اما این تصمیم به قیمت جانش تمام شد؛ زیرا وقتی تنها سردار حبشی وفادار به او، ملک اندیل در مأموریت جنگی بود، شبی خواجهسرای حبشی او، به نام باربک، با دستیاری پایکهای محافظ قصر، او را کشت و صبح روز بعد با عنوان سلطان شهزاده باربک بر تخت شاهی نشست (فرشته، پاول پرایس، نیز «تاریخ هند کیمبریج»، همانجاها؛ مجومدار، 346).
1. سلطان شهزاده باربک
با حکومت وی، حاکمیت نظامی سیاهان افریقایی بر بنگال رسمیت یافت؛ اما او ــ با آنکه برای همراه ساختن مردم با خود به بخشیدن مال به تودۀ گمنام و افراد طبقات نـاشناخته و پـایین جـامعه پرداخت ــ در تثبیت حاکمیت سیاسی و به دست آوردن پایگاه اجتماعی، ناموفق ماند (احمد، III / 439؛ فرشته، همانجا؛ سلیم، 120-121)؛ از اینرو، به اندیشۀ از میان برداشتن رقیبان و مخالفان و مهمتر از همه ملک اندیل افتاد و او را به پایتخت فراخواند. اندیل نیز موقع را مغتنم شمرد و با هوشیاری کامل خود را از افتادن در دام نگهداشت و سرانجام نیز در یک شب پر ماجرا، زمانی که 8 ماه و نیم، یا به قولی دو ماه و نیم از حکومت شهزاده گذشته بود، موفق به کشتن او شد (فرشته، 299-300؛ نهاوندی، همانجا؛ «تاریخ هند کیمبریج»، III / 268-269).
2. سیفالدین فیروزشاه
با آنکه در زمان قتل فتح شاه پسـری دو ساله از او مانده بود، ملک اندیل ــ ظاهراً به رغم میل خود و به اصرار امیران و خان جهانِ وزیر و تسلیمِ تأییدگونـۀ همسر فتح شاه ــ سلطنت بنگال را پذیرفت و نام سیفالدین فیروزشاه بر خود نهاد. فیروزشاه در دوران پادشاهیِ خویش راه عدالت پیش گرفت و نسبت به فقیران سخت گشادهدست بود. در حقیقت دوران 3 سالۀ پادشاهی او تا 895 ق / 1490 م (نک : زامباور، 428؛ قس: فرشته، 300؛ سلیم، 126، که 899 ق نوشتهاند) که بیمار شد و درگذشت (قس: ابوالفضل، همانجا، که از قتل او به دست پایکها سخن گفته است؛ نیز نک : «تاریخ جامع» همانجا)، آخرین دورۀ آرامش و امنیت در «گور» مرکـز حکومت و نیز سراسر بنگال به شمار میرفت؛ سکههایی با تاریخهای 893 و 895 ق از دوران او باقی مانده است (فرشته، همانجا؛ «تاریخ هند کیمبریج»، III / 269؛ داف، 264).
3. نصیرالدین (یا ناصرالدین) محمودشاه
پس از مرگ فیروزشاه، پسر او نصیرالدین که نوجوان بود، به وسیلۀ بزرگان دولت با عنوان محمودشاه به پادشاهی نشست و حبشخان نامی از سیاهان حبشی سرپرستی او را برعهده گرفت (فرشته، همانجا؛ سلیم، 126-127). برخی از گزارشها محمود را همان فرزند خردسال فتحشاه دانستهاند که از کودتای باربک جان به در برده، و حبشخان، به سفارش ملکاندیل مسئولیت نگهداری و تربیت او را برعهده گرفته بود («تاریخ هند کیمبریج»، III / 270)، گرچه امروزه با توجه به منابع موجود نمیتوان هیچیک از دو گزارش را بر دیگری ترجیح داد (نک : «تاریخ جامع»، همانجا). حبشخان در طول یک سال سرپرستی محمودشاه بر همۀ امور مسلط شد و شاه نوجوان را به کلی از کارها کنار گذاشت (فرشته، سلیم، همانجاها) و این تسلط ظاهراً حسادت بعضی از دیگر صاحبان قدرت را برانگیخت تا حبشی دیگری، مشهور به سیدی بدر دیوانه شورید و او را کشت و خود قیمومت شاه را برعهده گرفت؛ اما چندی بعد، چون هیچ مقاومت جدی در برابر خود ندید، سرداران و پایکها را با خود موافق ساخت و در 897 ق / 1491 م سلطان محمود نوجوان را هم به قتل رسانید (فرشته، 300-301؛ سلیم، 127؛ «تاریخ جامع»، همانجا).
4. شمسالدین مظفرشاه
سیدی بدر دیوانه پس از قتل محمـودشاه خـود را شمـسالدین مظفـرشاه نامید. دوران تقـریباً 3 سال و نیمۀ فرمانروایی او سراسر در خشونت و جنگ و کشتار گذشت. مورخان همگی او را سخت بیرحم و خونریز وصف کـردهاند. او نهتنها بـه جنگ با غیـرمسلمـانان ــ ظاهـراً هندوان که مورخان مسلمان از ایشان با عنوان کافران یاد کـردهاند ــ پرداخت و بسیاری را کشت، بلکه مردم عادی، بزرگان و اشراف هندو، یا مسلمان و نامآوران عرصۀ دین و علم بنگال را نیز با کوچکترین شائبۀ مخالفت از بین میبرد (فرشته، 301؛ سلیم، 128؛ «تاریخ جامع»، همانجا). علاوه بر بیرحمی و خشونت این فرمانروای بنگال، با توجه به منابع این دوره میتوان علل دیگری هم برای این آشوبها و خونریزیها جستوجو کرد. بذل و بخششهای بیش از اندازۀ فیروزشاه و نااستواری و بیثباتی دوران شاهی محمودشاه و غلبۀ حبشخان بر او، مظفرشاه را با خزانهای خالی روبهرو کرد، در حالیکه دیوانیان و کارگزاران دولت و نیز سپاهیان پایک و نظامیان حبشی در انتظار پول و دریافت مقرری خود بودند. به نظر میرسد که جنگ با کافران برای کسب غنیمت و نیز مشغول داشتن سپاهیان از پرداختن به امور دیگر بوده است. بااینهمه، پیداست که نتیجهای که مظفرشاه میخواست، به دست نیامد؛ زیرا به زودی مجبور شد به توصیۀ وزیر خود سیدحسین شریف مکی سیاست ریاضت اقتصادی در پیش گیرد؛ از اینرو، دست به دو اقدام مهم زد: کاستن از حقوق و مواجب سپاهیان و افزودن بر مالیاتها و سختگیری در گرفتن آن از مردم. نتیجۀ اقدامهای سختگیرانۀ او بهزودی دامنگیر خودش شد؛ زیرا از یکسو، مردم از سفاکی و بیرحمی او بهکلی متنفر شدند و او فاقد هرگونه پایگاه اجتماعی شد؛ و از سوی دیگر، حمایت ارتش را ــ که در اینگونه موارد یگانه حامی استبداد به شمار میرود ــ از دست داد. سیدشریف مکی وزیر که مردی زیرک و دانا بود (نک : فرشته، همانجا)، چون احساس کرد که سقوط مظفرشاه در رسیده است، به مخالفان او پیوست («تاریخ جامع»، همانجا) و به این ترتیب، جنگ داخلی آغاز شد و مظفرشاه با 000‘5 حبشی و 000‘3 افغانی و بنگالی در قلعۀ گور پناه گرفت. گفتهاند وی در طول 4 ماه محاصره 000‘4 تن را به دست خود کشت و از هر دو طرف 000‘20 تا 000‘120 تن کشته شدند که رقم نخستین درستتر مینماید. سیدشریف مکی نخست برای آنکه به ریاست برگزیده شود، با گروههای شورشی سازش کرد و به آنان اجازۀ تاراج داد (فرشته، همانجا)، اما پس از فرو نشستن بحران و تسلط بر اوضاع، راه و روش پادشاهان بزرگ و عاقل را در پیش گرفت. با رسیدن سیدشریف مکی به سلطنت بنگال که با عنوان علاءالدین حسین شاه سلسلۀ حسینشاهی را تأسیس کرد، دوران کوتاه، اما پر آشوب و ناآرام غلبۀ سیاهان افریقایی بر بنگال پایان یافت. از کارهای مهم او، از میان بردن هر دو سپاه پایکها و حبشیان و ایجاد ارتش منظم و ثابت 000‘12 نفری بود. وی پایتخت بنگال را نیز از گور به اِکداله انتقال داد («تاریخ جامع»، V / 1155-1156). در دوران پرآشوب حبشیان، بنگال نهتنها از لحاظ سیاسی، بلکه از لحاظ فرهنگی نیز در عزلت و تنهایی فرو رفته بود. این جدایی که از پیش شروع شده بود، با آغاز بیثباتیهای این دوران به اوج خود رسید. زبان دربار بنگالی فارسی بود، اما عامۀ مردم به آن اقبالی نشان نمیدادند. در زمان علاءالدین حسینشاه زبان بنگالی موردتوجه واقع شد و به پشتیبانی او جای فارسی را در بنگال گرفت (سرکار، 171).
مآخذ
ابوالفضل علامی، آیین اکبری، به کوشش بلوخمان، کلکته، 1872م؛ زامباور، معجم الانساب و الاسرات الحاکمة، ترجمۀ زکی محمدحسن و حسن احمد محمود، بیروت، 1400ق / 1980م؛ سلیم، غلامحسین، ریاض السلاطین (تاریخ بنگاله)، به کوشش عبدالحق عابد، کلکته، 1890م؛ فرشته، محمدقاسم، تاریخ، لکهنو، 1864م؛ لینپول، استنلی، طبقات سلاطین الاسلام، بیروت، 1406ق / 1986م؛ نهاوندی، عبدالباقی، مآثر رحیمی، به کوشش محمدهدایت حسین، کلکته، 1924م؛ نیز:
Ahmad, N., The Ṭabaqāt-i-Akbarī, tr. Brajendranath De, Calcutta, 1939; The Cambridge History of India, ed. W. Haig, New Delhi, 1987; A Comprehensive History of India, New Delhi, People's Publishing House; Duff, C.M., The Chronology of Indian History, Delhi, 1972; EI2; Majumdar, R.C. et al., An Advanced History of India, London / New York, 1958; The Oxford History of India, eds. P. Spear et al., Oxford, Clarendon Press; Powell-Price, J.C., A History of India, London etc., 1955; Sarkar, J.N., Thoughts on Trends of Cultural Contacts in Medieval India, Calcutta, 1984. منوچهر پزشک