حامِدِ بْنِ عَبّاس، ابومحمد (د 311ق / 923م)، دیوانسالار دستگاه خلافت عباسی و وزیر المقتدرباللٰه. ذهبی (سیر، 14 / 356) کنیۀ او را ابوالفضل آورده است. دربارۀ حامد، پیش از وزارت، اطلاع چندانی در دست نیست. گفتهاند که در 223ق / 838 م زاده شد؛ و اگر نسبت «الخراسانی» برای او درست باشد، میتوان گفت که از نوشتۀ ذهبی برخاسته است (همانجا). اگرچه از یک هجویۀ ابنبسام برمیآید که حامد یکوقت پیش از دولت و ثروت، انارفروش بوده است (نک : مسعودی، 5 / 197- 198)، اما بهنظر میرسد که از روزگاری دراز پیش از وزارت، مشاغل دیوانی داشته است. بنا به یکگزارش منقول از خود او، زمانی اسماعیل بن بلبل (مق 278ق؛ ه م)، وزیر المعتمد و اوایل خلافت المعتضد، او را گرفت و حبسکرد و خواست اموالش را مصادره کند، اما حامد به حیلهای نجات یافت (تنوخی، الفرج ... ، 2 / 114-115). از همین روایت پیدا ست که وی شغلی مهم داشته، و احتمالاً عامل واسط و کورههای دجله بوده است (طبری، 5 / 633). حامد به روزگار معتضد عامل خراج، یا عامل خراج و ضیاع فارس شد و به آن ولایت رفت. آوردهاند که نوشجانی، رئیسبرید، به المعتضد خبر داد که در بغداد شایع شده است که وقتی حامد وارد فارس شد، انبوهی غلام و وابسته با خود داشت. اما برخلاف انتظار، خلیفه از هیبت و مروت حامد که این همه را گرد خویش فراهم آورده و اداره میکند، تمجید کرد و بر مقرری او افزود (تنوخی، نشوار ... ، 8 / 114). با این همه، از بعضی روایات دیگر برمیآید که حامد به عنوان عامل فارس، در واسط مقام داشت و برادر خود احمد را به آنجا فرستاده بود؛ و البته به نظر میرسد که این منصب افزون بر ریاست خراج واسط بوده است (طبری، همانجا؛ ابنجوزی، 6 / 24-25)؛ چنانکه گفتهاند چندی بعد بصره نیز افزون بر فارس در قلمرو عمل او قرارگرفت (ابنتغری بردی، 3 / 208)؛ و حتى به روایتی دیگر، اشراف بر مالیاتهای کَسْگر دشت میشان و جامده هم به او داده شد (صفدی، 11 / 274). به روزگاری که حامد در اینگونه مشاغل بود، گویا نوعی استیلا یا قدرت نظامی و سیاسی هم داشت، زیرا گفتهاند که در 303ق / 915م احمد بـن عبدالله بـن محمد صوفـی ــ از علویـان جـامده ــ را کـه نفـوذ و پیروانی یـافته، و شـاید دعویهـایی هم داشت، با چند تن از یارانش به قتل رساند و سرهاشان را نزد خلیفه فرستاد (ابنصوفی، 284). حامد در این مناصب بزرگ، و بهخصوص به دنبال «تضمین» مالیاتهای برخی نقاط، ازجمله واسط، ثروت کلان گرد کرد. به روزگار وزارت خاقانی وقتی این نواحی را به «تضمین» گرفت، متعهد شد که در پایان دورۀ «تضمین» قنوات و انهار آن ولایات را لایروبی کند و مخارج نگهداری پلها را، جمعاً 000‘250 دینار، بدهد. اما چون به روزگار وزارت ابن جراح، دورۀ ضمانش تمام شد، نه تنها آن مخارج را، که مال معهود ضمان را هم نفرستاد و با همان شرایط مطالبۀ تجدید ضمان کرد. با آنکه گویا بهسبب مخالفت وزیر آن درخواست در دیوان ثبت نشد، حامد آن را پذیرفته میدانست و به آن استناد میکرد. عبدالله بن جبیر که در این روزگار در واسط بود و میدانست درآمدِ حامد بسی بیش از مبلغی است که تضمین کرده است، چون به بغداد آمد، و در آن وقت ابنفرات به وزارت نشسته بود، داستان را بازگفت و به اجازۀ وزیر، چندبار نامه به حامد نوشت و مالهای معوقه را طلب کرد. چون حامد پاسخ نداد، ابنجبیر سخنان تند نوشت و فرستاد (صابی، هلال، 37-40). از آن سوی ابنفرات که گویا مخارجی هنگفت برای جنگ و سرکوب یوسف بن ابیالساج متحمل شده بود، نتوانست مقرری نظامیان و سواران بغداد را بدهد و آنها دست به شورش زدند (ابوعلی مسکویه، 1 / 56- 58؛ ابناثیر، 6 / 499). این زمان قسیم جوهری، ناظر املاک سیده، مادر المقتدر عباسی، در واسط بود و با حامد رفتوآمد داشت. حامد که نامهها و تندیهای ابنجبیر را به تحریک ابنفرات میدانست و بیم داشت که بهجد از او مال طلب کنند، قسیم را برانگیخت و وعدهها داد تا در وزارت او بکوشد. قسیم به بغداد رفت و نصر حاجب را هم با خود همداستان کرد و گفت از حامد اموال بسیار خواهد رسید. نصرکه خود با ابنفرات دشمنی داشت، به کوشش برخاست. گفتهاند که در این میان خلیفه نیز برای کاری از وزیر مال خواست و ابنفرات نداد و المقتدر به فکر عزل او افتاد. بهاینترتیب حامد را به پایمردی آنان و ابوالقاسم بن حواری، به بغداد خواندند و ابنفرات را بازداشت کردند (صابی، هلال، 37- 39؛ ابوعلی مسکویه، 1 / 58). گفتهاند همان روز که حامد روانۀ بغداد شد، ابن فرات و پسرش مُحَسِّن و یارانشان را گرفتند (صابی، هلال، 39). اما به روایت دیگر حامد 4 روز پس از عزل ابنفرات، با چندصد تن غلام و ملازم و حاجب از واسط بیامد و 3 روز در دارالخلافه مقامگرفت و کاری جز لودگی و خنداندن اجزاء و کارگزاران دستگاه خلافت نداشت؛ چندان که همه دانستند که وزارت از او برنیاید. با آنکه امرا وکارگزاران خلیفه این معنی را به او رساندند، ولی حامد که از حامیانی نیرومند چون سیده، مادر خلیفه برخوردار بود، سرانجام چند روز بعد (دو شب از جمادیالآخر سال 306 گذشته) وزارت یافت. مطابق گزارشی دیگر به المقتدر خبر رسید که ابنفرات میخواهد حسین بن حمدان را ظاهراً به جنگ یوسف بن ابیالساج فرستد و چون آن دو بههم رسند، برضد خلیفه همداستان شوند؛ از این رو به دستور خلیفه، نخست ابن حمدان را گرفتند و چند روز بعد ابنفرات را عزل کردند (ابوعلی مسکویه، 1 / 56- 58؛ عریب، 72-73). گفتهاند که به پیشنهاد خلیفه، یا ابن حواری، که ظاهراً هر دو به ناتوانی حامد معترف بودند، یا بهسبب ضعف و پیری او، علی بن عیسی بن جراح را از زندان بیرون آوردند و به ریاست دیوانها و نیابت از وزیر نو منصوب کردند تا رأیش در کارها مطاع باشد (عریب، 73؛ همدانی، 20؛ مسعودی، 5 / 203؛ ابوعلی مسکویه، 58؛ ابناثیر، 6 / 499-500؛ العیون، 4(1)277- 278؛ ابنطقطقى، 268؛ ابنکثیر، 11 / 128- 129). صفدی (11 / 275-276) آورده است که ابنجراح این منصب را نپذیرفت و خلیفه او را به قبول آن مجبور کرد. کار ابن جراح، با تبحر و سابقهای که در امور دیوانی و وزارت داشت، بهزودی بالا گرفت و بر کارها مسلط شد و برای حامد جز نام وزارت نماند، چنانکه خلیفه نیز در حضور وزیر، با ابنجراح مشورت میکرد. در واقع حامد که همواره عامل سواد بود، هیچ خبری در امور مربوط به دربار و وزارت نداشت، تا جایی که دربارۀ او میگفتند: «هذا وزیر بلاسواد، و ذ اسواد بلا وزیر» (همدانی، همانجا؛ ابوعلی مسکویه، 1 / 59؛ العیون، 4(1)279؛ ابن طقطقى، همانجا؛ ابن اثیر، 6 / 500؛ ذهبی، همان، 14 / 358). گفتهاند ابنجراح که روزی دوبار به دستگاه وزارت نزد حامد میرفت، چون برکارها چیره شد، بهتدریج آن روزها را کمتر کرد تا به هفتهای یکبار رسانید (ابنجوزی، 6 / 147- 148) و چنان بر امور وزارت استیلا یافت که ذهبی به گونهای طنزآمیز آورده است که حامد بن عباس عاملِ کاتبِ خود شد (نک : همانجا). البته ظاهراً حامد از اظهار خشم و بدگویی نسبت به ابنجراح باز نمیایستاد و حتى یک وقت جهشیاری، دیوانسالار و نویسندۀ مشهور و حاجب ابنجراح، از این معنی سخت برآشفته بود (تنوخی، نشوار، 8 / 87؛ نیز نک : صابی، محمد، 280-281). به رسم آن روزگار، یکی از نخستین کارهای وزیر نو، محاکمه و مصادرۀ سلف خویش بود. از اینرو، حامد هم به این کار برخاست و علی بن احمد ماذرایی را به مناظره و بازجویی ابنفرات مأمور کرد؛ اما نتوانست خیانتی در اموال بر ابنفرات کند و از او مال بیرون کشد. گفتهاند که ابنفرات از زندان به المقتدر پیام داد که چون حامد دو میلیون دینار بیش از آنچه تضمین کرده بوده است، بهدست آورده و دستگاه دیوان میخواسته آن مبلغ را از او بگیرد، حامد وسایطی برانگیخت تا به وزارت نشیند و آن مال از او ساقط شود؛ و الّا او لایق وزارت نیست (ابن اثیر، همانجا). بههرحال حامد به آزار و شکنجۀ ابوالحسن ابن فرات، یا پسر او محسّن برخاست و سرانجام یک میلیون دینار از او بیرون آورد (صفدی، 11 / 276؛ ذهبی، همانجا). آوردهاند که حامد برای جلب خشنودی خلیفه نسبت به محاکمه و آزار و مصادرۀ ابنفرات، مردی لشکری را برانگیخت و او شهادت داد که از اردبیل میآید و به دستور ابنفرات نزد ابنابیالساج رفته بوده است تا او را به طغیان و تصرف بغداد و دادن خلافت به یکی از علویان طبرستان دعوت کند؛ اما بهزودی معلوم شد که داستانی ساختگی بوده است (تنوخی، همان، 4 / 30 بب ؛ یاقوت، 1 / 89-91). از آن سوی، بهسبب کفایت ابنجراح، حامد بن عباس به عنوان واکنشی در برابر او، به دادن اقطاعات املاک خاصه و عامه در عراق و ایران، و «تضمین» خراج ولایات دست زد و به خلیفه چنین نمایاند که با این اقدامات درآمد دولت را بسیار افزایش داده است. البته خراج و نظارت بر املاک وسیع خاصه و عامه در سواد بغداد و کوفه و بصره و اهواز و اصفهان را خود به تضمینگرفت؛ و چون کاری در بغداد نداشت و کسی در اینجا او را به وزارت نمیشناخت، اجازه گرفت و به واسط رفت و داماد خود، ابوالحسن محمد بن بسطام و نیز ابوالقاسم کلوذانی را به نیابت از خود در بغداد گمارد (همدانی، 21؛ ابناثیر، 6 / 503؛ صفدی، 11 / 276-277). اما چندی بعد بهسبب احتکار غلات توسط حامد و امرای بزرگ، گرانی و قحطی بغداد را فراگرفت و مردم دست به شورش زدند و پلها را سوختند و زندانها را باز کردند و خانۀ رئیس شرطه را غارت نمودند (308ق / 920م). المقتدر ناچار لشکری به فرماندهی غریب به سرکوب شورشیان فرستاد و حامد را که در آن هنگام در اهواز بود، به بغداد فرا خواند. حامد بیامد و در حالی که مردم زورق او را سنگباران میکردند، وارد دارالخلافه شد. به دستور خلیفه انبارهای غلات او، سیده و دیگر امرا را باز کردند و به فروش رساندند تا قیمتها بشکست و شورش فرو خوابید. آنگاه خلیفه به پیشنهاد ابنجراح، ضمان حامد را فسخ کرد و کارگزارانش را فرا خواند. از اینرو یاران حامد معتقد بودند که این شورش به تحریک ابنجراح رخ داده است (ابناثیر، 6 / 503-504؛ نیز نک : ابن تغری بردی، 3 / 198؛ ذهبی، العبر، 2 / 142؛ سیوطی، 381-382؛ ابن عماد، 1 / 252؛ قس: ابنکثیر، که در جایی: 11 / 130، آورده است که در 307ق حامد عزل شد و ابوالحسن ابن فرات وزارت یافت، دو صفحۀ بعد، در وصف آن شورش از وزارت حامد و هم ابنجراح یاد کرده است: 11 / 132). یکی از مهمترین وقایع این عصر، محاکمه و قتل حسین بن منصور حلاج به کوشش و دستیاری حامد بن عباس بود. چون کار حلاج بالا گرفت و یاران و معتقدانی یافت که موجب بیمناکی دستگاه خلافت شد و اینکه خود را متولی و رهبر دینی و اعتقادی مردم نیز میدانست، به درخواست حامد، المقتدر خلیفه حلاج و یارانش را بهدست او سپرد و حامد بارها او و معتقدانش را شکنجه داد و بازجویی کرد تا سخنی کفرآمیز بر زبان آرند و به آن بهانه مجازاتشان کند. حلاج سخنی که بتوان از آن چنین بهانهای یافت، بر زبان نمیراند؛ اما گفتهاند برخی از یاران او اعتراف کردند که گویا الوهیتی برای مراد خود قائلاند. با آنکه حلاج خود این اتهام را بهشدت رد کرد، اما حامد کوشید از قاضیان و فقیهان به قتل او فتوا گیرد، و آنان این اتهام را، بدون بیّنۀ کافی یا اقرار متهم، برای صدور چنان حکمی کافی ندانستند. حامد از پای ننشست تا سرانجام قاضی ابوعمرو را واداشت تا فتوای قتل او را صادر کند و بقیۀ قاضیان و فقیهان هم از او پیروی کردند (ابن اثیر، 7 / 5؛ خطیب، 8 / 132-133). بر اساس گزارشی دیگر از خطیب بغدادی (8 / 127- 128)، حلاج به دستور وزیر، عقاید خود را نوشت و حامد آن را به فقیهان بغداد فرستاد و آنها دربارۀ آن رأی ندادند و توصیه کردند نظر ابوالعباس بن عطا را جویا شود. ابوالعباس آن عقاید را تأیید کرد و گفت خود نیز چنان معتقداتی دارد. از اینرو مورد خشم و ضرب وشتم قرارگرفت؛ اما از بیم شورش مردم او را به زندان نینداخت و وی چند روز بعد بر اثر آن شکنجهها درگذشت. به هرحال گفتهاند که حامد فتوای قتل حلاج را به خلیفه فرستاد. المقتدر پس از تعللی، فرمان کشتن و سوختن او را صادر کرد و در اواخر ذیقعدۀ (7 روز به آخر ذیقعده) سال 309 حلاج را هزار تازیانه زدند و چون هنوز زنده بود، دستها و پاهایش را بریدند و سرش را برداشتند و بر دار کردند و پیکرش را سوختند (همدانی، 23-25؛ خطیب، 8 / 127؛ ابن طقطقى، 261؛ ذهبی، سیر، 14 / 330-337، 356، العبر، 2 / 147- 148؛ ابن عماد، 1 / 253-255). در همین دوره، به گزارش ابن فضلان، شاه اسلاوها (بلغارهای اطراف ولگا) نامه به بغداد فرستاد و درخواست کرد که گروهی را برای ترویج اسلام و بنای مسجد به آنجا فرستند و دژی که ایشان را از حملات خزرها محافظت کند، برآورند. وزیر و خلیفه این درخواست را پذیرفتند و گروهی ازجمله ابنفضلان را به آن سرزمین فرستادند (ابنفضلان، 114؛ دهان، 22-23). اسباب و عواملی متعدد موجب شد تا دورۀ وزارت حامد، هرچند وزارتی ظاهری، به یکی از بدترین ادوار دیوانسالاری تبدیل شود و به تبع آن دستگاه خلافت بیش از پیش دستخوش ضعف و استیلای دیوانیان و امرا گردد. نزاعها و رقابتهای مستمر میان دو خاندان بزرگ دیوانسالار ــ خاندان ابنفرات و خاندان ابنجراح ــ که هر یک، امرا و دیوانیان و شخص خلیفه را بر ضد دیگری تحریک میکردند، بیکفایتی و عیاشی المقتدر و چیرگی سیده و برخی از کارگزاران خلافت بر او، ناتوانی حامد بن عباس در ادارۀ امور دولت، دشمنی گروهی از امرا و بهخصوص دو خاندان مذکور با او، و مالدوستی بیحدش ازجملۀ آن اسباب تواند بود. ابوالحسن ابن فرات و پسرش محسّن از مهمترین دشمنان حامد بودند و افزون بر آن، وزیرِ بیکفایت هم در ایجاد دشمنان بیشتر برای خود دستی قوی داشت؛ چنانکه اختلاف او با مفلح، خادم مخصوص خلیفه، به زودی به دشمنی انجامید و حامد بدون توجه به منصب و نفوذ او نزد خلیفه، میگفت صد غلام سیاه میخرد و همه را مفلح نام میگذارد و به یکی از غلامان خود میبخشد. محسّن ابن فرات که همواره مشغول سعایت دربارۀ حامد و ابنجراح بود، از این دشمنی سود برد و به واسطۀ او به خلیفه پیام داد و تضمین کرد که اگر حامد و علی بن عیسی بن جراح و ابنحواری وشفیع لؤلؤی و نصر حاجب و ام موسى قهرمانه و خاندان ماذراییان را به دست او دهد، 7 میلیون دینار ازآنها بیرون میکشد. گرانی وکمبود غلات در بغداد و شکایت اهل حرم و فرزندان و خدم و حشم خلیفه از تأخیر در وصول مقرری و کسر دو ماه از مواجب سالانۀ کارگزاران دربار، همه به یکبار المقتدر را به واکنش واداشت. از اینرو حامد را عزل کرد و ابنجراح را به حبس افکند و ابوالحسن ابن فرات را از زندان بهدر آورد و برای سومین بار به وزارت نشاند (پنجشنبه 9 روز به آخر ربیع الآخر 311) و محسّن ابن فرات را هم منصب و خلعت داد (همدانی، 31-32؛ صابی، هلال، 39-40؛ ابوعلی مسکویه، 1 / 85- 88؛ ابناثیر، 7 / 12-13). با آنکه خلیفه با ابنفرات شرط کرد که حامد را آزار و شکنجه نکنند و از او به زور مال نستانند (همدانی، 32-33)، و ابنفرات هم گویا اقطاعات و ضمانهای واسط را همچنان در دست وزیر معزول باز نهاد (صابی، هلال، 40)، اما اندکی بعد به بازداشت و آزار و مصادرهاش برخاست، و گفتهاند او را به پسر خود محسّن سپرد (ابنخلکان، 3 / 422) که در سختگیری و مصادرۀ امـوال و شرارت دستـی قوی داشت (نک : ه د، ابنجراح، نیز ابنفرات، جم ). او همچنین قسمتی از املاک و سرزمینهای مورد ضمان حامد را به دو تن از دیوانیان خود ــ ابـوسهل اسماعیل بن علی نـوبختی و محمد بن علی بزوفری ــ داد و آنها را گفت که از حامد طلب مال و مفاصاحساب کنند. بهروایت همدانی، ابوسهل به مدارا با حامد برخاست؛ اما بزوفری به دشمنی و آزار او دست زد و با این همه، نتوانست مالی از او بیرون کشد و حامد به پشتگرمی انبوه غلامان و کاتبان و جنگجویانش روانۀ بغداد شد. گفتهاند که المقتدر به او نامه فرستاد و وی را به بغداد فرا خواند. بزوفری ماجرا را با کبوتر به ابنفرات خبر داد و وزیر نزد المقتدر رفت. اما خلیفه دعوت از حامد را انکار کرد و حتى مقرر کرد که نازوک خادم برای دستگیری وزیر معزول به مدائن رود، اما حامد پنهان شد. از آن سوی، در بغداد شایع شد که المقتدر خواهان بازگشت حامد و عزل ابنفرات است. از اینرو، خاندان ابنفرات، جز ابوالحسن وزیر، پنهان شدند. حامد در لباس مبدل به بغداد و دارالخلافه رفت و به خلیفه پیام داد و درخواست کرد او را همانجا به حبس اندازند و در حضور قاضیان و فقیهان او را محاکمه کنند تا اگر مالی بر او ثابت شد، پرداخت کند. اما مفلح خادم پیام را چنان به خلیفه رساند که موجب شد خلیفه آن درخواست را نپذیرد و حامد را به ابنفرات تسلیم کند. ابنفرات او را به حبس انداخت و محاکمه کرد و اموالی از او به دست آورد. با این حال محسّن ابن فرات طمع خلیفه را به اموال بیشتر برانگیخت تا حامد را به او تسلیم کردند. محسّن به شکنجه و محاکمۀ حامد برخاست و اموال کرامند از او به دست آورد. آنگاه او را به واسط فرستاد تا املاک خود را بفروشد و باز هم مال دهد؛ اما به دستور محسّن ابن فرات او را در میانۀراه مسموم کردند و بر اثر آن روز پنجشنبه 13 رمضان 311 درگذشت (همدانی، 33-37؛ ابوعلی مسکویه، 1 / 94-104؛ صابی، هلال، 41-44؛ ابناثیر، 7 / 13-14؛ صفدی، 11 / 277؛ ابنکثیر، 11 / 147- 148؛ قس: عریب، 112؛ ابن خلکان، همانجا). محسّن ابن فرات انواع عذابها بر حامد روا میداشت؛ ازجمله آوردهاند که خود شراب میخورد و حامد را پوست میمون میپوشانید و او را به رقص وا میداشت و کارهای شرمآور میکرد (ذهبی، سیر، 14 / 359). گفتهاند که در واسط روزهای متوالی مردم بر سر خاک او میرفتند و دعا و نماز میخواندند. پس از دورۀ ابنفرات، پیکر حامد را به بغداد بردند و در مقبرهای معروف در غرب آن شهر دفن کردند (همو، نیز صفدی، همانجاها). مطالعۀ اوضاع دیوانسالاری عصر عباسی تا چیرگی بویهیان بر بغداد که اندکی بیش از دو دهۀ بعد اتفاق افتاد، نشان میدهد که حامد بن عباس را باید از نخستین وزیرانی بهشمار آورد که بدون طی مراحل و مراتب پیوستۀ دیوانی، بدون برخورداری از استعداد وکفایت اداری بر مسند وزارت نشاندند و هیبت و قدرت وزارت را بهکلی در هم شکستند. از معدود صفاتِ صاحبان منصب و قدرت که در او بود و همواره آن را نگاه داشت، علاقۀ بیپایانش به ثروت و حشمت و شکوه، و آوازهای بود که در سخاوت داشت. گفتهاند که 700‘1 حاجب و غلام داشت (ابنعماد، 1 / 263) و حتى پس از عزل از وزارت هم آنها را نگاه داشت و همچنان محتشم بود. به روایتی، هر روز 40 سفره در خانهاش گسترده میشد که عامۀ مردم از آنها بهرهمند میشدند. با کارگران و کشاورزان به مهربانی رفتار میکرد و حقوقشان را به درستی پرداخت میکرد. تمام فقیران واسط را مقرری میداد، چنانکه میگفتند حتى یک تن هم در این شهر محتاج صدقه نبود (تنوخی، نشوار، 4 / 157، 163؛ ذهبی، همان، 14 / 356-357؛ صفدی، 11 / 275؛ ابنتغریبردی، 3 / 208- 209). بااینهمه، گزارشهایی بر خلاف آن رفتارها نیز در دست است (مسعودی، 5 / 48؛ همدانی، 32) و بهخصوص پیدا ست که مردی بدخو و شرانگیز بود و در گرفتن مالیات و استخراج اموال از صاحبمنصبان معزول خشونت و قساوت نشان میداد (ابن طقطقى، 268). اگرچه حامد بن عباس حشمت و شکوه را دوست میداشت و حتى اموال کلان خرج کرد تا القاب و عناوین بلند و ممتاز، در حد امیر مصر بگیرد (صابی، هلال، 175)، اما عجیب است که گفتهاند به شنیدن شعر رغبتی نداشت (ذهبی، همانجا)؛ در حالی که گویا به ستایندگان خود صلهها میداد (صفدی، همانجا). برخی از یاران و همکارانش، همچون محمدبنعبدوس جهشیاری، نویسندۀ الوزراء و الکتاب، از جملۀ دیوانیان بزرگ بودند (شالجی، 1 / 321).
مآخذ
ابناثیر، الکامل؛ ابن تغری بردی، النجوم؛ ابن جوزی، عبدالرحمان، المنتظم، بیروت، 1358ق؛ ابن خلکان، وفیات؛ ابن صوفی، علی، المجدی، به کوشش احمد مهدوی دامغانی، قم، 1409ق؛ ابن طقطقى، محمد، الفخری، تهران، 1414ق / 1372ش؛ ابن عماد، عبدالحی، شذرات الذهب، بیروت، دارالکتب العلمیه؛ ابن فضلان، احمد، رسالة، به کوشش محمد سامی، دمشق، 1379ق / 1960م؛ ابنکثیر، البدایة؛ ابوعلی مسکویه، احمد، تجارب الامم، به کوشش ه. ف. آمدرز، قاهره، 1332ق / 1914م؛ تنوخی، محسن، الفرج بعد الشدة، به کوشش عبود شالجی، بیروت، 1398ق؛ همو، نشوار المحاضرة، به کوشش عبود شالجی، قاهره، 1392ق؛ خطیب بغدادی، احمد، تاریخ بغداد، قاهره، 1349ق؛ دهان، سامی، مقدمه بر رسالة (نک : هم ، ابن فضلان)؛ ذهبی، سیر؛ همو، العبر، به کوشش صلاح الدین منجد، کویت، 1948م؛ سیوطی، تاریخ الخلفاء، به کوشش محمد محیی الدین عبدالحمید، قاهره، 1371ق؛ شالجی، عبود، مقدمه و حاشیه بر الفرج بعد الشدة (نک : هم ، تنوخی)؛ صابی، محمد، الهفوات النادرة، به کوشش صالح اشتر، دمشق، 1387ق / 1967م؛ صابی، هلال، الوزراء، به کوشش عبدالستار احمد فراج، قاهره، 1958م؛ صفدی، خلیل، الوافی بالوفیات، به کوشش شکری فیصل، ویسبادن، 1401ق / 1981م؛ طبری، تاریخ، بیروت، 1407ق؛ عریب بن سعد قرطبی، «صلة التاریخ الطبری»، ضمیمۀ تاریخ طبری، به کوشش دخویه، لیدن، 1897م؛ العیون و الحدائق، به کوشش نبیله عبدالمنعم داوود، نجف، 1392ق / 1972م؛ مسعودی، علی، مروج الذهب، به کوشش شارل پلا، بیروت، 1966م؛ همدانی، محمد، تکملة التاریخ الطبری، به کوشش البرت یوسف کنعان، بیروت، 1958م؛ یاقوت، معجم الادباء، به کوشش مارگلیوث، قاهره، 1923م.