آخرین بروز رسانی : دوشنبه
4 آذر 1398 تاریخچه مقاله
اَلْحاکِمُ بِاَمْرِاللّٰهِ فاطِمی
(ز ۲۵ یا ۲۶ ربیعالاول
۳۷۵ق / ۱۵ یا ۱۶ اوت
۹۸۵م)، ابوعلی منصور الحاکم بامرالله بن نزار عبیدی،
ششمین خلیفۀ فاطمی و شانزدهمین امام اسماعیلیه. وی در
قاهره به دنیا آمد. ۸ ساله بود که پدرش، العزیز باللٰه او
را ولیعهد خود خواند (شعبان ۳۸۳)، و در ۱۱
سالگی، پس از درگذشت پدر (۲۷ رمضان ۳۸۶ق /
۱۳ اکتبر ۹۹۶م) به خلافت نشست و به الحاکم بامرالله
ملقب شد (ابنایاس، ۱(۱) / ۱۹۷؛ ابنتغری
بردی، ۴ / ۱۷۶؛ ابنمیسر،
۱۷۷).
او ۲۵ سال خلافت کرد و در
۳۶ سالگی به طرزی نامعلوم سربهنیست شد. وی
مردی سرسخت، سختگیر و متعصب بود و در زمان او مصر و دیگر سرزمینهای
خلافت فاطمی دچار فتنه و آشوب شد. لقب وی «الحاکم بامرالله» هم با پدیدآمدن
مذهب دروزی پیوند خورده است (نک : دنبالۀ مقاله). دوران
خلافت و حکومت الحاکم بامرالله را به دو دوره میتوان تقسیم کرد: دورۀ فعالیت
و استبداد برجوان؛ و دورۀ استقلال الحاکم. العزیز باللٰه پیش از مرگ، ۳ تن
از رجال دولت یعنی برجوان صقلبی خزانهدار، حسین بن عمار
سپهسالار، و محمد بن نعمان قاضیالقضات را به حمایت از الحاکم نوجوان
سفارش کرده بود (ابناثیر، ۷ /
۴۷۹-۴۸۰). اما میان ابنعمار و برجوان
بر سر استیلا بر امور دولت رقابت و نزاع درگرفت و پس از ماجراهایی
برجوان فائق آمد و رشتۀ کارها را همه به دست گرفت (مقریزی، ۲ /
۱۰، ۱۱، ۷۰).
افزون بر این، الحاکم از آغاز
خلافت با کشمکش و شورش در قلمرو وسیعی که به ارث برده بود، روبهرو
شد. در ۳۸۸ق / ۹۹۸م دریانوردی به
نام علّاقه در شهر صور دعوی حکومت و استقلال کرد و به نام خود سکه زد. همان
ایام مفرج بن دغفل، سرور عربهای فلسطین هم شورش کرد. برجوان
لشکر به دفع او فرستاد و سرانجام کار به تسلیم مفرج و صلح خاتمه یافت.
جیش بن صمصامه، فرمانده لشکر مصر آنگاه روی به صور آورد. علّاقه از
امپراتور بیزانس یاری خواست و ناوگان بیزانسی به
مدد او آمد؛ ولی پس از پیکاری سهمناک شکست خورد و علّاقه اسیر
شد و در مصر اعدام گردید (انطاکی،
۲۴۰-۲۴۱؛ ابناثیر، ۷ /
۴۸۰). جیش آنگاه به دمشق رفت و سلیمان بن جعفر
کتامی را که از طرف ابنعمار والی دمشق شده بود، برکنار کرد و کارها
را به سامان آورد (ابنمیسر، ۱۸۱)؛ سپس به دفع بیزانسیها
که به مرزهای شمالی خلافت فاطمی حمله کرده بودند، شتافت و در
افامیا (افامیه) آنان را به سختی شکست داد (ابناثیر،
همانجا؛ انطاکی، ۲۴۳).
حملۀ گستردهای
که امپراتور باسیل پس از آن تدارک دید، نیز به شکست بیزانس
انجامید (محرم ۳۹۰ / دسامبر ۹۹۹). با این
همه، برجوان بنا به مصلحت، خواهان صلح با بیزانس شد و امپراتور نیز پذیرفت
و پیمانی ۱۰ ساله میان آن دو منعقد گردید
(همو، ۲۴۸؛ ابناثیر، ۷ / ۴۸۲).
برجوان آنگاه لشکرکشیهایی به شمال افریقا تدارک دید
و سرانجام توسط بادیس صنهاجی بر مغرب مستولی شد (ابنخلکان،
۵ / ۲۳۲؛ ذهبی، العبر، ۳ /
۲۳۵).
برجوان پس از این کارها به
استبداد حکم میراند و به احدی اعتنا نداشت، و با الحاکم نیز
مانند کودکان و محجوران رفتار میکرد (ابنایاس، ۱(۱) /
۱۹۸؛ مقریزی، ۲ / ۲۶). الحاکم که
بهرغم نوجوانی از اهمیت منصب و جایگاه خود آگاه بود، در
۱۵ سالگی تصمیم گرفت خود را از شر برجوان برهاند. از اینرو،
توطئهای کرد و برجوان را به دست یاران وفادار خود به قتل رساند
(۱۶ ربیعالآخر ۳۹۰) و طی اعلامیهای
خطاب به مردم، دلایل قتل او را بازگفت (همو، ۲ / ۲۷-
۲۸). پس از این الحاکم با تیزهوشی و ارادهای
قوی به تصرف در امور دست زد و مقام برجوان را به حسین بن جوهر صقلی
داد (ابنمیسر، ۱۸۲؛ ابنخلکان، ۱ /
۳۸۰؛ ابناثیر، همانجا).
در ۴۰۰ق /
۱۰۱۰م، الحاکم بامرالله، آل مغربی را ــ که در شام
نفوذ فراوان داشتند و از دیرباز متحد فاطمیان بودند ــ برانداخت. اما
ابوالقاسم بن ابوالحسن بن علی مغربی فرار کرد (ذهبی، همان،
۳ / ۱۳۰) و به شام رفت و حسان بن مفرج بن جراح، بزرگِ بادیهنشینان
فلسطین را که دشمن فاطمیان بود، تحریک به شورش کرد (همو، سیر،
۱۵ / ۱۷۸). حسان بر رمله دست یافت و شورشیان،
حسین ابن جعفر بن محمد حسنی، امیر مکه و مدینه را خلیفه
خواندند و الراشد لدین الله لقب دادند (ابناثیر، همانجا؛ انطاکی،
۲۹۱). به تبلیغ و تحریک ابوالقاسم مغربی بسیاری
از طوایف حجاز با حسین بن جعفر بیعت کردند. حسین به نام
خود سکه زد و با افرادش به بنیجراح پیوست. کار بنیجراح در
جنوب شام بالا گرفت. الحاکم مجبور شد با شورشیان نرمش کند. بنیجراح
به اطاعت درآمدند و حسین بن جعفر نیز به مکه بازگشت و از الحاکم پوزش
خواست. فرمانروای فاطمی او را بخشید، و هم به ابوالقاسم مغربی
امان داد (همو، ۲۹۲).
در اواخر همان سال، قرواش بن مقلد عقیلی،
صاحب موصل و کوفه، از اطاعت عباسیان بیرون شد و خطبه به نام الحاکم
بامرالله خواند (ابن تغری بردی، ۴ / ۲۱۸؛ ابنعماد،
۳ / ۱۶۰؛ ذهبی، همان، ۱۵ /
۱۷۷؛ ابنجوزی، ۷ / ۲۴۸؛ ابنکثیر،
۱۱ / ۳۴۳). خلیفۀ عباسی،
القادر باللٰه، از بیم انتشار دعوت فاطمی، سپاهی بر سر
قرواش فرستاد. قرواش نیز به اطاعت عباسیان برگشت. این ماجرا یک
ماه بیشتر طول نکشید. به دنبال آن القادر باللٰه در ربیعالآخر
۴۰۲ / نوامبر ۱۰۱۱ مجمعی از علما
و قضات بزرگ شیعه و سنی فراهم آورد و محضری نویساند که
نسب فاطمیان و اتصال آن به فاطمۀ زهرا(ع) را رد میکرد (ابن
تغری بردی، ۴ / ۲۳۰؛ ذهبی، همان،
۱۵ / ۱۳۲، ۱۷۸). از آن سوی،
الحاکم بامرالله در ۴۰۳ق / ۱۰۱۲م کوشید
محمود غزنوی را به اطاعت خود بخواند؛ اما محمود نپذیرفت و نامۀ او را
پاره کرد و به القادر باللٰه فرستاد (ابن تغری بردی، ۴ /
۲۳۲؛ ذهبی، همانجاها؛ ابنجوزی، ۷ /
۲۵۱؛ ابنکثیر، ۱۱ / ۳۴۸).
از حوادث مهم این دوره زوال بقایای
دولت حمدانیان و افتادن حلب به دست فاطمیان بود که با مرگ لؤلؤ شیرازی،
وزیر سعیدالدوله حمدانی و اطاعت ابونصر منصور، پسر لؤلؤ از
الحاکم تحقق یافت (نک : ه د، آل حمدان).
دورۀ دوم خلافت
الحاکم، از ادوار خاص و خطیر تاریخ مصر به روزگار فاطمیان است.
در این دوره فرمانروای فاطمی رفتاری چنان عجیب و
پرتناقض نشان داده که شناخت او را بر مورخان دشوار کرده است. گزارش نویسندگان
دربارۀ او نیز متناقض است. از یک سوی مردی جبار و خونریز
و متزلزل به نظر میرسد؛ و از سوی دیگر پرهیزگار و زاهد و
بخشنده و بیاعتنا به متاع دنیا. الحاکم با کشتن برجوان به تصرف در
امور حکومت آغاز کرد. این قتل، سرآغاز زنجیرهای از کشتارهایی
بود که تا پایان عصر او ادامه داشت؛ چه، بسیاری از بلندپایگان
دولت، عالمان دین و مردم عادی را به اندک جرم یا سوءظن به قتل میآورد،
چنان که اندکی پس از قتل برجوان (ه م)، کسانی چون حسن بن عمار و معلم
خود ابوتمیم سعید بن فارقی را ــ که در امور دولت مداخله میکـرد
ــ سپس فهد بن ابراهیم نصرانی وزیر، آنگاه جانشین او علی
بن عمر عداس، و پس از آن ریدان صقلبی را به قتل آورد.
مقریزی فهرست طویلی
از کشتهشدگان به فرمان الحاکم در سالهای ۳۹۰ تا
۳۹۴ق به دست داده است (نک : ۲ /
۴۳-۵۲). او حتى حسین بن نعمان، قاضیالقضات و
داعیالدعاة، را چون در دستگاه قضا اغتشاش و بینظمی پدید
آمده بود، برکنار کرد و کشت. به گفتۀ مسبحی، مورخ معاصر و معاشر الحاکم، هرکس که با او سروکار داشت، بر
جان خود بیمناک بود، تا جاییکه در جمادیالاول
۳۹۵ / فوریۀ ۱۰۰۵، متصرفان و دیوانیان، از
مسلمانان و یهودی و مسیحی، در یکی از میدانهای
قاهره تجمع کردند و به توسط حسین بن جوهر از الحاکم امان خواستند. روز بعد
او اماننامههای جداگانه برای دیوانیان و درباریان
از هر صنف صادر کرد (نک : همو، ۲ / ۵۴- ۵۸).
در شعبان ۳۹۸ حسین
بن جوهر از کار برکنار شد و چندی بعد از ترس جان فرار کرد و به شام رفت.
اندکی بعد امان یافت و بازگشت. اما در ۱۲ جمادیالآخر
۴۰۱ق / ۲۱ ژانویۀ
۱۰۱۱م، به دستور الحاکم او و شوهر خواهرش، عبدالعزیز
بن محمد را ناگهان گرفتند و کشتند (ابن تغری بردی، ۴ /
۳۴؛ ابنعماد، ۳ / ۱۶۱؛ ابنخلکان، ۱ /
۳۸۰؛ ابنکثیر، ۱۱ / ۳۱۱؛
برای قتلهای مهم دیگر، نک : ابنایاس، ۱(۱)
/ ۲۰۱؛ ابن تغری بردی، ۴ /
۱۷۷؛ ابنحماد، ۹۷؛ ابناثیر، ۸ /
۱۲۸؛ عنان، ۱۱۲-۱۱۷؛ انطاکی،
۳۱۱).
الحاکم به شب و شب زندهداری تمایل
داشت. گاه ساعتها در شب با خود خلوت میکرد؛ حتى مجالس حکومتی را هم
در شب برپا میداشت. در ۳۹۱ق فرمان داد همۀ کارها
شبانه شود و مردم روزها در خانه بمانند و شبها کار کنند (ابنایاس،
۱(۱) / ۱۹۹؛ ابنکثیر، ۱۲ /
۹؛ انطاکی، ۲۵۰) و کارگزاران در راهها و سراها و
دکانها چراغ برافروزند. خود نیز شبها در کوچه و خیابانهای قاهره
میگشت و به امور شهر سرکشی میکرد (مقریزی،
۲ / ۳۸). قاهره در این زمان شبها در نور میدرخشید
و در کمال پاکیزگی و نظافت بود. بااینهمه، فرمانروای پرهیزگار
فاطمی زنان را از بیرون آمدن در شبها، و مردان را از خوردن و نوشیدن
در دکانها منع کرد. در ۳۹۳ق / ۱۰۰۳م
کار و معامله در شب را نیز ممنوع کرد (ابنایاس، ۱(۱) /
۲۰۰؛ ابنکثیر، مقریزی، همانجاها) و قاهره
دوباره شبها در خاموشی فرو رفت.
در فاصلۀ سالهای
۳۹۵ تا ۴۰۵ق که روزگار خونبار خلافت الحاکم
بود، وی قانونهایی گذاشت که تا آن زمان در جوامع اسلامی
سابقه نداشت. گاه میشد که فرمانی میداد و پس از مدتی آن
را لغو میکرد یا به عکسِ آن فرمان میداد. در محرم
۳۹۵ نخستین فرمان از این فرمانهای عجیب
صادر شد: مردمْ ملوخیا (گیاهی شبیه پنیرک)، ترمس
(باقلای مصری) گندیده، جرجیر (ترهتیزک)، متوکلیه
(خوراکی منسوب به متوکل عباسی) و کدو نخورند و نکارند (ابنایاس،
۱(۱) / ۱۹۹)؛ گاوهای سالم که به درد کار و
کشاورزی میخورند، ذبح نشوند؛ فقاع (آبجو) ساخته، فروخته و مصرف نشود؛
ماهی بدون فلس و دلنیس (نوعی صدف یا ماهی) صید
و مصرف نشود (نک : همانجا؛ ابنحماد، ۹۸؛ ذهبی، العبر، ۳
/ ۱۰۷، سیر، ۱۵ / ۱۷۴؛ ابنخلکان،
۵ / ۲۹۳)؛ بدون لنگ داخل حمام نشوند؛ بردهفروشان غلام و
کنیز را در محل جدا نگه دارند و در روزهای متفاوت بفروشند و جز خریدار
یا فروشنده کسی به بازار بردهفروشان وارد نشود؛ و زنان نیز در
راهها کشف صورت نکنند و به آرایش و تجمل و تبرّج نپردازند و به تشییع
جنـازه هم نروند (نک : مقریزی، ۲ / ۵۳). این
احکام، که بسیاری از آنها خالی از حکمت هم نبود، به شدت به اجرا
گذاشته میشد، و الحاکم متخلفان را میزد و میکشت (ابنایاس،
همانجا؛ ابنحماد، ۵۳).
در ربیعالاول
۳۹۹، الحاکم ساختن و فروختن و نوشیدن مسکرات را ممنوع
کرد. همچنین برای جلوگیری از ساخت شراب، دستور داد انگور
و مویز بیش از ۵ رطل فروخته نشود. کمی بعد به فرمان وی
هرچه کشمش و مویز در انبارها بود، در نیل ریختند، یا آتش
زدند (ابنحماد، ۹۸؛ سیوطی، ۴۱۵؛ ابنخلکان،
همانجا)؛ سپس فرمان به نابودی تاکستانها داد (ابنایاس، همانجا؛ ابنتغری
بردی، ۴ / ۱۷۷؛ ابنعماد، ۳ /
۱۹۳؛ ذهبی، ابنخلکان، ابنکثیر، همانجاها). آنگاه
نوبت عسل رسید و هزاران ظرف عسل مصادره و به نیل ریخته شد (ابنایاس،
ابن تغری بردی، ابنحماد، همانجاها)، زیرا حالا شادنوشان مبتکر
مطلوب خویش را با عسل میساختند (انطاکی،
۲۹۳).
ناصرخسرو که سالها بعد (در
۴۳۹ق / ۱۰۴۷م) قاهره را دیده
است، پس از وصف گویایی که از آن شهر و مناسبات اجتماعی آن
ارائه میدهد، دربارۀ دوران الحاکم، لابد براساس شنیدهها همدلانه چنین میگوید:
«هرگز آنجا رسم شراب خوردن نبوده ... در ایام وی هیچ زن از خانه
بیرون نیامده بود و هیچکس مویز نساختی؛ احتیاط
را که از آن سِک [شراب] کنند و هیچکس را زهره نبود که شراب خورد و فقاع هم
نخوردندی» (ص ۷۸).
در ۳۹۵ق /
۱۰۰۵م، هرچه سگ در قاهره بود، به فرمان الحاکم کشته شد
(ابنحماد، ابنخلکان، همانجاها؛ مقریزی، ۲ / ۵۶).
در ۴۰۱ق، بار دیگر غنا و لهو را منع کرد، فروش کنیز
و غلام آوازهخوان هم ممنوع شد و روسپیخانهها را هم برچید و شهر را
از وجود آنها بپالود (عنان، ۱۳۱). وی پیرزنانی
را برگماشت تا از احوال این زنان و شگردهایشان برای او خبر
آورند (نک : ابنجوزی، ۷ / ۲۶۸؛ ابنکثیر،
۱۱ / ۳۵۲)، و از همین راه، در
۴۰۵ق / ۱۰۱۴م یک گروه از اینان
را کشف و دستاندرکاران را در نیل غرق کرد (نک : ذهبی، سیر،
۱۵ / ۱۷۹). الحاکم دستگاه اطلاعاتی نیرومندی
داشت و از طریق پیرزنانی که به خانههای امرا و وزرا رفت
وآمد داشتند، از احوال زندگی آنان باخبر میشد (ابنایاس،
۱(۱) / ۲۰۸؛ ابنعماد، ۳ /
۱۹۴).
این همه فشار و سختگیری
موجب ناراحتی شدید مردم شده بود و بیم عکسالعملی از طرف
مردم میرفت و اخبار آن هم به الحاکم میرسید؛ او نیز
همواره مردم را بیم میداد و میگفت به عبادت مشغول شوند (عنان،
۱۳۳).
در ۴۰۲ق الحاکم یکی
دیگر از فرمانهای سختگیرانۀ خود را صادر
کرد که در آن زنان را از زیارت قبور و اجتماع در مراسم سوگواری و شرکت
در تشییع جنازه منع کرد؛ همچنین بازی شطرنج ممنوع و آلات
آن هر جا بود، سوزانده شد. در همین سال الحاکم منجمان را از پرداختن به نجوم
منع (ابنحماد، ۹۵)، بسیاریشان را تبعید کرد (ابنعماد،
۳ / ۱۹۳؛ ذهبی، العبر، ۳ /
۱۰۸، سیر، ۱۵ / ۱۳۴؛ ابن
تغری بردی، ۴ / ۲۳۵؛ ابنخلکان، ۵ /
۲۹۴). منجمان به قاضی مالک بن سعید استغاثه کردند.
قاضی آنان را از تنجیم توبه، و از تبعید نجاتشان داد. همین
کار با رامشگران و مغنیان شد، و آنها نیز توبه کردند و غنا و لهو و
لعب را کنار گذاشتند و دنبال کاری دیگر رفتند (ابنخلکان، همانجا).
احکام و فرمانهای الحاکم بامرالله
دربارۀ زنان، بسیار سختگیرانه بود. او در شعبان
۴۰۴ / فوریۀ ۱۰۱۴، یکی از بیرحمانهترین
فرمانهای خود را صادر کرد: زنان به هیچ وجه نباید از خانه خارج
شوند (ابن تغری بردی، ۴ / ۱۷۷؛ ابنعماد،
همانجا؛ ابناثیر، ۸ / ۱۲۹؛ سیوطی،
۴۱۵؛ ابنکثیر، همانجا)، مگر مسافران ناگزیر از
مسافرت و قابلهها و مردهشویها؛ حتى برای استحمام هم حق ندارند به
حمامها بروند (ابنحماد، همانجا). کفشگران هم از دوختن کفش زنانه ممنوع شدند (ابنایاس،
۱(۱) / ۱۹۹؛ ابن تغری بردی، همانجا؛
ذهبی، همان، ۱۵ / ۱۷۵؛ ابنجوزی، ابنخلکان،
همانجاها). به نوشتۀ ابنجوزی مردم در غسل میت زنان هم در زحمت افتادند (همانجا).
وضع به گونهای شد که هیچ جنس زنانه فروخته نمیشد. از گزارش
مقریزی حال و هوای این روزهای قاهره را میتوان
درک کرد: «روز عید فطر هیچ زنی دیده نشد و هیچ
اسباب بازی و عروسک واز این قبیل که معمولاً در اعیاد
فروخته میشد، فروخته نشد» (۲ / ۱۰۴).
سال بعد وضع از این هم بدتر شد.
زنان، اعم از پیر و جوان، حق نداشتند کنار پنجره بیایند و بیرون
را تماشا کنند. زنان به ستوه آمدند، زیرا برای تهیۀ وسایل
و لوازم زندگی و مایحتاج روزانه دچار عسر و حرج شده بودند. برای
رفع این مشکل، الحاکم دستور داد تا دورهگردان مایحتاج خانهها را در
راهها وکوچهها و دَرِ خانهها ببرند و جار بزنند. دورهگرد باید وسیلهای
میداشت که کالای خریداریشده را در آن میگذاشت و
نزدیک در میبرد و کدبانوی خانهدار هم با احتیاط آن را
بر میداشت و بهای کالا را در همان وسیله میگذاشت. البته
هیچکس حق نداشت خود را از پشت در ظاهر کند (ابناثیر، ۸ /
۱۳۹).
به فرمان او همچنین برخی از
مهمترین کلیساها و دیرهای قلمرو فاطمیان، مانند کلیسای
قیامت در قدس، دیرالقصر اسکندریه و بیشتر کلیساهای
مصر را ویران کردند و قوانین سختگیرانهتر برای مسیحیان
و یهودیان وضع کرد؛ بهخصوص آنان را از زندگی در کنار مسلمانان
بهکلی بازداشت و کارگزاران دیوانی یهودی و مسیحی
را از کار بینداخت (مقریزی، ۲ / ۷۱،
۷۵-۷۶؛ ابنعماد، ۳ / ۱۵۰،
۱۹۳؛ ذهبی، سیر، ۱۵ /
۱۷۴؛ ابن تغری بردی، ۴ /
۱۲۸، ۱۷۷؛ ابناثیر، ۸ /
۵۰؛ ابنخلکان، ۵ / ۲۹۳؛ ابنایاس،
۱(۱) / ۱۹۸؛ انطاکی، ۲۸۳،
۳۰۵؛ عنان، ۱۳۸).
بااینهمه، در اواخر زندگی،
همۀ قوانین ظالمانۀ پیشین دربارۀ یهودیان و مسیحیان را لغو کرد، اموال و موقوفات
کلیساها را پس داد و اجازه داد تا کلیساها بازسازی شود؛ هم به
آنان که با اکراه و اجبار مسلمان شده بودند، اجازۀ بازگشت به دین
سابق خود داد (ابنایاس، ۱(۱) / ۱۹۸،
۲۰۰؛ ابن تغری بردی، ۴ /
۱۷۸؛ ابنعماد، ۳ / ۱۵۰؛ نیز نک
: انطاکی، ۳۵۶- ۳۵۹؛ ذهبی، سیر،
۱۵ / ۱۷۵). استدلال الحاکم این بود که باید
مساجد را از وجود کسانی که قلباً به اسلام ایمان ندارند، پاک نگه داشت
(ابنجوزی، ۷ / ۲۴۰).
سیاست مذهبی سختگیرانۀ
الحاکم بامرالله فقط به یهود و نصارى محدود نمیشد، بلکه در پارهای
موارد دامنگیر بیشتر مسلمانان مصر نیز میشد. در
۳۹۵ق / ۱۰۰۵م الحاکم فرمان به سَبِّ
سلف (ابوبکر، عمر، عثمان، عایشه، طلحه، زبیر و دیگران) داد وگفت
سب اینان را بر کتیبههای بزرگ بنویسند و بر سردر جوامع و
مساجد و بازارها بیاویزند (ابنایاس، ۱(۱) /
۲۰۰؛ ابنتغری بردی، ۴ /
۱۷۶، ۱۷۷؛ ابنعماد، ۳ /
۱۹۳؛ ابناثیر، ۸ / ۱۲۹؛ ذهبی،
همان، ۱۵ / ۱۷۴). مردم مصر که بیشتر مذهب سنت
و جماعت داشتند، از این کار سخت دلگیر شدند و بیم آن میرفت
که شورش کنند. ازاینرو، در ۳۹۷ق /
۱۰۰۷م فرمان داد تا سبنامهها را بردارند و نابود کنند
(ابنایاس، همانجا؛ ابنتغری بردی، ۴ /
۱۷۷) و هرکس که صحابه را سب میکرد، میزد و میکشت
(ابنحماد، ۹۷؛ ابناثیر، ابنخلکان، همانجا).
در رمضان ۳۹۹ / آوریل
۱۰۰۹ الحاکم فرمانی صادر کرد و شیعه و سنی
را تقریباً در اجرای احکام و برپایی مراسمشان آزاد گذاشت
(ابنخلدون، ۴ / ۷۶-۷۷). این سیاستی
آرامبخش برای مصر بود. حتى در ۴۰۰ق فرمان داد که مؤذنان
دیگر «حی على خیرالعمل» نگویند و به جای آن، طبق رسم
اهل سنت، «الصلوٰة خیر من النوم» گویند؛ و نماز تراویح را
آزاد کرد و فرمان به قرائت فضائل صحابه داد (ابن تغری بردی، ۴ /
۲۲۲).
مطابق گزارشهای متعدد، الحاکم
بامرالله، مردی بخشنده، پرهیزگار، علمپرور، بیاعتنا به مال دنیا
و علاقهمند به آبادانی ملک بود، مخصوصاً به مال کسی چشم نداشت. اگر
بر کسی غضب میکرد، اموال او را به نفع دولت مصادره مینمود و
حتى اموال همسر، مادر، خواهر و عمههای خود را نیز گرفت و به دولت بخشید.
او برای رسیدگی به اموال مصادرهای ادارۀ مخصوصی
ایجاد کرد. گاه نیز اموال مغضوبان و محکومان را پس میداد.
دوران او دوران شکوفایی مالی دولت فاطمی بود (عنان،
۱۵۲). با این حال سیم و زری برای خود نیندوخت.
البته به آسایش و رفاه رعیت و کاستن از مالیاتها و خراجها بسیار
اهتمام داشت. گاه میشد که در مواقع بحرانی مالیاتها را میبخشید
(ابن تغری بردی، ۴ / ۱۷۷؛ ابنحماد، همانجا).
وی بر قیمتها و ارزش سکهها
و اوزان و پیمانهها نظارت داشت و از کمفروشی جلوگیری میکرد
(عنان، ۱۵۸). به هنگام قحط و خشکسالی و کمیابی
نان، مال فراوانی میان فقرا پخش کرد و هم با تهدید تاجران از
احتکار غله به شدت جلوگیری کرد و برای غلات قیمتی
تعیین کرد (ابنایاس، ۱(۱) /
۲۰۵). در محرم ۴۰۴ هرچه برده در قاهره و
اطراف آن بود، آزاد کرد و به هر یک سرمایهای برای کار
داد (انطاکی، ۳۰۴). برای رسیدگی به وضع
فقرا و محرومان ادارهای خاص ایجاد کرد و موقوفاتی برای
جوامع و بیمارستانها و کارگزاران آنها قرار داد (نک : ابن تغری ـ بردی،
۴ / ۲۲۳).
الحاکم روز و شب بدون تشریفات و
مانع و رادع در میان مردم میگشت. مردم بر سر راهش میایستادند
و حاجات و تظلم خود را به او میبردند. میایستاد و با آنان سخن
میگفت و به خواستههایشان رسیدگی میکرد و در بیشتر
مواقع حاجتشان را بر میآورد (نک : دنبالۀ مقاله).
او جامع الازهر را بازسازی کرد و
گسترش داد. جامع دیگری نیز ساخت که به نام خود وی به جامع
حاکمی معروف شد (ابنایاس، ۱(۱) / ۱۹۷؛
ابنعماد، ۳ / ۱۵۸). همچنین دارالعلم یا
دارالحکمهای در ۳۹۵ق / ۱۰۰۵م
تأسیس کرد (همانجا). در ۳۹۳ق نیز امر به بنای
جامع راشده داد (ابن تغری بردی، ۴ / ۱۷۷؛ ابنعماد،
۳ / ۱۹۳؛ ابناثیر، ۸ /
۱۲۹) که بنای آن در ۳۹۵ق به پایان
رسید. الحاکم مساجد را با فرشها و تجملات زیبا بیاراست (ابن تغری
بردی، ابنحماد، ابنعماد، ابناثیر، همانجاها) و برای خطیبان
و مؤذنان مستمری برقرار کرد. همچنین از کاخ خود
۲۹۰‘۱ جلد مصحف مذهّب به جامع عتیق منتقل کرد تا در
دسترس مردم باشد (ابن تغری بردی، ابنحماد، همانجا).
الحاکم دوستدار علم و ادب و فرهنگ بود.
از کودکی و نوجوانی با شعر و ادبیات سروکار داشت و خود نیز
ادیب بود (نک : مقریزی، ۲ / ۱۵). وی
شمار بسیاری از کتابهای قصر خود را به دارالحکمه انتقال داد و
هم در دارالحکمه استادانی در رشتههای فقه، ادبیـات، ریاضی،
نجوم، مهندسی و پزشکی گـرد آورد (نک : ابن ابی اصیبعه،
۱ / ۵۵۱-۵۵۴؛ ابنخلکان، ۵ /
۳۷۲) و خود با آنان مخالطت و مجالست داشت و مناظرات علمی برقرار
میکرد و جوایزی میداد (عنان، ۱۵۵).
همچنین برای گسترش دانش و فرهنگ، به مردم اجازه میداد که از
کتابهای دارالحکمه نسخهبرداری کنند (انطاکی،
۲۵۸). شمار بسیاری از متفکران و ادیبان و
دانشمندان از خاصان او بودند؛ ازجملۀ آنان ابوالحسن علی بن یونس منجم و ریاضیدان
مشهور بود که زیجی به نام الزیج الکبیر یا الزیج
الحاکمی پرداخت (نک : ه د، ابنیونس)؛ نیز عزالملک مسبحی،
کاتب و مورخ بزرگ، که چندی منصب وزارت او را داشت. مسبحی کتابی
در تاریخ سیرۀ الحاکم بامرالله پرداخت که اصل آن بر جای نماند، اما گزارشهای
دست اول او دستمایۀ مورخان بعدی شد. الحاکم چون آوازۀ حسن بن هیثم،
مهندس، ریاضیدان و فیزیکدان مشهور را شنید، او را
به مصر دعوت کرد و چون ابنهیثم به مصر آمد، از او خواست برای بهرهبرداری
بهتر از آب نیل، طرحهایی بیندیشد. گویند ابنهیثم
از ترس غضب الحاکم و تلون مزاج او خود را تا پایان مرگ وی به جنون زد
(نک : ه د، ابنهیثم).
از دیگر ویژگیهای
بارز الحاکم بامرالله دادگری او بود. شاید سخن گفتن از این فضیلت
برای شخصیتی سختگیر و متعصب و خونریز چون او مشکل
باشد؛ اما براساس آنچه که مورخان موافق و مخالف روایت کردهاند، در آن زمان
او در این خصیصه کمنظیر بوده است. انطاکی (ه م)، مورخ
مسیحی معاصر الحاکم، که مثل بسیاری از همکیشان خود
بر اثر سیاستهای سختگیرانۀ الحاکم مجبور
به جلای وطن شد، دربارۀ او میگوید: «عدلی از الحاکم ظاهر شد که هیچکس
نشنیده بود. قسم میخورم که اهل مملکت او، اگر بر جان خود ایمن
نبودند، بر مال خود ایمن بودند. او دست به مال هیچکس دراز نکرد ...
شماری از رؤسای دولت خود را کشت، اما متعرض ثروت و مال هنگفت آنان
نشد» (ص ۳۰۲). الحاکم برای جلوگیری از فساد
در دستگاه قضایی تدابیری اندیشید و بهخصوص
مقرری قضات را چنان افزایش داد که موجبی برای رشوهگرفتن
نماند (مقریزی، ۲ / ۲۱، ۲۳؛ عنان،
۱۵۹).
به روزگار او جرایم بهشدت کاهش یافت
و چنان امنیتی در بازارها برقرار شد که همه دکانها را باز میگذاشتند
(ابنایاس، ۱(۱) /
۲۰۳-۲۰۵)، بهگونهای که برخی از
مورخان دراینباره به افسانهسرایی پرداختهاند (نک : همانجا؛
مقریزی، ۲ / ۱۲۲). بعضی از محققان
آوردهاند که عدالت الحاکم برآمده از احساس و عاطفه نبود، بلکه سیاستی
مبنایی و اصولی بود و سیاست او معیار عدالت را در
عصر خود بالا برد (عنان، همانجا).
الحاکم بامرالله به مظاهر دنیوی
و تشریفات سلطنتی و القاب و عنوانهای مرسوم زمان خود بیاعتنا
بود. در نخستین فرمانهایی که صادر کرد
(۳۹۰ق)، مردم را از اینکه او را «سیدنا و مولانا»
بخوانند، منع کرد. در ۳۹۴ق فرمان صادر کرد که او را در نوشتهها
«مولی الخلق اجمعین» نخوانند. در رجب ۴۰۳ فرمان
صادر کرد که دیگر برای او زمین بوسه نزنند (ابنعماد، ۳ /
۱۹۳؛ ذهبی، العبر، ۳ / ۱۰۷) و
رکاب مرکب و دستش را نیز نبوسند، و هم در نامهها و خطبهها برای او
القاب و عنوانهای تشریفاتی بهکار نبرند و درود بر او نفرستند
(ابن تغری بردی، ۴ / ۱۷۷-
۱۷۸؛ ابنحماد، ۱۰۰؛ ذهبی، سیر،
۱۵ / ۱۷۵؛ ابنخلکان، ۵ /
۲۹۴) و کوس و کرنا در پیرامون کاخش ننوازند. او حتى از
سوارشدن بر هودج و اسبهای تزیینشده و باتجمل خودداری میکرد.
لباسی بس ساده میپوشید و همانطور در سادهترین وضع در میان
مردم ظاهر میشد. بیشتر سوار بر خر و یا بدون موکب و فقط با چند
غلام در قاهره میگشت و به کارها رسیدگی میکرد (ابنعماد،
همانجا؛ ذهبی، العبر، ۳ / ۱۰۸، سیر،
۱۵ / ۱۷۶؛ ابن تغری بردی، ۴ /
۱۸۴؛ ابنکثیر، ۱۲ / ۹) و از دست مردم
نامه میگرفت و میایستاد و به درد دلشان گوش میداد و حاجاتشان
را بر میآورد (نک : ابن تغری بردی، ۴ /
۱۸۰؛ ابنجوزی، ۷ / ۲۹۷؛ انطاکی،
۳۲۹؛ مقریزی، ۲ / ۱۰۴).
الحاکم در سالهای پایانی
عمر خویش به تصوف روی آورده بود؛ جامۀ پشمین میپوشید
(ابنایاس، ۱(۱) / ۲۰۱؛ ابن تغری بردی،
۴ / ۲۲۳) و موی سر فرو هشته بود، و زهد میورزید
(انطاکی، ۳۰۰).
ظهور داعیان مدعی الوهیت
الحاکم بامرالله از مهمترین حوادث این عصر بود. در
۴۰۵ق / ۱۰۱۴م یکی از داعیان
ایرانی فاطمی به نام حمزة بن علی بن احمد زوزنی،
معروف به لباد به قاهره آمد. او با الحاکم ارتباط داشت و قائل به الوهیت او
بود و سرانجام در ۴۰۸ق دعوی الوهیت الحاکم را آشکار
کرد و او را «قائم الزمان» لقب داد و داعیان خود را نزد رؤسا و اکابر میفرستاد
تا الحاکم را به این لقب و حیثیت جدید به رسمیت
شناسند. بسیاری از ترس تظاهر به قبول کردند (عنان،
۱۹۸). الحاکم هم او و افرادش را مسلح کرد تا از خود مواظبت کنند
(همانجا).
همزمان با ظهور حمزه و دعوت جسورانهاش،
عدهای از فرستادگان و شاگردانش نیز سر برآوردند. ازجمله حسن بن حیدرۀ فرغانی
معروف به اخرم و محمد بن اسماعیل دروزی معروف به انوشتکین بخاری
و شماری دیگر. اخرم و دروزی در این دعوت عجیب نقشی
بزرگ ایفا کردند. فرغانی به تناسخ و حلول و الوهیت الحاکم دعوت
میکرد. دعوتش در میان عدهای پا گرفت، اما چندی بعد بهدست
یکی از غلامان ترک متعصب کشته شد (ابنعماد، ۳ /
۱۹۴) و الحاکم قاتل او را اعدام کرد.
یکی از بزرگترین داعیان
اسماعیلی این عصر، داعی حمیدالدین کرمانی
بود، که در اواخر سال ۴۰۴ق در قاهره به سر میبرد. همو
رسالهای با عنوان الرسالة الواعظة در رد فرغانی نوشت. کرمانی
در کتاب دیگرش با عنوان راحة العقل، الوهیت و تناسخ را کفر و الحاد
خوانده است و خطاب به اخرم میگوید: «قول یاران تو که امیرالمؤمنین
[الحاکم] را معبود میخوانند، کفر است».
کشتهشدن فرغانی و مبارزات فکری
داعی حمیدالدین به این غائلۀ مذهبی
پایان نداد. محمد بن اسماعیل دروزی و حمزۀ زوزنی
همچنان پابرجا ایستاده بودند و میگفتند روح آدم در علی(ع) و
روح علی(ع) در الحاکم بامرالله حلول کرده است. عدهای به این
حرفها ایمان آوردند و به الحاکم با عبارت «السلام علیک یا احد یا
محیی یا ممیت» سلام میگفتند (ابن تغری بردی،
۴ / ۱۸۳؛ ذهبی، سیر، ۱۵ /
۱۸۱؛ ابنکثیر، ۱۲ / ۱۰). این
وضعیت احساسات مذهبی مسلمانان مصر را به شدت جریحهدار کرد؛ بهویژه
که در همین ایام الحاکم بامرالله، احکام و فرمانهای سختگیرانۀ خود
را دربارۀ اهل ذمه لغو کرد و اجازۀ بازگشت آنها به دین سابق و بازسازی کلیساها را داد (نک
: سطور پیشین) و مسلمانان را بدگمانترکرد. مردم آشکارا به الحاکم و
صاحبان دعوت جدید بد میگفتند و شبنامههایی مشتمل بر
ناسزا به خلیفه و خاندانش در شهر پخش میکردند (نک : ابناثیر،
۸ / ۱۲۸؛ انطاکی، ۳۴۶). در
۱۲ صفر ۴۱۱ق / ۷ ژوئن
۱۰۲۰م، شماری از اصحاب حمزه سوار بر اسب و استر
وارد جامع عتیق شدند. ۳ تن از آنان جایگاه قاضیالقضات را
اشغال، و شروع به دعوت و توضیح عقاید خود کردند. قاضی احمد بن
ابی العوام مردم را از ماوقع باخبرکرد. از همینجا شورشی درگرفت
و مردم اتباع حمزه را هر کجا یافتند، کشتند (ابن تغری ـ بردی،
همانجا). الحاکم به خشم آمد و امر به دستگیری قاتلان اتباع حمزه داد.
عدۀ بسیاری دستگیر و کشته شدند. دروزی هم به قصر
الحاکم پناهنده شد (نک : عنان، ۲۰۴).
روایات در باب سرنوشت بعدی
او متفاوت است. گویند به تمهید الحاکم به شام فرارکرد و عقاید
خود را در آنجا رواج داد و مذهب دروزی را پدید آورد (نک : ه د، دروزیه).
در باب سرنوشت حمـزه نیز روایـات متفـاوت است (نک : عنـان، همانجا).
قلعوقمع رهبران و پیروان دعوت جدید ضربهای کاری بر
الحاکم بود و وی انتظار فرصتی برای انتقام میکشید
(عنان، ۲۰۶). این فرصت به زودی دست داد و به دستور
او اصناف سپاهیان از ترک و بربر و غلامان سودانی و زنگی و حبشی
تیغ در میان مردم گذاشتند و شهر ۳ روز دستخوش قتل و غارت بود.
گویند ثلث قاهره در آتش سوخت و بسیاری از زنان و دختران به
اسارت گرفته شدند. در این ۳ روز الحاکم بر بلندیای میایستاد
و از دور تماشا میکرد. روز چهارم اشراف (سادات علوی) و بزرگان شهر در
مساجد اجتماع کردند و قرآن برداشتند. ترکها و مغربیها، که در میان
مردم کسوکار داشتند، دست از کشتار کشیدند، اما غلامان زرخرید به
تجاوز و تطاول ادامه دادند، تا اینکه الحاکم از بیم نافرمانی
ترکها و مغربیان کشتار را متوقف کرد و برای مردم اماننامه نوشت (ابنجوزی،
۷ / ۲۹۸؛ ابن تغری بردی، ۴ /
۱۸۰-۱۸۴؛ ابنایاس، ۱(۱) /
۲۰۹؛ ابناثیر، ۸ / ۱۲۸-
۱۲۹؛ ذهبی، همان، ۱۵ /
۱۸۰-۱۸۱؛ ابنکثیر، ۱۲ /
۹-۱۰). از این ماجرا بیش از دو ماه نگذشته بود که
الحاکم به گونهای مرموز سربهنیست شد.
مرگ الحاکم همچون زندگیاش عجیب
بود و به احتمال بسیار دستخوش توطئهای شد. او خواهری ناتنی
داشت، به نام ستُّ الملک (سیدةالملک) که گفتهاند زنی عاقل و با تدبیر
بود. وی بیمناک از عاقبت کار، الحاکم را از خشونت و خونریزی
بر حذر میداشت؛ و الحاکم او را به فجور و داشتن رابطه با رجال دولت متهم میکرد.
ستالملک با سیفالدوله حسین بن دوّاس رهبر قبیلۀ کتامه
(مهمترین بخش سپاهیان مغربی)، که او هم از الحاکم بیمناک
بود، همداستان شد و به تمهید آن دو الحاکم از میان برداشته شد (ابنجوزی،
۷ / ۲۹۸- ۲۹۹؛ ابنعماد، ۳ /
۱۹۳؛ ابناثیر، ۸ / ۱۲۹؛ ذهبی،
العبر، ۳ / ۱۰۸، سیر، ۱۵ /
۱۸۱؛ ابن تغری بردی، ۴ /
۱۸۷). از مجموع گزارشها، چنین بر میآید که
در آخرین ساعات شب ۲۷ شوال ۴۱۱ق /
۱۳ فوریۀ ۱۰۲۱م الحاکم به عادت مألوف با دو غلام ملازم به
جبل مقطم رفت تا در آنجا با خود خلوت کند، یا در آنجا به رصد ستارگان
بپردازد (ابنجوزی، ۷ / ۲۹۹؛ ابنحماد،
۹۵؛ ابنکثیر، ۱ / ۹۴). در میانۀ راه
دو تن از غلامان ابن دوّاس که طبق برنامۀ قبلی بر سر راه کمین
کرده بودند، بر سرش ریختند و او را با دو غلامش تکهتکه کردند (ابنجوزی،
همانجا) و جنازهها را در پارچهای پیچیدند و به قصر آوردند و
به فرمان ستالملک در قصر دفن کردند (ابن تغری بردی، ۴ /
۱۸۶- ۱۸۹؛ ابنکثیر، ۱۲ /
۱۰؛ ذهبی، سیر، ۱۵ / ۱۸۲؛
ابناثیر، همانجا؛ ابنایاس، ۱(۱) /
۲۱۰). دو غلام مباشر قتل نیز فوراً به دستور ستالملک
کشته شدند (ابن تغری بردی، ۴ / ۱۹۲؛ ذهبی،
همانجا). ابندواس (ه م) نیز چندی بعد به تمهید ستالملک کشته
شد و راز ماجرا تا ابد پنهان ماند.
قضاعی که تقریباً معاصر
الحاکم بوده، گزارش کرده است که او پس از رفتن به جبل مقطم، طبق معمول به سر قبر
فقاعی رفت تا در آنجا با خود خلوت کند و همراهانش را نیز در همانجا
مرخص کرد و دیگر بازنگشت و اثری از او پیدا نشد؛ تا ۳ روز
رجال دولت در جبل مقطم و پیرامون آن به دنبال الحاکم میگشتند. روز
سوم جنازۀ خرش را یافتند که زین و برگش برجای بود و دو دستش پی
شده بود. رد پای الحاکم را یافتند و بر اثر آن رفتند تا در کنار برکهای
در شرق حلوان پیراهن او را یافتند که آثار ضربات کارد بر آن بود و یقین
به قتلش در آورده بودند (ابن تغری بردی، ۴ /
۱۹۰-۱۹۱؛ ابنایاس، همانجا؛ ابنحماد،
۹۶؛ ابناثیر، ۸ / ۱۲۸؛ ذهبی،
العبر، نیز سیر، همانجاها؛ ابنخلکان، ۵ /
۲۹۸؛ ابنکثیر، ۱ / ۹۶؛ مقریزی،
۲ / ۱۲۰).
مسبحی مورخ دربار فاطمی و
دوست نزدیک و خویشاوند الحاکم روایت کرده است که در محرم
۴۱۵ / مارس ۱۰۲۴ شریفی حسنی
که در صعید اعلى شورش کرده بود، دستگیر شد و همو به قتل الحاکم اعتراف
کرد و جزئیات قتلش را شرح داد (همو، ۲ / ۱۴۰). چیزهای
دیگر هم دراینباره گفتهاند (نک : ابنحماد، ابنکثیر،
همانجاها).
سربهنیست شدن مرموز الحاکم دستاویزی
برای داعیان اسماعیلی و فاطمی و حمزۀ زوزنی
و اصحابش شد که او را «غایب» از نظر بنمایانند و به «ظهور» او وعده
دهند و به «انتظار» او بنشینند (نک : عنان،
۲۳۳-۲۳۴). گویند تا اواخر عهد فاطمی
اسب زینشدهای در محل ناپدیدشدن الحاکم حاضر میکردند تا
اگر وی ظهورکرد، مرکبش آماده باشد (ابنحماد، همانجا؛ ابنکثیر،
۱ / ۹۵). ابناثیر میگوید که در
۴۳۴ق / ۱۰۴۳م مردی سکین
نام که شبیه الحاکم بود، در قاهره پیدا شد که ادعا میکرد که
همو ست و ظهور کرده است (۸ / ۲۶۰).
الحاکم بامرالله در مذهب اسماعیلیه
مقام شامخی دارد و در ادبیات دینی و تاریخی این
مذهب از او با عنوان «مولانا الامام الحاکم بامرالله سلام علیه» یاد میشود.
مآخذ
ابن ابی اصیبعه، احمد، عیون
الانباء، به کوشش نزار رضا، بیروت، دارمکتبة الحیاة؛ ابناثیر،
علی، الکامل، به کوشش محمدیوسف دقاقه، بیروت،
۱۹۹۵م؛ ابنایاس، محمد، بدائع الزهور، به کوشش محمد
مصطفى، قاهره، ۱۹۸۲م؛ ابنتغری بردی، النجوم؛
ابنجوزی، عبدالرحمان، المنتظم، بیروت،
۱۳۵۸ق؛ ابنحماد، محمد، اخبار ملوک بنی عبید
و سیرتهم، به کوشش تهامی نقره و عبدالحلیم عویس، قاهره،
۱۴۰۱ق؛ ابنخلدون، العبر، به کوشش خلیل شحاده و سهیل
زکار، بیـروت، ۱۴۰۱ق /
۱۹۸۱م؛ ابـنخلکان، وفیـات؛ ابنعمـاد، عبدالحی،
شذرات الذهب، بیروت، دار احیاء التراث العربی؛ ابنکثیر،
البدایة؛ ابنمیسر، محمد، المنتقى من اخبار مصر، به کوشش ایمن
فؤاد سید، پاریس، ۱۹۸۱م؛ انطاکی، یحیى،
تاریخ، به کوشش عمر عبدالسلام تدمری، طرابلس، ۱۹۹۰م؛
ذهبی، سیر؛ همو، العبر، به کوشش صلاحالدین منجد، کویت،
۱۹۸۴م؛ سیوطی، تاریخ الخلفاء، به کوشش
محمد محییالدین عبدالحمید، قاهره،
۱۹۵۲م؛ عنان، محمد عبدالله، الحاکم بامرالله و اسرار
الدعوة الفاطمیة، قاهره، ۱۹۵۹م؛ مقریزی،
احمد، اتعاظ الحنفاء، به کوشش محمد حلمی محمد احمد، قاهره،
۱۳۹۱ ق / ۱۹۷۱ م؛ ناصرخسرو،
سفرنامه، به کوشش محمد دبیرسیاقی، تهران،
۱۳۵۴ش.